دیشب خواب میدیدیم گوشتهای بدن خودم را تکه تکه با قاشق میکنم و میخورم. هربار با وحشت از خواب میپریدم و میخوابیدم دوباره همان کابوس به سراغم میآمد. شب سختی بود دیشب...
یکشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۶
کابوس
پنجشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۶
چهارشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۶
جنگسالاران خدا
جنگسالاران خدا – مسیحیان
قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم، قسمت چهارم، قسمت پنجم، قسمت ششم، قسمت هفتم، قسمت هشتم، قسمت نهم، قسمت دهم، قسمت یازدهم.
جنگسالاران خدا- یهودیان
قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم، قسمت چهارم، قسمت پنجم، قسمت ششم، قسمت هفتم، قسمت هشتم، قسمت نهم، قسمت دهم، قسمت یازدهم.
جنگسالاران خدا- مسلمانان
قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم، قسمت چهارم، قسمت پنجم، قسمت ششم، قسمت هفتم، قسمت هشتم، قسمت نهم، قسمت دهم، قسمت یازدهم.
پ.ن1: وبسایت مجموعه جنگسالاران خدا
پ.ن2: لطفاً اگر اشکالی در لینکها هست کامنت بذارین تا اصلاح کنم.
پ.ن3: "کاندیش" هم بالاخره نوشتن رو شروع کرد. بهش سر بزنید، پشیمون نخواهید شد.

پنجشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۶
مردان ایستاده می میرند
چند ماه پيش بود كه دختر چه گوارا به دعوت نيروهاي اصول گراي دانشجويي به ايران آمد تا در همايشي به عنوان "چه مثل چمران" شركت كند. آن روز روز مفتضحي براي ميزبانان دختر مبارز كوبايي شد. در حالي كه مجريان برنامه تمام تلاش خود را معطوف به ايماني بودن چه گوارا كرده بودند وسعي داشتند صليبي بر گردن او بياندازند و اگر مي شد متمايل به فقه شيعه اثني عشري معرفي اش كنند دختر مبارز پاي ميكروفن رفت و از خداي پدرش با عنوان مردم و فيدل و آرمان هاي كمونيسم نام برد و اعلام كرد پدرش به هيچ ماوراء الطبيعه اي ايمان نداشته است. اين افتضاح باعث شد دختر قهرمان كوبايي در ماشيني با شيشه هاي دودي رهسپار سفارت كوبا شود و چه ديگر مثل چمران نباشد و اگر مي شد به خاطر اين كفر گويي اش به اوين مي بردنش. بخت يار دختر چه گوارا بود و توانست جان سالم به در برد. همان روزها دانشجويان انجمن هاي اسلامي از مداراي قوه قضاييه با مجريان برنامه اظهار شگفتي كردند و اعلام داشتند اگر اين اتفاق در برنامه نيروهاي دگر انديش پيش مي آمد قطعا دستگاه قضايي برخوردي شديد با آنها مي كرد ولي اينك كه اصول گرايان اين افتضاح را به بار آورده اند سكوت فضا را گرفته است.
الان 13 روز[20 روز] است كه دانشجويان و فعالين چپ در زندان اند. اخبار حاكي از شكنجه آنان است . مي گويند تعدادي از آنها از جمله سعيد در اختيار اطلاعات سپاه قرار گرفته اند. شدت شكنجه ها به حدي بوده است كه بارها اين افراد را به بهداري زندان منتقل كرده اند.
هرچند بر آرمان سعيد و رفقايش نيستم و اصولا با روش مبارزاتي شان مخالفم و فكر مي كنم اين جامعه بيمار نياز به درمان هاي ريشه اي تر از مبارزه سياسي دارد اما معتقدم زندان و شكنجه مخلوق جانيان تاريخ است كه هر صدايي را خفه مي كنند تا صداي خود را رساتر بشنوند.
چه چه مثل چمران باشد و چه نباشد ، چه چه ماركسيست باشد چه كاتوليك ، چه چه به آرمان هاي اسلام ايمان داشته باشد چه نداشته باشد ايستاده مي ميرد! شكنجه لازم نيست جلاد . مردان ايستاده مي ميرند و جلوي تابوي خوف ناك تو خم نخواهند شد.من مطمئنم
پ.ن: این هم خواندنی است: وقتی چه گوارا به بسیج تودهنی می زند!
چهارشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۶
منظور خاصی ندارم، باور کنيد!
دويدنِ بیپايانِ يکی نقطه بر قوسِ دايره.
تا کی؟
باز بايد بيدار شوم، بشنوم، ببينم، باور کنم.
باز بايد برای ادامهی بیدليلِ دانايی
تمرينِ استعاره کنم.
همه برای رسيدن به همين دايره
از پیِ دايره میدوند.
هی نقطهی مجهول!
مرارتِ مسخره!
مضمونِ بیدليل!
تا کی؟
ميز کارم غبار گرفته است
رَختهای روی هم ريخته را نَشُستهام
روياهای بیموردِ آب و ماه و ستاره به جايی نمیرسند،
شب همان شب وُ
روز همان روز وُ
هنوز هم همان هنوز ...!
من بدهکارِ هزار سالهی بارانم،
آيا کسی ليوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟
از مجموعه "سمفونی سپیده دم"، سیدعلی صالحی، 1386، قطعه "منظور خاصی ندارم باور کنید!"
شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۶
واحدی خوشگله!
من هیچ وقت برای تماشای فوتبال به استادیوم نرفتم. یعنی اصلاً اهل فوتبال نیستم. فکر نمیکنم بیشتر از چهار پنج بار هم شده باشه که بشینم پای تلویزیون و یک بازی فوتبال رو کامل نگاه کنم. اون چند بار هم بازیهای حیثیتی تیم ملی بوده که نتیجه بازی برام مهم بوده نه خودش. مرتضی، یکی از همکلاسیهای دوران دانشگاه، همیشه به من اصرار داشت که تو باید برای یک بار هم که شده بیای استادیوم. میگفت اصلاً برای جامعه شناسیهم که شده باید بیای. اما هیچ وقتقسمت نشد. حالا هم که اینجام و از فوتبال خبری نیست و باید رفت تماشای هاکی. اما چیزی که باعث شد این چیزا را مرور کنم لینک فیلم پایین در بالاترین بود. شنیده بودم در استادیومها شعارها و سرودهایی در رابطه با اینکه شیر سماور را به یک جای داور حواله میدهند سر داده میشود، اما اینجوریشو دیگه واقعاً فکر نمیکردم! راستش در اینکه این فیلم رو اینجا بذارم یا نه اولش تردید داشتم. بعدش فکر کردم مگه نه اینکه من و خوانندههای این وبلاگ جزو مدافعین حقوق زنان و اینکه حق دارن به استادیومها برن هستیم و کلی هم با فیلم توقیف شده "آفساید" جعفر پناهی حال کردیم؟ خوب مگه نه اینکه اگر این مبارزات به نتیجه برسه همه خانمها میتونن برن و بصورت زنده این فحاشیها رو ببینن و بشنون؟ پس دیگه دلیلی برای این همه ملاحظهکاری وجود نداره!
پ.ن1:
از همه چیباحال تر به نظر من اون کامنت اولی توی یوتیوبه که اولش اومده این فحشها رو ترجمه کرده (حتماٌ به نیت تبادل فرهنگی) بعدش هم گفته البته نیکبخت واحدی حقشه:
they say something like:
"cute Vahedi is like his mom, our c*k in his mom's c*t".
You cannot really translate that accurately, but he really deserves to be called like that.
پ.ن2: فیلم آفساید رو میتونین از اینجا دانلود کنین.
چهارشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۶
27 درجه زیر صفر!
دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۶
برف و سرما و باقی ماجرا!
هرچند زمستون امسال کانادا دیر آمد، اما بدجوری پر زور آمده! این هفتهای که گذشت،اینجا توی وینیپگ، کلی برف اومده و هوا تا 22 درجه زیر صفر (بدون احتساب باد) سرد شد. هواشناسی کانادا اعلام کرده این زمستون سردترین زمستون در طول 15 سال گذشته برای بیشتر نقاط کانادا خواهد بود. توی گزارشش آمده که آخرین باری که کانادا سرمای 42 درجه زیر سفر (بدون احتساب باد) رو تجربه کرده سال 1994 بوده. اینجا به طور متوسط همیشه دمای واقعی هوا 1.5 برابر اون چیزی که اعلام میشه توسط انسان حس میشه (با توجه به اثر سوزهای تقریباً همیشگی).
و اما بعد از بیشتر ار 3 ماهی که بیشترش برای من روزهای پر از دردسر و گرفتاری و استرس بود، هته پیش خبرهای خوبی داشتم. بله گوش شیطون کر زندگی شیرین میشود: از نتیجه کارهایی که تا اینجا روی پروژهای که توی هفت-هشت ماهی که توی محل کارم روش مشغول هستم ، سوپروایزر محترمه مقالهای درآورده بود که هفته قبل اعلام پذیرشش از یک کنفرانس بینالملی (ICHPS 2008) برای هممون رسید همراه با دعوتنامه برای شرکت در کنفرانس که 17 و 18 ژانویه در فیلادلفیای آمریکا برگزار میشه. همیشه از اینکه این انگلیسیزبانهای بیسواد فرق "ع" و "الف" رو نمیفهمن و فامیل من توی لیستها همیشه اوله حرصم میگیره، اما اینبار از اینکه این کنفرانس اسامی رو در هر مقاله به ترتیب الفبا اعلام کرده و در نتیجه اسم من قبل از اون 4-5 نفر پروفسور کله گنده افتاده کلی حال کردم! فعلاً تقاضای کمک مالی از دانشگاه و خود کنفرانس کردم که اگه حداقل 70درصد هزینهها جور بشه برای ویزا اقدام میکنم. وگرنه که بیخیال.
و اما خبر خوب دیگه اینکه همون سوپروایزر محترمه بهم پیشنهاد کار روی یک پروژه دیگه رو هم داد که طبیعتاً من هم با کلی ذوقمرگی قبول کردم. در این یکی قراره روی بیماری پارکینسون کار بشه. هم روی الگوریتم آماری تشخیصش و هم برآورد نرخ شیوعش در منیتوبا. اینجوری ساعت کارم بیشتر از دو برابر میشه و شاید بتونم کمی از قرض و قوله ها رو صاف کنم! البته اینبار پروژه مال یک کلینیک تخصصی خصوصی پارکیسنونه و دانشگاه قراره با این طرح همکاری کنه.
جمعه، آذر ۰۲، ۱۳۸۶
مرغ یه پا داره!

