یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۴

قصه های من و جماعت اسپانیش

با تموم شدن این هفته، دو هفته کامل از شروع کار جدیدم گذشت. کاری که اگرچه با رشته ام و تخصصم تقریباً هیچ رابطه ای نداره، اما تجربه های خیلی با ارزشی رو داره برام ایجاد می کنه. البته قراره کمی کارهای آماری و همینطور بهبود سیستم دیتابیس اونجا رو هم انجام بدم. همونطور که قبلاً هم اشاره کردم، شدم به اصطلاح Administrator Assistant توی یک مؤسسه آموزش زبان و رقص اسپانیایی. مجموعه متنوعی از کارهایی مثل همه مراحل ثبت نام از دانشجوها، آماده کردن کتاب های درسی و جزوه ها، کنترل و سرکشی به کلاس ها، ارزشیابی در آخرین جلسه هر کلاس و ... رو باید انجام بدم. 50 – 60 درصد از کار در واقع سر و کله زدن با مراجعینه که روزهای اول خیلی از این قسمت کار وحشت داشتم. اما روز به روز کار داره بیشتر دستم میاد و ترسم کمتر میشه. مهمترین فایده این کار جدید، اعتماد به نفسیه که در صحبت کردن داره بهم میده. از طرف دیگه آشنایی با فرهنگ مردم اسپانیش. معمولاً تصور خیلی ها از اسپانیش مردم کشور اسپانیاست. توی این مرکز، کارکنان و استادها از کشورهای مختلفی چون شیلی، آرژانتین، کلمبیا و بعضی دیگه از کشورهای آمریکای لاتین هستن اماحتی یک نفر اسپانیایی به اون معنی نداریم. شاید ندونین که زبون مادری 385 میلیون نفر در سطح 21 کشور دنیا اسپانیایی است! از مردم کشور اسپانیا چیزی نمی دونم، اما مردم آمریکای لاتین از جهاتی خیلی به ما ایرانی ها نزدیکند. گذشته از شکل و قیافه، آدم هایی فوق العاده خونگرمی هستن که خیلی زود و راحت بادیگران ارتباط برقرار می کنن و میشه خیلی باهاشون راحت بود. به عبارتی خصوصیات مشترک زیادی بین فرهنگشون و فرهنگ شرقی میشه پیدا کرد. بیشتر استادهای مؤسسه توی همون هفته اول سعی کردن بین کلاس ها با باز کردن سر صحبت با من یک رابطه دوستانه ایجاد کنند. یاد گرفتن اسم هاشون هم دردسری بود. اگرچه هنوز هم اسم همه رو یاد نگرفتم. مشکل اینجاست که قضیه مثل اون جوک "تراختور" و " چتاب" می مونه! یه چیزی می نویسن و یه چیز دیگه می خونن. مثلاً می نویسن "جان" (Johan) اما می خونن "هوان" یا می نویسن "Javier" و می خونن "هاویر"!


"آنا ماریا" یکی از استادهای زبان، خانم مسنیه که به اصطلاح Senior Teacher اونجا حساب میشه از همون روز اول با برخوردی محبت آمیز، سعی داره ضمن برقراری یک ارتباط دوستانه به من زبون اسپانیایی یاد بده، پرسید از کدوم شهر ایرانی؟ من که انتظار نداشتم یک آرژانتینی اسم مشهد به گوشش خورده باشه گفتم شهری از شمال شرقی ایران که دومین شهر ایران بعد از تهرانه به اسم مشهد. که گفت: بعله می دونم! من مشهد رو میشناسم، اصفهان رو میشناسم، پرسپولیس رو میشناسم. چون دخترم سال گذشته با دوست ایرانیش به ایران سفر کرد و الان هم از یک دانشجوی ایرانی داره به صورت خصوصی فارسی یاد میگیره. مدیر مرکز (همون دختر شیلیایی که منو برای این کار پیشنهاد داد) گفت فوق العاده ست! من هم خیلی دلم می خواد به ایران سفر کنم اما با این دولت جدیدتون به نظر غیر ممکن میاد!


