سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۴

باز امشب مهتاب است...

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.

شاعری می شناسم که به گل ها سلام می کند. شعرهایی می گوید سرشار از ذوق و احساس. حیف که خودش را باور ندارد. تصمیم گرفته دیگر شعرهایش را برای هیچکس نخواند. اما دستنوشته ها می خواهد آخرین شعرهایش را که برای هیچ کس نخوانده، برای همه خواننده هایش بخواند :

باز امشب مهتاب است
و تو خوب می دانی
که شب مهتابی
دل من بی تاب است
بیرون از چادر شب
صدای مبهم آب
و جوشش عشق در رگ های من
که تو را فریاد می زند
ستارها چشمک زنان
چشم هایم را به مهمانی خود دعوت می کنند
و من به سبکی یک خیال
به آشیانه خالی تو پر می کشم
اینجا همه جمع اند
در زمزمه آب، خش خش برگ
و در همهمه نسیم
صدای عشق می آید
و باز مثل همیشه
جای تو خالیست.

مریم
84/2/3



********

ماه، این همه دور از من و گاه
مهربان و خندان
همه هستی خود را به سرم می ریزد
آسمان، سقف بلند هستی
همه صبح و همه شب
میهمان چشم بیدار من است
و خدا، آنقدر دور
- که هرگز نتوانم دیدش -
با همه دوری خود
گاه گاهی همدم غربت شبهای من است
و تو هم ماه شب تنهایی ام
و تو هم خدای عشق و شادی ام
تو هم از من دوری
دورتر از ماه، خدا، ستاره ها
سال هاست که در کنج قفس
قاب چشمان من از نقش خیالت خالی است
شادی قلب شکسته مرا
دیدن گوشه ای از ناز نگاهت کافی است.

مریم
84/2/1



نظرات خوانندگان :

Name : مریم

E-Mail :

URL :

Date : Sat, 30 Apr 2005

از دستنوشته ها بابت لطف زیادی که داشتند ممنونم و البته از اینکه من رو در رسیدن به هدفم(نخوندن شعرها) یاری دادن واقعاً سپاسگذارم!! و از تمام دوستانی که به این نوشته ها نام شعر و به بنده نام شاعر میدن تشکر می کنم.

Name :

E-Mail : nokhod88@yahoo.com

URL :

Date : Mon, 9 May 2005

man ba vojodi ke ziad ahl sher nistam vali 2 ta sher maryam vaghean be delam neshast va delam mikhast baz ham azash sher bekonam chera nemikhad baz ham sher bege heif nist ba in hame estedad

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۴

دست نوشته ها دات کام

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.

بالاخره استقبال بیشتر از حد انتظاری که از سوی دوستان از این شبه وب لاگ شد عاملی شد تا جَو گیر (!) بشم و در راستای احترام به مخاطبان Domain دست نوشته ها رو ثبت کنم.با این کار ضمن اینکه دسترسی به سایت راحت تر میشه، بعضی از مشکلات مثل ارسال کامنت ها هم کم کم رفع خواهد شد. آمار بازدیدها به شکل قابل توجهی داره بالا میره و این باعث میشه مسئولیت بیشتری هم در مورد مسائل تکنیکی و هم محتوای مطالب رو متوجه من کنه. سعی می کنم سوات وب دولوپری خودم رو هم بالا ببرم تا هر چه سریع تر این مشکلات برطرف بشه.

کارهای ثبت Domain و Hosting رو هم یکی از دوستان ایرانی در اینجا انجام داد. شرکت در تهرانه و Server همین بقل گوش کالج ما یعنی توی خیابون Bay. سرویس ها و قیمت هاشون هم خیلی مناسبه (Package هاشون حرف نداره!) . پس بشتابید تا تموم نشده و اینجا رو کلیک کنین ! (قراره به ازای هر نفری که من معرفی کنم چند مگ فضای منو زیاد کنه!)