این ایمیل رو هم چند هفته پیش گرفته بودم، (البته هیچ ربطی به این عکسها نداره!)
امروز سالگرد به فضا فرستاده شدن اولين زن ايراني انوشه انصاري است.
به اميد روزيکه آخرين زن ايراني هم به فضا فرستاده شود...
از طرف انجمن مردان خون جگر
پ.ن1: ممنون از هانی عزیز به خاطر ایمیل.
پ.ن2: این هم یک "مرغ یه پا داره" دیگه که یکی از کاربران بالاترین توی لینک این پست من کامنت گذاشته بود.
چهارشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۶
سهشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۶
مشهدیانه
در این ولایت وینیپگ که ما ساکن آن هستیم، اهالی محترم و محترمه مشهد به وفور یافت میشوند. آنقدر که شنیده میشود، آستان قدس قصد دارد در اینجا شعبهای بزند. البته از آنجا که کفتر هم در این شهر مثل دیگر شهرهای کانادا فراوان وجود دارد، به نظر پروژهای عملی میآید. در باب وفور مشهدی جماعت در وینیپگ همین بس که بیشتر از یک چهارم وبلاگ نویسهای ایرانی در وینیپگ(البته آنهایی که تاکنون توسط UMISA کشف شدهاند) مشهدی هستند (یکی از اناث که همانا ماهیخانم باشند و دو تا از ذکور: دُچارخان و خود این حقیر).
مدتی است که بعضیها هم بدجور گیر دادهاند که تو چرا مشهدی حرف نمیزنی و هر چه ما قسم و آیه میآوریم که ما زمانی که مشهد بودیم هم همینگونه تکلم میکردیم که الان میکنیم، افاقه نمیکند که هیچ شرط و شروط گذاشتهاند برای ما. ما هم هرچند میدانیم سر ِ کار هستیم و حتی اگر به زبان مردم توس زمان فردوسی علیهالرحمه هم تکلم کنیم، باز ره به جایی نخواهیم برد، اما برای انبساط خاطر ملوکانه هم که شده، هر از گاهی در اینترنت به دنبال یک واژه نامأنوس مشهدی میگردیم تا واگویه کرده و بخندیم و بخندانیم.
جالبی کلمات خاص لهجه مشهدی این است که به قول خط قرمز "مشهدیها هیچکدام معمولا نمیدانند که این کلمات را فقط آنها بهکار میبرند". مثلاً دوران دانشجویی در تهران، این مرتضی بود که یک بار پرسید تو چرا اینقدر از اصلاح "از آخر" (به جار آخر سر) استفاده میکنی. یا "پاتروم" به معنای "سرپیچ لامپ" رو من تا همین چند روز پیش نمیدونستم که مشهدیه! بعضی اصلاحات مشهدی برای غیر مشهدیها میتونه توهین آمیز هم باشه. همون دوران دانشجویی یکی از بچههای هم خوابگاهی میگفت زمانی باباش با یک مشهدی به خاط اینکه بهش گفته "توله" دعواش شده. (مشهدیهای به جای "هُل نده" میگن "توله نده"). یا وقتی به پری گفتم در مشهد به "مادر ناتنی" یا "خواهر ناتنی" میگن "مادراندر" و "خواهراندر" گفت اینکه مثل فحش خواهر مادر میمونه! (بماند که تا قبل از این من فکر میکردم این اصطلاح هم یک اصطلاح فارسی همگانی است!)
توی کامنتهای پست وبلاگ خط قرمز که بهش اشاره کردم، اصلاحات جالب دیگهای هم میشه پیدا کرد. از جمله قضیه "چهل و هشتم" بامزست. مشهدیها به 28 صفر میگن چهل و هشتم. چون چهل و هشت روز از عاشورا میگذره!!! یا تفاوت گیج کننده این دو تا اصطلاح:"به چه درد میخوره" و "چه به درد میخوره" که دقیقاً معنیهای متضاد هم دارن. یا "خط در چفت" ، یا "چی همه" یا "مغز مداد فشاری!"، "سرکن". یادمه برادرم رضا یکبار وقتی از پسر باجناقش که تهرانی هستن پرسیده بود "مشقهاتو کردی؟" با دهان باز و چشمان حیران اون بچه مواجه شده بود! مشهدیها به جای فعل "شدن" از "رفتن" استفاده میکنند مثل: "حالت خوب رفت؟ ناراحت رفتی؟ خوشحال رفتی؟ داغون رفت..."
این پست هم محض خاطر حس نوستالژیک مشهدیانه و در آخر هم بد نیست اگر تصنیف "عشق پیری" عماد خراسانی رو با لهجه مشهدی و با صدای شجریان از اینجا بشنوید: "پيري و معركه گيري كه مِگَن كار مويه" (لینک از سوشیانت هزارم)
ترازو