رئیس اونجا ازم خواسته حتماً کلاس زبان بردارم و در حد محاوره حداقل اسپانیش یاد بگیرم و تأکید کرد که برای همه کارکنان همه کلاس ها اینجا مجانیه و می تونی از هر کلاسی که بخوای استفاده کنی. من هم خواستم بذاره امتحان انگلیسیمو بدم بعد سر کلاس اسپانیایی برم که قاطی نکنم!

یکی از چیزهایی که از نظر من نقطه مشترک فرهنگ ما و این مردمه، ارتباطات گرمشون موقع سلام و خداحافظیه. من توی محل کار قبلیم همکار کانادایی یا انگلیسی داشتم. معمولاً دست دادن فقط مال روز اول آشناییه اون هم بعد از اینکه دو نفر به همدیگه معرفی بشن. بعد از اون صبح ها موقع شروع کار بعضی ها حتی سلام و صبح به خیر هم زورشون میاد به هم بگن. ممکنه همکارت که میز کناری تو میشینه بیاد و بدون حتی کلمه ای شروع به کار کنه. این برای ماها که از فرهنگی میایم که سر کار تا با تک تک همکارهای توی اتاقمون دست ندیم و چاقسلامتی نکنیم نمی تونیم کارمونو شروع کنیم خیلی غیرعادیه. اما بین همکارهای اینجا قضیه خیلی متفاوته. اولاً احوالپرسی گرم و خداحافظی کامل حتماً انجام میشه. به علاوه موقع خداحافظی خانم ها با هم و همینطور خانمها با آقایون روبوسی می کنن. اون هم هر روز! روبوسی خانم ها باآقایون اینجا عادی تر از خانم ها با همدیگه است چون در محیط های کانادایی این به معنی همجنس گرایی محسوب میشه. دو روز اول من فقط شاهد این خداحافظی ها بودم. (اگرچه هر از گاهی که اون دوست شیلیایی رو بعد از چند ماهی می دیدم خودش برای روبوسی پیش قدم میشد) تا اینکه روز سوم از من پرسیدن که ما نمی دونیم تو با روبوسی کردن موقع خداحافظی راحتی یا نه؟ و وقتی مطمئن شدن که من ناراحت نمی شم من رو هم به نوعی توی جمع خودشون بردن. طبق عادت، ما ایرانی ها موقع روبوسی بعد از بوسیدن گونه چپ، گونه راست رو جلو می بریم، در صورتی که من به این توجه نکرده بودم که این جماعت فقط یک گونه رو می بوسن. یکی دو روز اول این حرکت ناخواسته من باعث خنده و شوخی همکارام شده بود. و جالبه همون دوست شیلیایی گفت درواقع شما ایرانی ها سه بار همو می بوسین که من باتعجب گفتم درسته من به این مسأله دقت نکرده بودم اما حالا که فکر می کنم می بینم درست میگی و اون گفت چون شریک قبلی تجاریش ایرانی بوده چیزهای زیادی از فرهنگ ما می دونه! همکار دیگه ای هم دارم که ساعت کار من و اون همزمانه و فقط اون یک ساعت زود تر از من میره. یک دختر 5-24 ساله کلمبیایی به اسم کارولیناست که تازه با یک پسر خیلی خونگرم کانادایی ازدواج کرده. خیلی از شب ها شوهرش میاد دنبالش. با وجودی که تقریباً با شوهرش دوست شدم، هنوز هم وقتی جلوی شوهرش موقع خداحافظی میاد بامن روبوسی می کنه یک حسی انگار می خواد بهم بگه الان "خین و خین ریزی" میشه! وقتی توی ذهنم چنین صحنه ای رو در ایران توی محل کارم اون هم سازمان مرکزی دانشگاه با اون جو بسته و وحشتناکش تجسم می کنم، نمی تونم جلوی خنده خودم رو بگیرم. امان از این تفاوت فرهنگ ها! باز هم بگین اخلاق مطلقه!!!