اما دیروز خبرهای امیدوراکننده ای برای International Student ها در کانادا اعلام شد. وزیر مهاجرت جو والپ، اعلام کرد که به زودی دانشجویان خارجی اجازه کار پیدا خواهند کرد و بعد از فارغ التحصیلی هم به جای فقط یک سال، دو سال می تونن با اجازه کار در کانادا بمونن. همینطور مقررات مهاجرت ساده تر خواهد شد. تقاضای والدین و پدربزرگ ها و مادربزرگ های کسانی که در حال حاضر مقیم کانادا هستن زودتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در دوره طی شدن پروسه مهاجرت این افراد می تونن با ویزاهای چند بار ورود (Multiple Entry) به دفعات به کانادا سفر کنن. این خبر، موجی از امیدواری برای دانشجوها ایجاد کرد. همه در این مورد صحبت می کردن. بر خلاف خیلی از کشورهای اروپایی، دانشجویان خارجی در کانادا اجازه کار ندارن مگر داخل دانشگاه یا کالج محل تحصیل یا رشته هایی که اصطلاحاً Co-op (کارآموزی) دارن که اون هم محدود به همون دوره کارآموزیه. البته این به این معنی نیست که دانشجوها اینجا کار نمی کنن. کارهایی که مزدش به صورت نقدی (Cash) پرداخت شه، اشکالی ایجاد نمی کنه اما معمولاً این جور کارها کارهای تخصصی نیست و اصطلاحاً Labour بهش می گن که کارهای سطح پایین رو شامل میشه. اگرچه اینجا فرهنگ کارکردن فوق العاده جالبه. ما شعارشو می دادیم که کار عار نیست اما اینا عملاً اینو نشون می دن. هیچ کاری اینجا پست نیست. همه کار می کنن. چیزی که قابل قبول نیست تن به کار ندادنه. همه بدون توجه به شغلشون احترام یک شهروند رو دارن و این خیلی با ارزشه.

اگرچه این خبرهای امیدوارکننده به نوعی وعده های انتخاباتی حزب لیبرال (حزب حاکم فعلی) هم حساب میشه. انتخابات کانادا تا آخر بهار انجام میشه. این که وعده های انتخاباتی اینها چقدر مثل وعده های انتخاباتی ایرانه نمی دونم باید صبر کرد و دید. ضمناً هنوز اینجا نشنیدم کسی وعده داده باشه که اگه بهش رأی بدن مثلاً خیابون ها رو موکت کنه!

در عکس بالا وزیر مهاجرت کانادا، جو والپ در حالی که مخالفان طرح قانونی کردن ازدواج همجنس ها در پشت سرش در حال اعتراض هستند رو می بینید :

ازدواج = 1 مرد + 1 زن

نظرات خوانندگان :

Name : مریم

E-Mail :

URL :

Date : Sat, 30 Apr 2005

از دستنوشته ها بابت لطف زیادی که داشتند ممنونم و البته از اینکه من رو در رسیدن به هدفم(نخوندن شعرها) یاری دادن واقعاً سپاسگذارم!! و از تمام دوستانی که به این نوشته ها نام شعر و به بنده نام شاعر میدن تشکر می کنم.

Name :

E-Mail : nokhod88@yahoo.com

URL :

Date : Mon, 9 May 2005

man ba vojodi ke ziad ahl sher nistam vali 2 ta sher maryam vaghean be delam neshast va delam mikhast baz ham azash sher bekonam chera nemikhad baz ham sher bege heif nist ba in hame estedad


یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۴

افشاگری

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.

وب لاگ دو ساعت دست به یک سری افشاگری های انقلابی در مورد دست نوشته ها زده و به قول خودش دست پیش گرفته که پس نیفته! حالا که اینجوریه پس بنا به قانون مطبوعات (که البته به جز توقیف، هیچ بندش در اون دیار رعایت نمی شد و نمی شه) من هم مجبورم به سبک و سیاق آقایان مهدی نصیری و حسین شریعتمداری صاحبان قبلی و فعلی روزنامه وزین کیهان! (که انصافاً وزینه با اون چند کیلو کاغذی که با اعتبار دولتی سیاه میشه و انصافاً خیلی خوب شیشه ها رو برای خونه تکونی شب عید برق می انداخت!) هویت پنهانِ دو ساعت رو بر حسب وظیفه افشا کنم.