جمعه، آبان ۲۵، ۱۳۸۶
فارسی.دات.کام
کنجکاوی نسبت به خبر آزمایش دامینهای فارسی توسط IDN باعث شد چندتا اسم فارسی رو با پسوند دات کام آزمایش کنم که سر از .comتهرانwww. در آوردم. جالبه که بعضیها شاخکهای تجاریشون خیلی خوب کار میکنه. .comتهران رجیستر شده و کار میکنه! (باید یا روی اینترنت اکسپلورر یا فایرفاکستون کپی پیستش کنین یا اگه صفحه کلید فارسی دارین، تایپش کنین، هنوز با لینک دادن سازگار نشدن) وقتی روی صفحه اولش کلیک کنین شما رو میبره به Ebay و اونجا میبینین که این دامین در تاریخ 30 اکتبر به قیمت 3400 دلار آمریکا فروخته شده. فروشنده شخصی در وودریج ایالت ایلینویز آمریکا بوده اما در مورد خریدار نتونستم چیزی در بیارم. دامین هایی مثل ایران دان کام هم رجیستر شدن. ملت بشتابید و دامین فارسی ثبت کنین. شیطونه میگه برم .comاحمدینژادwww. رو ثبت کنم. باد بعدها خیلی گرون بشه!
پ.ن: وقتی دیدم همه دارن از کشفیات دامین شون مینویسن، فکر کردم چرا من کشفیاتم رو در اختیار جهانیان نذارم! اینا رو ببینین: دامینهای تقلبی چینی و دامین های معروف، از جمله کاخ سفید، با پسوند ir
دوشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۶
ابراهیم گلستان
بالاخره ابراهیم گلستان تن به یک مصاحبه داد. گفتگوی 10 دقیقهای بهنود با گلستان رو از دست ندین. وقتی بهنود میپرسه "شما زندگیتونو ازکجا شروع میکنین؟" جواب گلستان برق سه فاز از سر بهنود میپرنونه: "از اینکه پدرم با مادرم بخوابه..." کاش از فروغ هم حرف میزد. نوشته بهنود در مورد این مصاحبه رو هم توی وبلاگ بی.بی.سی بخونین.
یکشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۶
خانوم


گروه "وان لایت" نمایش "پرده" رو بر اساس رمان "خانوم" در هالیفکس کانادا روی صحنه برده. تورنتو نشینان محترم از دیدن این نمایش که از 28 نوامبر تا 8 دسامبر به "هاربر فرانت سنتر" تورنتو میاد غافل نشین که نصف عمرتون بر فنا خواهد بود. تا اون موقع لطفاً اول اصل کتاب رو یخونین و موقع نمایش هم ما روستا نشینان وینیپگی رو یاد کنین.
پنجشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۶
فیض اجباری
این یکشنبه در کانادا Remembrance Day (که من روز یادمان ترجمه کرده بودمش!) همزمان شده با یک مسابقه فوتبال حساس بین تیمهای مونتریال و وینیپگ (البته نه از اون فوتبالهایی که ما میشناسیم، در واقع یک بازی وحشیانه که فکر میکنم ما بهش میگیم فوتبال آمریکایی). طبق قانون استان منیتوبا در این روز برگزاری هر نوع مسابقه ورزشی، کنسرت و حتی نمایش فیلم تا ساعت یک بعد از ظهر ممنوعه. حتی مردم اجازه ندارند بین ساعت 9 تا 1 برای چنین برنامههایی آماده بشن. این مسابقه برای ساعت 12 برنامهریزی شده بود و بعد از جنجالی که به پا شد به ساعت یک موکول شد. بعضی از طرفداران تیمها هم در مصاحبههایی در CBC به اینکه دولت برای اونها تعیین کنه که چه کار کنن و چه کار نکنن، اعتراض میکردند و از اونطرف بعضی از خانوادهها هم میگفتند دوست ندارند در این روز بچههاشون دو تا انتخاب داشته باشن. باید همه در کلیساها برای بزرگداشت کشتهشدگان جنگ جمع بشن. با وجود این قانون، بعضی از رستورانداران و صاحبان بارهای اطراف استادیوم گفتن که زودتر از ساعت یک مغازههاشونو باز میکنند. CBC نوشته که با این کار احتمالاً پلیسها رو به در مغازههاشون خواهند کشید. قرار شده قبل از شروع مسابقه یک دقیقه سکوت اعلام شه و همینطور بازیکنان روی کلاههای ایمنی شون گلهای قرمز مشهور به پاپی که سمبل این روزه رو نصب کنند. عین مسابقه فوتبالی که توی ماهرمضون در ایران در برگزار شد و قبل از شروع مسابقه برنامه دعا و عزاداری از بلندگوها پخش شد! ظاهراً آسمون همه جا همین رنگه...
حالا که یادی از "صبح جمعه با شما" شد، آهنگ تاکسی رو با صدای گوگوش از صبح جمعه با شمای قبل از انقلاب بشنوید.
یکشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۶
و باز هم اسباب کشی...
باز اسبابکشی داشتم. اینبار دوجانبه! چند روز پیش در پی یک جنگ مغلوبه با یک فروند بنگلادشی زبون نفهم (البته این اون بنگلادشی نیست که قبلاً در موردش نوشته بودم) ناچار به تغییر خونه شدم. فقط دو ماه بود که جابجا شده بودم. با این حساب فکر میکنم رکورد دار تعداد اسبابکشی باشم! در این سه سال و یک ماهی که در کانادام، این بار هفتمه که خونه عوض میکنم. (غیر از جابجاییهای اساسی از ایران به کانادا و از تورنتو به وینیپگ!). خونه قبلی با دو پسربنگلادشی و ویتنامی بودم. اینجا با دو دختر چینی و کلمبیایی همخونهام. (حال می کنین با همه هفتاد و دو ملت سابقه همخونه بودن داشتم!) هرچند اینبار به لطف حضور و کمک آزاده و آرش و همینطور پری عزیز اسبابکشی خیلی ساده و سریع انجام شد اما کلاً از این خونهبه دوشی بدجوری خستهام.
اما اسباب کشی دوم از بلاگر قدیمی HTML سنتی به بلاگر جدید XML بود. هرچند شدیداً با سیستم قدیمی حال میکردم (چون از جدیده چیزی سرم نمیشه!) اما از اونجا که نمیخواستم 50 دلار بیزبون رو به مامان غزل بدم تا بگه "خودش پینگ میشه" ناچار شدم زیر بار این تغییر برم. مدتیه که بلاگرولینگ بعضی وبلاگها رو پینگ نمیکنه. کاشف به عمل آمد این بعضیها اونهایی هستند که هنوز به سیستم جدید مهاجرت نکردن. ما هم که شدیداً خوانندههامونو از دست داده بودیم هر طوری بود این قالب رو پیدا کردیم و قبای دستنوشتهها رو تنش کردیم. از اونجایی که بعضی از دشمنان اسلام و ایران همواره سعی مزبوحانهای داشتند که دستنوشتهها رو به سوی وردپرس منحرف کنن، قالبی پیدا کردم که حسابی وردپرسیهای عزیز رو شرمنده کنه. جهت اطلاع بلاگر کاملاً از Gadgetها استفاده میکنه. و تازه میشه از وبلاگ بکآپ تهیه کرد.(اینجا رو بخونین) و کلی امکانات دیگه. میدونم که این قالب جدید هنوز مشکل زیاد داره اما کم کم درستش میکنم. امکاناتش خیلی بیشتر از فالب قدیمیه. اولاً امکان جستجوی خیلی دقیق در مطالب وبلاگ داره. و بعد اینکه فهرست طبقه بندی موضوعی داره. ضمناً در حین جستجو برای این قالب به یک ابزار فوقالعاده جالب رسیدم که برای همه اونهایی که با کد (به هر زبونی) کار میکنن فوقالعاده ضروریه: Notpad++ که همون Notpad ویندوزه با هزار و یک قابلیت دیگه که باید خودتون ببین. مجانی و Open Source هم هست. از اینجا دانلودش کنین.
پ.ن 1:
زرشک! این همه زور زدم هنوز هم که پینگ نمیشه! جون بچه هاتون یک با سواد راهنمایی کنه.
پ.ن 2:
بالاخره پینگ شد!
پ.ن 3:
بعد از مینونین مستقیماً از آدرس دستنوشتهها دات کام ) www.dastneveshteha.com( هم بیاین اینجا.
پنجشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۶
خالد هردانی اعدام نمیشود