این بابک خان، دوست و یار شفیق و قدیمی ما، از همون اولش اینقدر انتلکتوئل و منورالفکر تشریف نداشتن که حالا به ما گیر می دن! اصولاً من فکر می کنم همه روشنفکرهای تاریخ اولش مذهبی دو آتیشه بودن. مثلاً احسان طبری مگه اولش روحانی نبود؟ نمی دونم چه خاصیتی در مذهب وجود داره که وقتی زیادی توش غور می کنی یه جورایی به تهش می رسی و ... بگذریم.

دوم یا سوم راهنمایی بودم که یک جاسوئیچی با عکس راکی که اون موقعه ها یکی از اسطوره های جوون ها در سینمای هالیوودی بود، با کلی ذوق و شوق خریده بودم که همین بابک عزیز در مقابل چشمان حیرت زده من، عکس راکی رو از توش در آورد و ریز ریزش کرد و جاسوئیچی رو به من پس داد و در مقابل اعتراض من که چرا اینکارو کردی گفت این تبلیغ فرهنگ غربیه (تهاجم فرهنگی فعلی!).

این قضیه ای که بابک توی وب لاگش بهش اشاره کرده مربوط میشه به بک تحقیق در مورد شطرنج. در سن 14-15 سالگی تحت تـأثیر محیط کانون پرورش فکری که اون زمان در اون شرایط و جو خفقان سال های 63-64 تازه شاید یکی از بازترین فضاهای فکری بود که اجازه حرف و بحث کمی آزاد رو می داد و به همین خاطر هم خیلی از آدم های تندرو با رفتن بچه ها به اونجا زیاد موافق نبودن. تحقیقی رو باید انجام می دادیم. اون زمان به شدت شطرنج باز بودم و البته مذهبی هم. در زمانی که شطرنج رو باید قاچاقی می خریدیم و داشتنش نوعی جرم بود. از طرفی شرایط مذهبی دور و برم که روی خودم هم به شدت تأثیر داشت تناقض بزرگی برام ایجاد کرده بود. سعی کردم به حساب خودم دلیل حرمت شطرنج رو در بیارم. به جز چند کتابی که به عنوان تاریخچه شطرنج و همینطور نظر شطرنج بازهای حرفه ای در مورد این بازی استفاده کردم، اصل منابعم محدود به اصول کافی و بحارالانوار مجلسی می شد. اون موقع هنوز کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی دکتر شریعتی رو نخونده بودم که توش زار می زنه مجلسی مجموعه ای از احادیث جعلی رو در بحارالانوار جمع کرده و اونو پیشکش شاه سلطان حسین صفوی کرده! خلاصه نتیجه تحقیق این شد که شطرنج بده و اهه و اخه ! مربی اون زمان کانون هم که از ما (من و بابک و شش - هفت نفر دیگه) مثل موش های آزمایشگاهی استفاده می کرد، با رزونامه قدس صحبت کرده بود که این تحقیق رو در چند قسمت چاپ کنه. همه چیز به خوبی و خوشی داشت پیش می رفت که ناگهان استفتاء حلالیت شطرنج نازل شد و اگرچه برای یک نوجوان 14-15 ساله یک جور ضربه سخت بود، اما درس بسیار بزرگی بود که هیچ وقت فراموشش نمی کنم.

حالا این بابک خان ما از اونجا که همسر محترمه اش بهش اولتیماتوم داده حرف سیاسی در وب لاگ موقوف و اون هم بدون حرف سیاسی حرف دیگه ای نداره بزنه، گیر داده به ما!

وقتی به گذشته ها فکر می کنم دلم به حال دوران نوجوانی از دست رفته و جوانی در حال گذر نسل خودم می سوزه. ملغمه ای از تضادها و تناقض ها. همه بچه هایی که اهل کتاب و فکر و اندیشه بودن این خوددرگیری ها و تناقضات درونی رو با هجوم تبلیغات بیرونی جامعه، جامعه انقلاب زده درگیر جنگ، داشتند. نگاهی به مطلب پدر، مادر، شما مقصرید ( 1 و 2 و 3 ) از نیک آهنگ کوثر بکنید. نمی دونم این کانادا و خصوصاً تورنتو چه خاصیتی داره که هر چی آدم خوش ذوق و خوش فکر (البته به جز من!) توی ایران بودن، اینجا جمع شدن! نیک آهنگ کوثر رو تقریباً از اواخر سال 72 با کاریکاتورهاش توی روزنامه همشهری شناختم. بعد سر و کله اش از هفته نامه مهر پیدا شد و بعد رونامه های به قول آقایان زنجیره ای، بعد زندان اوین و بعد تورنتو ... هیچ وقت فراموش نمی کنم اون کاریکاتوری که در مورد شبکه جام جم در هفته نامه مهر از پورنجاتی و لاریجانی چاپ کرد و باعث استعفای پورنجاتی از صداوسیما و البته قطع همکاری نیک آهنگ با صدا و سیما شد!

و اما میزان نظراتی که برای دست نوشته ها میرسه داره بالا میره و هر چیزی که تا به حال به دست من رسیده رو توی سایت قرار دادم. اگر هم چیزی نرسیده یحتمل به قول بابک اشکال از بی سواتی من بوده و محدودیت های ابزارهای این سایت. اگرچه این مژده رو از الان می تونم بدم که به زودی این اشکالات رفع می شه و آدرس سایت هم به www.dastneveshteha.com تغییر خواهد کرد. (قابل توجه وب لاگ دو ساعت!). من قصد ندارم روی نظرات رسیده نظر بدم و اونها رو تا زمانی که اهانتی به شخصی یا اعتقادی نباشه بدون تغییر در سایت درج می کنم و پاسخگویی اون رو به بقیه خواننده ها واگزار می کنم. محیط وب لاگ ها که به قول نیک آهنگ کوثر تابو ها رو شکست، یکی از بهترین مکان ها برای تمرین دموکراسی و تحمل نظر دیگرانه.

راستی در مورد قضیه دست دادن خاتمی با موشه کاتساو، ایراهیم نبوی یک طنز قشنگ نوشته که این دفعه علاوه بر لینکش، خود متن رو هم کپی می کنم. آخه اینطور که بعضی از دوستان خبر می دن متأسفانه خیلی از لینک هایی که من اینجا می ذارم توی ایران فیلتر شده و باز نمی شه :

چهل سال بعد در همین هفته
امروز پنجشنبه 25 فروردین 1423 هجری شمسی مطابق با چهاردهم آوریل 2045 میلادی است، خبرهای این هفته را به اطلاع می رسانیم.

خاتمی با موشه کاتساو دست داد
با انتشار کتاب خاطرات موشه قصاب پرده از یک راز بزرگ قدیمی برداشته شد. موشه قصاب رئیس جمهور اسبق اسرائیل که در حال حاضر فروشگاه سمساری بزرگ موشه و برادران را در شهر یزد اداره می کند و مالک زنجیره فروشگاههای سمساری موشه اند برادرز در سراسر جهان است، در خاطرات خود به ماجرای ملاقات رازآلودش با خاتمی در مراسم تشییع جنازه پاپ ژان پل دوم اشاره کرد. موشه قصاب در بخشی از خاطراتش نوشته است: وقتی خاتمی من را دید، گفت: سلام آقا! شما ایرانی هستید؟ من گفتم: بله، من شما را می شناسم. خاتمی گفت: شما لهجه یزدی دارید؟ من گفتم: بله، من یزدی هستم. خاتمی گفت: چه جالب! خوشحالم که با یک هموطن ایرانی در ایتالیا آشنا می شوم، آن هم در این مکان مقدس. من گفتم: من هم همینطور. بعد خاتمی گفت: ایران وطن شماست، به ایران برگردید، آغوش ایران برای شما باز است. من گفتم: خیلی ممنون. بعد خاتمی پرسید: شغل شما چیست؟ گفتم: من رئیس جمهور هستم. خاتمی با تعجب گفت: ولی رئیس جمهور من هستم. من گفتم: من رئیس جمهور اسرائیل هستم. بعد خاتمی گفت: اسرائیل؟ گفتم: بله. گفت: اسرائیل راستکی؟ گفتم: بله. گفت: جان مادرت راست می گی؟ گفتم: بله. گفت: ولی ما که با شما دشمن هستیم؟ من گفتم: بله. بعد گفت: پس چرا با هم دست دادیم؟ بعد رفت.