دراینباره قبلاً هم نوشته بودم: ارتفاع پست...
شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۶
مهرگان

"هيچ اتفاق خاصی رخ نداده است
تنها شبی هفت ساله خوابيدم و بامدادان هزارساله ]سی و پنج ساله[! برخاستم." ...
سهشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۶
مدار صفر درجه؛ 'فهرست شیندلر ایرانی'
پ.ن:
امروز رفتم توی چهارسالگی! دقیقاً سه سال پیش چنین روزی با یک بلیط دوسره وارد این کشور شدم و به خیال خودم مطمئن بودم سر شش ماه برای دیدن به ایران برمیگردم. دریغ که سه سال گذشت و هنوز نمی دونم دقیقاً کی این فرصت پیش میاد.
یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶
بدون شرح!
ویدیو توسط خود MSNBC از یوتیوب بداشته شده بود که خوشبختانه همون ویدیو رو که یه نفر دیگه دوباره آپلود کرده بود پیدا کردم که لینک اصلاح شد. ممنون از آرش که خبر منو متوجه کرد.
پنجشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۶
زندگی بال و پری دارد به وسعت مرگ...
دوشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۶
افسوس...

با پری سخنرانی رو میدیدیم و من گفتم حداقل خاتمی این حسن رو داشت که وقتی میامد بیرون از ایران و سخنرانی میکرد نگران آبرومون که نبودیم هیچ، برامون کلی آبرو هم جمع میکرد. اما پری میگه اتفاقاً احمدینژاد نمایانگر واقعی اون سیستمه و خاتمی فقط یک بزک دروغین بود. نمیدونم، شاید هم حق با اون باشه، اما با وجود کدوم یکیشون مردم اون دیار میتونن روی کمی آرامش رو به خود ببینن؟
اگر این سخنرانیها رو ندیدین، کاملش رو از اینجا میتونین ببینین.
پ.ن:
سری هم به وبسایت / وبلاگ انجمن دانشجویان ایرانی دانشگاه منیتوبا بزنین که روز 21 سپتامبر انتخابات دور جدیدش برگزار شد و مسئولیت وبش هم به من واگذار شد. وبسایتش رو تازه راه انداختم و هنوز از سرویسهای محدود رایگان استفاده میکنه. البته پرزیدنت محترم قول بودجه قطعی برای خریدن هاست و اینجور چیزا داده که به زودی رو به راه خواهد شد.
یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶
لطفاً تاریخ را به گند نکشید