نظرات خوانندگان :

Name : رامین

E-Mail : azimzadegan_r@yahoo.com

URL : www.secretcode.persianblog.com

Date : Sat, 16 Apr 2005

سلام.حاله شما خوبه.مطلب 24 عالی بود.البته همشون عالی بود.در قسمت آخر مطلب 24 کلی کیف کردم خیلی جالب نوشته بودین

Name : مهدیه

E-Mail :

URL :

Date : Tue, 19 Apr 2005

ببخشید ولی من به سبک صحبت کردن خودتون یک نظر می دم شاید تأثیری داشته باشه. ولی قبلش از تمام خواننده های این وب لاگ معذرت می خوام:
این آقای عطار عجب خ + ر ای گیر آورده.البته ببخشید شنیده بودم شما به هر کاری دست می زنین تا اقامت کانادا رو بگیرین ولی نمی دونستم اینطوری ! هر چی گیر می آرین می زارین تو سایت .من منتظر بودم درباره آبشار نیاگارا هم یک چیزهایی تو این وب لاگ بخونم ، چون اولین دست نوشته هاتون بیشتر در مورد خاطراتتون بود .

Name : بابك

E-Mail :

URL :

Date : Mon, 2 May 2005

اين مهديه کيه؟ با اجازه کي اومده تو وبلاگ من؟ :)

چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۴

اسباب کشی, دموکراسی و پاپ!

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.

دیشب (6 آوریل 2005) اولین اسباب کشی در این دیار رو تجربه کردم. در پی یک افزایش حقوق! و کمی بهتر شدن شرایط مالی و کسب کمی اعتماد به نفس! از یک اتاق کوچک (مشترک با یک دانشجوی هندی) در داون تاون تورنتو به بیسمنت خونه ای در شمال تورنتو در منطقه ایرانی نشین موویدم! محدوده تقاطع خیابون یانگ با فینچ و خصوصا یانگ با استیلز کاملاً حال و هوای ایران رو داره. از انواع رستوران ها و چلوکباب های ایرانی گرفته تا صرافی و دفتر اسناد رسمی و سوپرهای ایرانی با نون بربری و حتی کله پاچه و سفره خانه سنتی پیدا میشه و همه با تابلوهای فارسی. توی اتوبوس و مترو کمتر پیش میاد که دور و برت چند نفر فارسی حرف نزنن. این چیزها برای کسی که 6 ماه توی محله ای زندگی کرده که حتی یک ایرانی هم نمی شناخته فعلا جذابیت داره.

6 ماه و 4 روز پیش با دو چمدون و یک کیف لپ تاپ وارد کانادا شدم. اما انگار که اسباب و اثاثیه آدم زاد و ولد می کنن, به زور کلی خرت و پرت رو توی یک تاکسی چپوندم. راننده تاکسی جوون بیست و پنج-شش ساله خوش مشربی بود و البته کانادایی. (اینجا اونقدر چینی و هندی و پاکستانی دیدیم که وقتی یک نفر که متولد کانادا باشه می بینیم کلی ذوق می کنیم!) نیم ساعتی راه داشتیم و خودش سر صحبت رو باز کرد. پرسید: کجایی هستی؟ گفتم:ایرانی. گفت: از شهرهای بزرگ ایران؟ گفتم: دومین شهر ایران. که پرسید: از مشهد؟ خیلی شوکه شدم. گفتم: تو مشهد رو می شناسی؟ گفت: آره ! من سال 89 زمان جنگ شما مدتی ترکیه بودم و همه آدم هایی که توی هتل من بودن, ایرانی هایی بودن که از ایران فرار کرده بودن و توشون مشهدی هم بود. حرف کشید به مشکلات ایران و آزادی در کانادا. گفت: من توی کشورم می تونم برم داد بزنم که من از نخست وزیر بیزارم. تو توی کشورت می تونی بری داد بزنی از رئیس جمهورتون بیزاری؟ گفتم: نه! البته نمی شد توضیح بدم که اسثنائا این یکی رو می تونم و حتی شاید تشویق هم بشم! یکی از چیزهایی که اینجا توضیح دادنش خیلی مشکله و نمی تونن اینا درکش کنن, همینه که بخوای فرق حکومت رو با دولت توضیح بدی. چون این بیچاره ها اصلاً همچین چیزی ندیدن تا حالا! اتفاقاً چند روز پیش داشتم سخنرانی سید ابراهیم نبوی در تورنتو در مورد علل طنز خیز بودن ایران رو گوش می کردم که یه جاش می گفت :

" توی کجای دنیا دیدین رئیس جمهور, رئیس اپوزیسیون باشه؟ حاکمیت جزو نیروهاییه که می خواد دولت رو از بین ببره. تا قبل از این قضایا دولت تعریفش چیز دیگه ای بود. حالا باید همه کتابها رو زیرورو کنین که ببینین میشه حاکمیت مخالف دولت باشه؟ بعد دولت بشه طرفدار حکومت, بعد حکومت بیاد جای دولت؟!! .... یک بازی بامزه.... یک عالمه نفت داریم. نشستیم دوره هم حال می کنیم...!"

(این سخنرانی را در اینجا بشونید: بخش اول - بخش دوم.)

و اما سر قضیه زهرا کاظمی روابط کانادا و ایران به شدت داره متشنج می شه. کانادا از ایران تقاضای تحقیقات مستقل و برگرداندن جنازه زهرا کاظمی رو کرد. ایران هم این تقاضا رو رد کرد و گفت اصلا دکتر شهرام اعظم در بیمارستان بقیه الله نبوده. کانادا هم اعلام کرد به عنوان اعتراض در نمایشگاه بازرگانی ایران شرکت نمی کنه!

یک موضوع جالب: مدتی که نمایندهای کارکنان TTC دارن با مسئولینش مذاکره می کنن و تهدید کردن اگر به خواسته های صنفی شون عمل نشه از صبح دوشنبه دست به اعتصاب می زنن. این TTC مخفف Toronto Transit Commission میشه و مترو, اتوبوس و چیزی شبیه تراموا که اینجا بهش می گن Street Car رو در سطح تورنتو شامل میشه. اگه این اتفاق بیافته (که من خیلی دلم می خواد ببینم!) تمام تورنتو فلج میشه. 8400 کارگر روزانه 1400000 نفر رو در سطح تورنتو جابجا می کنن. این اتفاق در سال 1999 هم افتاده و می گن اون روز خیلی ها نتونستن به محل کارشون برسن. اگه امسال هم تکرار بشه دوربین به دست راه میافتم تو شهر!

توی این هفته ای که گذشت پاپ در گذشت و خیلی از کانال های تلویزیونی برنامه هاشونو قطع کردن وبرنامه های ویژه گذاشتن و بعضی ها هنوز هم دارن ادامه می دن. من به شدت یاد 14 خرداد 69 و شرایط کسالت بار صدا و سیمامون افتادم. این جا هم کانال های رسمی تقریبا چیزی شبیه همون شرایط رو پیدا کرده. البته مدرن تر ولی اصل قضیه یک چیزه. واقعا انتظارشو نداشتم در جامعه ای مدرن هنوز اینقدر برخورد مذهبی ببینم. شخصیت و خدمات پاپ ژان پل دوم و خدمات انساندوستانش و کمکی که به صلح جهانی داشت بحث دیگه ایه. اما برای من فاجعه بار نشون دادن مرگ طبیعی یک فرد در حدی که مرتب با مردم و حتی بچه ها مصاحبه بشه و اونا هم حرف های کلیشه ای تکراری رو بزنن اصلاً قابل درک نیست. اما حالا که صحبت از پاپ شد پیشنهاد می کنم نوشته ای که شخصی برای ابراهیم نبوی فرستاده رو با عنوان پرواز پاک بخونین. پاپ شخصیت ممتازی بود, در این شکی نیست.

در مراسم تدفین پاپ هم که اتفاق جالبی افتاده دو رئیس جمهور یزدی دنیا یعنی خاتمی و موشه کاتساو رئیس جمهور ایرانی الاصل اسرائیل با هم دست دادن و به فارسی صحبت کردن! هرچند خاتمی اینو تکذیب کرده. احتمالاً بزرگترهاش بدجوری دعواش کردن !

و آخرین مطلب این که وب لاگ دوساعت برای دومین بار دست نوشته ها رو خجالت داده و بهش لینک داده و به خواننده هاش پیشنهاد داده به اینجا سر بزنن. پس, وب لاگ دوساعت: "به محض اینکه لینکدونی من هم راه بیافته از خجالتت در میام! "

نظرات خوانندگان :

Name : Sam

E-Mail : dina81_2003

URL :

Date : Wed, 13 Apr 2005

باسلام.
نظر خاصی نسبت به نوشته شما ندارم . ولی دوست محترم اونجا هم که هستین دنبال درد سر می گردین .اینجا آب نمی دیدین ولی ... لااقل اونجا (باید باید ) به فکر درس خوندن باشین

جمعه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۴

زهرا کاظمی

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.