نکتهای در این سریال هست که حداقل من ندیدم کسی به اون توجه کرده باشه و اون اینه که در داستان این سریال سفیر ایران در پاریس در زمان اشغال فرانسه، آدمی فرصت طلب، پولدوست و حتی نژادپرست نشون داده میشه که هوادار نازیهاست اما با دریافت مبلغ کلانی حاضر میشه اجازه خروج ایرانیهای یهودی ثروتمند از فرانسه رو از گشتاپو بگیره. همینطور در ازای پول، گذرنامههای ایرانی برای یهودیهای غیر ایرانی صادر میکنه. تا اونجا که یادم میاد همیشه در تاریخ از این عمل سفیر وقت ایران به عنوان یک کار انساندوستانه یاد میشد. انصافاً به گند کشیدن عمدی یک نقطه روشن در تاریخ به این خوبی که صدا و سیما انجام میده ازعهده هیچ کس و هیچ جا برنمیآد. جالب اینجاست که حتی در سایت رسمی هالوکاست (بخش فارسیاش) این داستان اینطور نقل شده:
یکی از ایرانیان فرهیخته ای که در دوران دهشتناک نازی دست کمک به سوی یهودیان دراز کرد، کنسول وقت سفارت ایران در پاریس زنده نام عبدالحسین سرداری قاجار بود- که هنوز از جزئیات این اقدام انسان دوستانه او و شمار یهودیانی که در نتیجه کمک رسانی های وی نجات یافتند اطلاعات کافی در دست نیست. در ماه ژوئن سال 1940 ، کوتاه مدتی پس از آنکه هیتلر بر بخشی از فرانسه مسلط گردید و صلاح بر آن دانست که از تسخیر سراسر آن خاک در آن مرحله صرفنظر کند، اکثر دولتهای جهان به سفیران خود در پاریس دستور دادند سفارتخانه های رسمی را به منطقه تحت فرمان حکومت ویشی (حکومت ظاهرا فرانسوی، ولی دست نشانده دولت آلمان) منتقل کنند. شهر ویشی به مرکز جدید سفارتخانه ها مبدل گشت. ولی در هر سفارتخانه در پاریس فرد یا افرادی برای سرپرستی ساختمان و رسیدگی به امور جاری گماشته شدند.آقای سرداری قاجار، در سمت کنسول، به عنوان سرپرست ساختمان سفارت، در شهر پاریس که در اشغال ارتش آلمان بود باقی ماند.
در آن ایام شمار نامعلومی از یهودیان ایرانی در پایتخت اشغال شده فرانسه میزیستند و با این خطر فوری و جدی روبرو بودند که افراد اس.اس و گشتاپو آنها را نیز همانند دیگر یهودیان فرانسوی شناسائی کرده و به مراکز تجمع یهودیان بفرستند و از آنجا با قطار راهی بازداشتگاههای مرگ کنند.
زنده نام سرداری قاجار دیپلماتی خوش مشرب و میهمان نواز بود و توانست با افسران و مأموران حکومت آلمان نازی روابط دوستانه ای برقرار سازد. او هنگامی که جان یهودیان ایرانی در پاریس را در خطر دید، با فرستادن نامه برای مقامات آلمانی این استدلال را مطرح ساخت که یهودیان ایرانی از هنگام کورش کبیر همیشه ایرانی بوده و در حمایت قوانین ایران قرار داشته اند و هیچ تفاوتی بین آنان و دیگر ایرانیان وجود ندارد- و یهودی و غیریهودی ایرانی قابل تشخیص و تفاوت نیستند.
در نامه ای که بالاخره به دست «آدولف آیشمن» رسید و او مأمور رسیدگی به آن گردید، همچنین استدلال شده بود که یهودیان ایرانی هیچ شباهتی به یهودیان اروپائی ندارند- و اصولا" آنها «موسوی» (پیرو دین حضرت موسی) بوده و یهودی محسوب نمی شوند.
خوشبختانه این شیوه استدلال آقای سرداری قاجار وحمایت او از یهودیان ایران، مقامات آلمانی را متقاعد ساخت و در نتیجه، سفیر آلمان در پاریس نامه ای برای کنسول ایران فرستاد و درآن تعهد کرد که به یهودیان ایرانی هیچ آسیبی وارد نیاید و دستورات آلمان هیتلری در مورد بازداشت یهودیان و اعزام آنان به اردوگاههای مرگ، یهودیانی را که دارای گذرنامه ایرانی هستند شامل نخواهد شد.
زنده نام سرداری قاجار به این خدمت ارزنده به یهودیان اکتفا نکرد- بلکه در سال 1942، هنگامی که آلمان نازی درصدد برآمد با استناد به طرح شیطانی «حل نهائی مسأله یهود» یهودیان فرانسوی را نیز به اردوگاههای مرگ بفرستد، تا آنان هم مانند یهودیان اروپای شرقی به قتل برسند، به درخواست نماینده جامعه یهودیان ایرانی در پاریس که با وی دوستی نزدیک داشت، به شمار نامعلومی از یهودیان فرانسوی نیز گذرنامه ایرانی اعطا کرد تا از مرگ نجات یابند.
این اقدام انسان دوستانه از آنجا امکان پذیر گردید که خوشبختانه شماری گذرنامه های خالی در بخش کنسولی سفارت ایران در پاریس باقی مانده بود و زنده نام سرداری قاجار با به عهده گرفتن خطر مجازات های اداری و احتمالی، این گذرنامه ها را به نام شماری از یهودیان فرانسوی که با خطر بازداشت و اعزام به اردوگاههای مرگ روبرو بودند صادر کرد و در اختیار آنان گذاشت.
عبدالحسین سرداری قاجار که از خدمات کورش کبیر به ملت یهود آگاهی داشت، می دانست که از نظر اخلاقی و حتی اداری نه تنها تخلفی مرتکب نشده، بلکه در واقع در راستای انسان دوستی دولت ایران عمل کرده که خود را وارث راستین پایه گذار امپراطوری هخامنشی میداند.
پس از آنکه ارتش متفقین وارد ایران شد (تا از طریق آن کشور کمکهای گسترده تسلیحاتی و خوراکی خود را به اتحاد شوروی برساند که به شدت با ارتش آلمان هیتلری درگیر بود)، سفیر ایران در ویشی (آقای انوشیروان سپهبدی- که همسرش خواهر آقای سرداری بود) آنجا را ترک گفت و آقای سرداری به عنوان تنها سرپرست منافع ایران در پاریس باقی ماند- ولی ارتباط با تهران به طور کامل قطع شده بود. (ادامه مطلب)
اینطور که سایت هالوکاست میگه منبع این مطلب نوشتههای هویداست که عبدالحسین سرداری دایی او میشده و نکته جالب در این سریال اینه که همه جزییات (موسوی خوانده شدن یهودیان ایرانی و تدارک میهمانیها برای مقامات آلمانی) گویا از این نقل قول گرفته شده اما اینکه گرفتن پول و رشوه و شخصیتی که برای سفیر ایران ساختهاند (البته با اسمی غیر از اسم واقعی) از کجا درآمده معلوم نیست.
جمعه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۶
دودی که توی چشم همه رفت
بی ربط: از امروز مدرسهها دوباره اینجا باز شد. دوباره کلاس و درس و امتحان و دانشگاه و ... که امسال اصلاً حوصلهشو ندارم.
مردم این شهر ما (وینیپگ) علاقه خاصی به حفظ و نگهداری ماشینهایی با مدلخیلی قدیمی دارن و تابستون که میشه، بعد از ظهرها خصوصاً آخرهفتهها با ماشیهای 50-60 سالهشون که خیلی نو و تمیز نگهداشته شدن، میان توی خیابونها و دور میزنن و پز میدن و حال میکنن. این دو تا عکس رو یک ماه پیش پشت چراغ قرمز توی داونتاون وینیپگ با موبایل گرفتم.


چهارشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۶
شازده کوچولو
به نظرم این خیلی مایه شرمندگیه که آدم ادعای کتابخون بودن داشته باشه اما در سن سی و اندی سالگی، تمام تصورش از شاهکار "آنتوان دو سنت اگزو پری" فقط همون کارتون جعلی و آبکی مسافر کوچولو برنامه کودک باشه. شازده کوچولو تا به حال 16 بار به فارسی ترجمه شده. ظاهراً اولین بار توسط محمد قاضی در سال 1333. شاملو ترجمهای از این کتاب منتشر کرد که سه بار توسط خودش مورد تجدیدنظر قرار گرفت و متأسفانه مقدمه کتاب که به نظر من بخشی از جوهره اصلی اثر هست رو از چاپ دوم حذف کرد. خیلیها شازده کوچولو (یا امیر کوچولوی) شاملو را نه یک ترجمه که تالیف میدونند. تألیفی که به اصل اثر وفادار نیست. شاملو سالها پیش ترجمه خودش رو با صدای گرمش به صورت یک نوار کاست اجرا کرد که در اون هنرپیشههای معروفی چون عزت الله مقبلی به جای شخصیتهای داستان صحبت میکنند. این اجرا از طریق سایت رسمی خود شاملو با فرمت Real ارئه شده که البته قابل دانلود نیست. اگر شما هم مثل من عادت دارید که کتابهای خوب رو روی ام.پی.تری پلیر، آیپاد یا موبایلتون گوش کنین، این فایلها رو که به MP3 های کم حجم تبدیل شده رو دانلود کنین.
این کار رو تقدیم میکنم به عزیزی که پنج ماه پیش با خوندن بیوقفه کل این کتاب برای کسی که از تب میسوخت، اونو بدجوری "اهلی" کرد... تولدت مبارک!
- قسمت اول (3.1 MB 7:44 min)
- قسمت دوم (2.37 MB 6:48 min)
- قسمت سوم (4.74 MB 11:50 min)
- قسمت چهارم (4.71 MB 11:46 min)
- قسمت پنجم (4.37 MB 10:55 min)
- قسمت ششم (4.26 MB 10:39 min)
- قسمت هفتم (3.30 MB 8.14 min)
- قسمت هشتم (3.45 MB 8.37 min)
- قسمت نهم (2.86 MB 7:09 min)
-------------------------------------------------------------------------------------
شهريار کوچولو گفت: -پی آدمها میگردم. نگفتی اهلی کردن يعنی چه؟
روباه گفت: -يک چيزی است که پاک فراموش شده. معنيش ايجاد علاقه کردن است.
-ايجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: -معلوم است. تو الان واسه من يک پسر بچهای مثل صد هزار پسر بچهی ديگر. نه من هيچ احتياجی به تو دارم نه تو هيچ احتياجی به من. من هم واسه تو يک روباهم مثل صد هزار روباه ديگر. اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتياج پيدا میکنيم. تو واسه من ميان همهی عالم موجود يگانهای میشوی من واسه تو.
-------------------------------------------------------------------------------------
در همین مورد:
یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶
مشهد قدیم

عکاسان اول کوچه ثبت اسناد، پشت بانک ملی مرکزی

بعد از میدان شاه به طرف دروازه قوچان، چاقو تیزکنی کنار خیابان.