پنجشنبه 31 مارس خبر داغ روزنامه‌ها و راديو و تلويزيون‌هاي كانادا ايران رو هدف گرفته بود : دكتر شهرام اعظم، پزشكي كه در آخرين روز قبل از مرگ زهرا (زيبا) كاظمي اونو در بيمارستان بقيةالله الاعظم تهران معاينه كرده بود، در يك كنفرانس خبري در اتاوا ، نتيجه معاينات خودشو مبني بر شكنجه، تجاوز جنسي، قطع انگشتان و ضربه به سر زهرا كاظمي در زمان بازداشت، اعلام كرد.

دكتر اعظم كه پزشك وزارت دفاع بوده الان به عنوان پناهنده سياسي در كاناداست و در مصاحبه‌اش از اينكه دولت كانادا تقاضاي پناهندگيشو خارج از نوبت بررسي كرده تشكر كرد. پاول مارتين نخست وزير و پير پتيگرو وزير خارجه كانادا بعد از اين كنفرانس گفتند كه ما مي‌دونيم كه اون به قتل رسيده و رفتار دولت ايران پذيرفتني نيست.

براي ديدن بخش‌هايي از فيلم اين كنفرانس خبري اينجا رو كليك كنين. اين هم يك فيلم خبري ديگه كه با همكارهاي زهرا كاظمي توي مونتريال مصاحبه مي كنه. مقاله جالبي هم به همراه يك عكس و كاريكاتور جالب در مورد اين قضيه در سايت سي.بي.سي هست كه من ترجيح مي‌دم اونو از سايت خودش ببينين و من اون تصاوير رو اينجا نذارم! بنابراين اينجا رو كليك كنين. سايت جالبي هم به همت پسر زهرا كاظمي به سه زبان انگليسي، فرانسوي و فارسي ايجاد شده كه براي ديدنش بايد اينجا رو كليك كنين. ضمنا نام زهرا كاظمي در دايرة‌المعارف اينترنتي ويكي‌پديا كه يك دايرة‌المعارف رايگان و فوق‌العاده با ارزشه هم درج شده.

قابل توجه اينكه دو شب بعد از اين كنفرانس خبري، يكي از كانال‌هاي تلويزيوني (Toronto 1) فيلم توهين‌‌آميز بدون دخترم هرگز رو پخش كرد. به اندازه كافي ذهنيت‌ مردم اينجا از ايران بد هست. وقتي اينجور فيلم‌ها هم كه پخش مي‌شه اون‌هايي كه اهل خبر و سياست هم نباشند به اندازه كافي تحت تأثير قرار مي‌گيرند. حالا دارم كم‌كم درك مي‌كنم چرا وقتي اينجا از خيلي از ايراني‌ها پرسيده ميشه كجايي هستين به جاي اينكه بگن (Iranian) ميگن (Persian) ...!

نظرات خوانندگان :

Name : Shohreh Movahedi

E-Mail : blue_ocean22001@yahoo.com

URL :

Date : Thu, 28 Apr 2005

سلام خوشحالم که به اين مساله پرداختيد اين فاجعه و جنايت يکی از فجايعی است که نه تنها در ايران بلکه در هر گوشه از جهان که قدرتمداری خود را مالک جان و مال انسانها می پندارند رخ داده و می دهد و خواهد داد.اما قتل فجيع و مظلومانه اين روزنامه نگار زن برای شخص من بسيار تکان دهنده بود.اميدورام که شعله ای که با خون او روشن شده خاموش نشود و دامان قاتلينش را بگيرد. می دانم که قانون پادافره جز اين نيز نتيجه ای نخواهد داد.

توضیحی درباره مستند فرزندانقلاب

--> همانطور که بارها توضیح‌ داده‌ام این مستند محصول بی‌بی‌سی فارسی است و نقش من همانطور که در تیتراژ فیلم آمده محقق و یکی...