این عکس زمانی برداشته شده که هنوز اطراف نهر نادری خاکی بوده و انبوه سنگهایی که در کنار نهر ریخته شده نمودار آن است که تصمیم گرفتهاند دیوارهای خاکی نهر را لاشهچینی سنگی نمایند. این کار انجام شد و نوعاً پلهای چوبی را برچیدند و به جای آن سنگ گرانیت به طول 4 متر از کوهسنگی حمل و به جای پل نصب نمودند.

عکس متعلق به بالاخیابان میباشد، سردرب مدرسه نواب در قسمت راست عکس مشاهده میشود، عکس در بهار زمانی گرفته شده که منع حجاب (کشف حجاب) بوده است. وسیله حمل و نقل آن زمان (درشکه) و نهر نادری و دیوارههای بتونی اطراف آن در وسط تصویر مشاهده میشود.
پ.ن: چند عکس دیگر اینجا و اینجا
جمعه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۶
هزینه اصلاحات!
جمعه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۶
! S.O.B
جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۶
عاقبت به خیری
ظاهراً وزیر کشور یا یک بابای دیگه به زیر ابرو برداشتن فرزاد حسنی هم گیر دادن. قابل توجه بعضیها که گیر دادن بذار ابروهاتو مرتب کنم! خواهرزاده محترمشون هم گیر دادن که تو چرا unibrow هستی و میخواد وسط ابروهامو بتراشه که دو ابرو بشم!
دوشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۶
پرهون + ک

پ.ن: نه! امیدوار شدم. معلومه هنوز این وبلاگ خواننده داره. عمداً لینک رو اشتباه داده بودم ببینم اصلاً کسی میاد اینجا یا اگه میاد اونقدر دقیق هست! بد هم نشد! چهارتا کامنت هم گرفتیم! وبلاگ اون نیم وجبی، دو روزه هوارتا کامنت گرفته. چی میشه 4 تاش هم به ما برسه؟
جمعه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۶
همبستگی با دانشجویان دربند

تعدادی از وبللاگنویسها با ابتکار زیبایی در 14 مرداد(5 آگوست) به نشانه اعلام همبستگی با دانشجویان زندانی نام وبلاگهایشان را به "۱۴ مرداد، روز همبستگی وبلاگ نویس هاي ايراني با دانشجویان دربند" تغییر میدهند. شما هم به این حرکت بپیوندید. شرح کامل ماجرا را در وبلاگ این حرکت بخوانید.
عکس از رویترز: دختربچهای در مراسم تماشای اعدام در ایران
چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶
وینیپگر یکساله!
مدت بس مدیدی چیزی در این وبلاگ پست نشده بود. نمیدونم چرا اصلاً در حال و هوای نوشتن نبودم. اگرچه این ننوشتن برآمد خیلی جالبی داشت. اینکه آدم بفهمه دوست و آشناهایی که مدتهای طولانی است ازشون بیخبری و نه تلفنی و نه ایمیلی نه حتی یک آفلاین ناقابل، وبلاگتو میخونن و وقتی یک ماه چیزی ننویسی همونها سر و کلهشون پیدا میشه که نگران و جویای حال و احوالتن، حس قشنگی به آدم میده. آدم مشتریهای دائمیش رو هم میشناسه. به هرحال سعی میکنم از این خمودگی وبلاگی دربیام.
این هم همین جوری ( یا یه جورایی) از آقای حافظ علیهالرحمه:
اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک
چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری
به مذهب همه کفر طریقت است امساک
دوشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۶
رفقا

دو رفیق قدیمی
رفیق احمدی نژاد و رفیق چاوز
...
اگرچه این مطلب قدیمی است اما به دوباره خواندنش می ارزد:
برادرها به هم می آيند. چاوز يک نوع احمدی نژاد است. موجودی بی دانش، بی منزلت، بی پرنسيپ و هرج و مرج طلب و پوپوليست که در پی شهرت و نام جويی است و دچار پارانوياست.
سهشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۶
جمعه، تیر ۰۱، ۱۳۸۶
چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶
باز هم سنگسار
اين پيغامي بود که امروز بعد از ظهر از طريق موبايلهاي به موبايل بعضي از فعالان کمپين مبارزه با سنگسار رسيد. ناباوري لحظات اوليه جاي خود را به نتايج تکان دهنده تحقيقات و اخبار موثق داد. شوراي تامين استان مجوز اجراي حکم سنگسار يک زن و يک مرد را در ملاء عام صادر کرده است. قاضي شعبه يکم دادگاه جزايي تاکستان که حکم رجم را صادر کرده، خود در محل اجراي حکم حضور خواهد يافت و اولين سنگ را خواهد زد. قرار بوده اين حکم روز يکشنبه 26 خرداد اجرا شود که شوراي تامين استان اجراي آن را به 5 شنبه 31 خرداد موكول كرده است.

وي افزود: براي اين مرد و زن به دليل زناي محصنه حكم رجم صادر شده و اين حكم نه با اقرار يا شهادت بلکه بر اساس علم قاضي بوده است. اين مرد و زن فرزندي دارند كه اكنون 11 ساله است. گفته مي شود اين دو نفر که مدتي نيز با هم زندگي مي کرده اند از همان اوايل زندگي عملي خود با هم در زندان به سر مي بردند. البته روايت ها درباره زن متفاوت است. برخي مي گويند همسرش او را بيرون از خانه انداخته بوده است و زن به مدت 2 سال جدا در خانه مادرش زندگي مي كرده است. مرد و زن هر دو از ازدواج هاي قبلي خود فرزند دارند. مکرمه که مادر 3 فرزند است به شدت در زندان پريشان و بي تاب است.
در حالي است که قرار است با اعلان رسمي در محل اجراي حکم، فردا از مردم دعوت شود تا در اجراي سنگسار در تاکستان شرکت کنند، مقامات قضايي ايران اجراي هرگونه حکم سنگساري را تکذيب کرده و مي کنند.
کمپين قانون بي سنگسار از همه فعالان جنبش زنان، کوشندگان حقوق بشر و زنان و مردان آزاده مي خواهد همه تلاش خود را براي جلوگيري از اجراي اين حکم انجام دهند.
قرار است دو نفر در تاكستان قزوين سنگسار شوند؟!؛ وارش
دو روز تا سنگسار؛ کانون اسپارترا
سنگ؛ زن نوشت
فردا صبح دونفر سنگسارمي شوند، روز آنلاين، اميد معماريان
يک زن و يک مرد فردا در تاکستان قزوين سنگسار مي شوند، کانون زنان ايراني
شمارش معکوس تا اجراي حكم سنگسار در ملاء عام ، شهرزاد نيوز
دوشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۶
مبارزه فرهنگی با هالوکاست؟

پسر یک دیپلمات سابق کشور شاهنشاهی ایران در شامات آنزمان که به علت جهتگیریهای سیاسیاش معزول شده و همسری فلسطینی دارد و فعلاً در پایتخت طبابت میکند، با استفاده از بورسهای رضاخانی جهت تحصیل فلسفه به فرانسه اعزام میشود. در آنجا دلداده یکی از همکلاسیهایش که دخترکی یهودی است میشود. از طرفی شوهر خواهرش که صاحب منصبی در وزارت خارجه است، عضو تشکیلاتی بنام ایران باستان است که تلاش دارند دولت وقت را به سمت حمایت از آلمان نازی متمایل کنند. این گروه ضمن حمایت از مهاجرت یهودیان ایرانی به فلسطین، از گروههای تندروی یهودی، که یهودیان مخالف تشکیل دولت یهود را ترور میکنند، حمایت مخفیانه میکند. از آنطرف دایی دخترک یهودی، استاد تاریخی است که مدارکی دال بر همکاری نازیها با آژانس یهود در جهت تشکیل دولت یهود و کوچ یهودیان به فلسطین دارد...
در مجموع به نظر میآید این سریال پرهزینه و پرآب و رنگ که ترانههای فرانسوی و عبری با صدای خواننده زن دارد و همینطور از نمایش مستی و دختربازی دانشجویان ایرانی در اروپا ابایی ندارد و به راحتی کلماتی مثل "دستمالچی نازیها" (بخوانید دستمالکش نازیها) و "مگر عروسی ننهات است؟!" و ... را مثل نقل و نبات تکرار میکند، به نوعی جهت ماستمالی گافهای احمدینژاد در مورد ضدیهود بودنش ساخته شده، و اینکه بین یهودی خوب و یهودی بد تمایز قایل شود. هرچند هنوز هیچ اشارهای به هالوکاست نداشته، اما به طور غیر مستقیم میخواهد بگوید نازیها و صهیونیستها دستشان توی یک کاسه بوده! اما اینکه آیا همکاری آژانس یهود و نازیهای آلمان واقعاً سند تاریخی دارد یا ساخته کارگاههای تاریخسازی جمهوری اسلامی است، چیزی است که من واقعاً دوست دارم بدانم. کسی چیزی میداند؟
قسمتهای مختلف این سریال را میتوانید اینجا آنلاین ببنیند یا از اینجا دانلود کنید.
شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۶
سهم من ...
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو همآغوشی
...
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
ودر این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
...
آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من ،
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
...
تا تقریباً یکسالی بعد از اینکه از ایران خارج شدم، هز ار گاهی ایمیلهای ناشناسی میگرفتم با جملات گاه کوتاه گاه بلند مثل این: " تو خودت میدونی از زندگی چی میخوای...؟!" هیچوقت نفهمیدم که فرستنده (یا فرستندههای) این ایمیلها کی بود. اما گویی الان منتظر این دوست ناشناسم که باز با یکی دو جمله منو تکون بده. بدجوری دچار خستگی مزمن از زندگی شدم...
سهشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۶
وقتی رگ مشهدی استاد بالا میزند
"من این حرفها رو قبول ندارم!... همینکه که میام و همین کنسرتهاره هم میدم بایست ازم خیلی هم ممنون باشن!... اینها توقعات بیجایست که خیلی از مردم ما دارن که از نظر ما ارزشی نداره!"
هرچند ما خیلی مخلص این همشهری مخملین صدا و قدردان خدمتی که به موسیقی ایرانی کرده هستیم، اما در شگفتم که مقایسه یک هنرمند، خصوصاً به عنوان یک آهنگساز با یک وزنه بردار که نباید از او توقع داشت وزنه 30 سال پیشش را بردارد، مقایسه درستی است؟ پس چرا آثار این همه موسیقیدان و نویسنده و نقاش و ... در آخر عمر پختهتر میشود؟
راستی استاد شماره رنگ موتون چیه؟ اصلاً سن بازنشستگیتونو نشون نمیده!
پنجشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۶
و اما تورنتو...
نازلی خانم ِسیبیلطلا و کتی خانم ِسایه رو هم دیدم و یک ساعتی گپی زدیم. همونطور که انتظار داشتم (به قول مرحوم مدرس!) نازلی عین وبلاگشه و وبلاگش عین نازلی! این خصوصیت توی وبلاگنویسها کمتر پیدا میشه. از وبلاگ سایه هیچ ذهنیت قبلی نداشتم. هرچند وقتی کتی پرسید:"تو منو میخونی؟" به کمک نازلی حرف رو چرخوندم که زبان و ادبیات وبلاگنویسها هم خاص خودشونه و ضایع نکردم که چند باری بیشتر سایه رو نخونده بودم! اما از نظر ایشون که از قرار از زمان تورنتو به قول خودش من رو میخونده دستنوشتهها یه جورایی حامی جمهوری اسلامی به نظر میاد و توش انتقاد نداره اصلاً! به نظرم هم نازلی و هم کتی من رو با یکی دیگه اشتباه گرفته بودن، آخه نازلی هم تعجب کرد که من قبلاً تورنتو بودم! احتمالاً بعد از رفتن من به هم گفتن این که اون نبود! ما با کی قرار گذاشته بودیم؟
یک وبلاگ نویس دیگه رو هم دیدم که بماند... در مجموع سفر پربرکتی بود. صد دلاری هم کاسبی کردم که کلی چسبید. روزهای آخری که سال پیش تورنتو بودم، تی.دی بانک به هرکسی که حسابش در بانک دیگهای رو میبست و در بانک اونها حساب باز میکرد یک آی.پاد میداد. من به محض سوئیچ کردن، رفتم وینیپگ و هیچ وقت اون آی.پاد به دستم نرسید. امسال رفتم سراغشون که آی.پاد ما چی شد! روز بعدش تلفن زدند که "ما چک کردیم و حق با شماست. اما از سال پیش هیچ آی.پادی نمونده. شما یک آی.پاد تا 100 یا 110 دلار بخرید و رسیدش رو برای ما فکس کنید ما هم پولش رو میذاریم به حسابتون." من هم که حتماً همین کار رو خواهم کرد و اصلاً خیال ندارم بعد از گرفتن پول، آی.پاد رو پس بدم!
پنجشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۶
200

دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۶
First initial feeling

چیزی که برای من توی این قضیه جالب توجه بود، کامنتی بود که یکی از کاربران گذاشته بود که: " وقتي مغز ما ميتونه تو يه مسئله ساده و يه چيزي شهودي مثل رنگ 2 تا مربع اينقدر متناقض عمل کنه واي به حال مسائل پيچيده تر"
واقعاً عقل و منطق انسانی که به این راحتی میتونه گمراه بشه و اشتباه بکنه، چقدر قابل اطمینان ِ؟ ما آدمها بعضی چیزها رو با حسمون میبینیم و درکشون میکنیم که هیچ جواب قانعکننده عقلی براشون نداریم. همیشه با عقل نباید دنبال جواب سوالها گشت. بعضی جوابها در وجود خود آدمیه. باید چشم دل باز کرد.
پای چوبین سخت بی تمکین بود
?Do you always trust your first initial feeling
دوشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۶
یازده دقیقه

مكرم و محقورم
روسپی و مقدسم
معقود و باكره ام
مادر و دخترم
بازوی مادرم هستم
عقیم هستم و فرزندانم بسیارند
متاهلم و در خانه مانده
زنی كه بارور شده و هرگز نزاده
تسلی درد زایمانم
زوجه وشویم
و این مرد من است كه مرا آفریده
من مادر پدرم هستم
من خواهر شویم هستم
و او پسر مطرود من است
همیشه مرا تكریم كنید
كه من پست و با شكوهم.
سرود ایسیس، قرن سوم یا چهارم قبل از میلاد، مكشوفه در نگ حمادی
با وجود استقبال عجیب و غریبی که در ایران و خیلی از کشورها از آثار پائولو کوئیلو میشد، چند کتابی که سالها پیش ازش خوندم چندان جذبم نکرد. اما کتاب جدیدش"یازده دقیقه" به نظرم، خیلی متفاوتتر از بقیه کارهاشه. فایل PDF این کتاب که در ایران غیر قابل انتشاره رو از اینجا میتونین داونلود کنید. (این ترجمه رو از وبلاگی که مترجم ناشناسی این کتاب رو اونجا منتشر کرده برداشتم و من فقط کمی مرتبش کردم و فایل پی.دی.اف اش رو ساختم)
جمعه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۶
وقتی منوچ جون و کوندو جون با هم کلکل میکنند
منوچهر متکی، مهمانی شام در شرم الشیخ را به صورت ناگهانی و در اعتراض به اينکه خانمی که در مجلس ويلون می نواخت، لباسی "بيش از حد باز" پوشيده بود، ترک کرد.
منوچهر متکی بر سر ميز شام روبروی کاندوليزا رايس، وزيرخارجه آمريکا نشسته بود و سخنگوی وزارت خارجه آمريکا در مورد خروج ناگهانی آقای متکی از مجلس به خبرنگاران گفته است: "نمی دانم او از کدام زن ترسيد؟ زنی که لباس سرخ پوشيده بود [نوازنده ويلون] يا وزيرخارجه [آمريکا]؟"
در این مهمانی کلماتی کنايه آميز ميان وزيران خارجه ايران و آمريکا رد و بدل شده بود. خبرگزاری آسوشيتدپرس به نقل از مقامات شرکت کننده در مهمانی ناهار مکالمات رد و بدل شده را اين گونه گزارش کرده است:
منوچهر متکی وارد مجلس می شود و به عربی می گويد: "السلام عليکم"، کاندوليزا رايس به انگليسی سلام می دهد و به آقای متکی می گويد: "انگليسی شما از عربی من بهتر است".
احمد ابوالغيط، وزيرخارجه مصر وارد می شود و به منوچهر متکی می گويد: "می خواهيم مجلس را گرم کنيم"، آقای متکی در پاسخ به انگليسی می گويد: "در روسيه، مردم زمستانها بستنی می خورند چون بستنی از هوا گرمتر است"، کاندوليزا رايس هم در واکنش به اين جمله می گويد: "همين طور است".
متکی میهمانی شام با رایس را ترک کرد - بیبیسی فارسی
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۶
روز جهانی مطبوعات
سهشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۶
Dulce Pontes

اين ترانه يک ترانه پرتغالی است که بر اساس يک شعر محلی ساخته شده و خواننده اش Dulce Pontes (دالسه یا دالکه یا ؟ پونتس) متولد ۱۹۶۹ در مونتیجو شهر کوچکی در نزدیکی لیسبون است. پونتس که آهنگ ساز، ترانه سرا هم هست، به عنوان یک هنرمند موسیقی جهانی شناخته می شود که هم پاپ می خواند، هم محلی و هم کلاسیک.
ترانه متن وبلاگ که متاسفانه هنوز نتوانسته ام ترجمه انگلیسی آن را پیدا کنم به اسم Tirioni است و از آلبوم O Primeiro Canto است که در سال ۱۹۹۹ منتشر شده است.
دانلود: فایل کامل با کیفیت ۱۲۸ کیلو بایت و حجم ۴/۴ مگا بایت
در وبسایت رسمی این هنرمند اطلاعات کاملی به دو زبان انگلیسی و پرتغالی همراه با نمونه های کارهای وی (صوتی و تصویری) می توانید پیدا کنید. خصوصا از تماشای کنسرت سال ۱۹۹۹ اش فراموش نکنید.
این هم یک ویدئوی زیبا از آهنگ Canção do Mar
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۶
انقلاب اصلاحی یا اصلاحات انقلابی
میگه: سیستمی که از ریشه خرابه با اصلاحات درست نمیشه. تنها راهش انقلابه.
میگم: انقلاب ویرانگره. این مردم خاطره خوشی ازش ندارن. یکبار تجربهاش کردن و به قهقرا برگشتن که برای هفت پشتشون بسه.
میگه: نسلی انقلاب میکنه که از انقلاب قبلی هیچی یادش نیست.
میگم: نتیجهاش میشه همون چیزی که الان هست. اینکه مردم فقط میدونستن چی نمیخوان. اما نمیدونستن که چی میخوان!
میگه: نه مردم آگاه شدن و میدونن که چی میخوان.
میگم: اگه آگاه شده بودن الان گرفتار جانوری چون احمدینژاد نبودن. اصلاً اوکی! تو برای انقلابت تلاش کن من هم کار خودم رو میکنم!
میگه: خوب فرض کن ما داریم با هم زندگی میکنیم. چطور چنین چیزی ممکنه که تو کار خودت رو بکنی من کار خودم؟
میگم: مثلاً تو میگی ما یک کنفرانس یا کنگره انقلابی داریم. باید برم سوئد! :D من هم برات آرزوی موفقیت میکنم. بعد یه روز من میگم مثلاً جلایی پور اومده تورنتو من دارم میرم توی سخنرانیش شرکت کنم و تو هم میگی بهت خوش بگذره!
میگه: میدونی جلاییپور کی بوده؟
میگم: برای من آدم عزیزیه. بهترین و مؤثرترین روزنامه بعد از انقلاب رو منتشر میکرد. روزنامهای که من باهاش زندگی میکردم. همین کافیه.
میگه: اول انقلاب توی کردستان بازجو بوده. کلی جنایت کرده.
میگم: توی انقلاب و جنگ و درگیری حلوا پخش نمیکنن. من هم کلی از بچهمحلهام که توی همون کردستان فقط سرباز وظیفه بودن سرشون گوشتاگوش بریده شد!
میگه: اوکی! شب به خیر. ... و گوشی رو میذاره...
زمانی که جلوی کیوسکهای روزنامه فروشی منتظر میشدم تا روزنامه جامعه/توس/عصر آزادگان/ نشاط بیاد و قبل از تموم شدنش یک نسخه هم به من برسه و بعد با ولع تک تک ستونهاشو بخونم، تنها چیزی که به فکرم نمیرسید این بود که ده سال بعد اون طرف دنیا، جایی نزدیک به قطب شمال! بشنوم که "با اون حرفت در مورد جلاییپور تیر خلاص رو زدی..."
انقلاب اصلاحی یا اصلاحات انقلابی! والله مساله این نیست! دعوا سر دو گرایش سیاسی در مورد کشوری که هزاران کیلومتر اونطرف اقیانوسهاست بین دو تا آدمی که خودخواسته از بودن در اون کشور محرومند و تنها کاری که از دستشون برمیآد گاهی خوندن و نوشتن و حرف زدن در مورد مسائلشه تا اونجا که دونفر رو از در کنارهم بودن محروم کنه، اشتباه نیست؟
روز جهانی زن
به سنت نیک ده سال گذشته، این هم پوستر امسال روز جهانی زن در کانادا. شعار امسال پوستر: "توانمندسازی زنان به برابری رهنمون خواهد شد....