ایرانی ها هم برای یادگرفتن زبان و همینطور رقص زیاد به این مرکز میان. یه روز یک خانم حدود 65 تا 70 ساله بعد از کلی صحبت کردن با من به انگلیسی، خیلی با احتیاط و آروم پرسید "ایرونی هستی؟" وقتی فهمید هستم گفت: "با خودم فکر می کردم این چشمها باید ایرانی باشه!" اتفاق جالب دیگه ای هم افتاد. چند تا دختر برای ثبت نام اومده بودن. من، صاحب و رئیس مؤسسه ، و کارولینا هر سه نفر بودیم. اسم یکیشون شادی بود. ازش پرسیدم: “Are you Persian?” با برخوردی خیلی تند و خشن جواب داد:”I’m not Persian! I am Iranian!” (اینجا استفاده از پرشین به جای ایرانین خیلی بین ایرانی ها جا افتاده. از بعضی از قدیمی ترها شنیدم بعد از 11 سپتامبر اینجوری شده. الان هم یک حسی مثل این وجود داره که گویا ایران با موجودی به نام "احمدی نژاد" و تفکری به نام "اسلام بنیادگرا" گره خورده. اما پرشیا (که می دونیم کمتر از 100 ساله جاشو به ایران داده اون هم اگر اشتباه نکنم کار رضاشاه بود) گویا دست نخورده تر و اصیل تر به نظر میاد.) خلاصه بااین برخورد تند صحبت به انگلیسی ادامه یافت و اینکه مگر چه فرقی می کنه؟ که اون دختر گفت:" یک فرق بزرگ. من کرد هستم. ما همه از یک کشوریم. نمی دونم چرا ایرانی ها خودشون رو پرشین معرفی می کنن. این منو خیلی ناراحت میکنه و تو هم منو خیلی ناراحت کردی!" من هم با توجه به اینکه همیشه حق با مشتری است! سعی کردم ضمن اینکه آرومش می کنم براش توضیح بدم که من منظوری نداشتم و پرشیا اسم قدیمی کشور ماست و فکر می کنم مردم به خاطر اینکه نمی خوان خودشون رو به حکومتی که ازش راضی نیستن وابسته نشون بدن از این اصطلاح استفاده می کنن و من به هر حال متأسفم. اما اون با عصبانیت رفت سر کلاسش. رئیس اونجا خیلی از برخورد اون دختر شوکه شده بود و می گفت تو خیلی خوب باهاش صحبت کردی اما اون خیلی برخورد بد و توهین آمیزی داشت. کارولینا هم گیر داده بود که کرد یعنی چی؟! من هم براش توضیح دادم. قانع نشد و گفت نقشه ایران رو بکش و نشون بده کجاهاش کردن. من هم روی نقشه گربه ای ایران (اینو تأکید کردم و براش چشم و سبیل هم گذاشتم!) مناطق کرد نشین ایران و عراق و ترکیه و سوریه رو نشون دادم و تأکید کردم کردها آدم های خیلی تحصیلکرده و بافرهنگی هستن و من چند تا از بهترین دوستام توی ایران کرد هستن. جالبه که بعد از کلاسش دختره برگشت و خیلی مؤدبانه با فارسی خیلی شکسته و آرومی پرسید: " شما.... اینجا.... کار.... می کنین؟! اسپانیش .... هم .. صحبت... می کنین؟" جلسه بعد هم مستقیماً اومد و به فارسی از من کلاسشو پرسید!
یه بار یه دختر و پسر جوون اومدن برای ثبت نام کلاس "سلسا" (یک نوع رقص خیلی قشنگ اسپانیش) و توضیح دادن که ما قراره ماه مه با هم ازدواج کنیم و می خوایم توی عروسیمون با هم سلسا برقصیم. (عین خارج!!)
یه یک نکته جالب دیگه اینکه به پول ایران بیشتر از حقوقی ماهانه توی ایران از دانشگاه می گرفتم اینجا از حقوقم مالیات، بیمه بازنشستگی و بیمه بیکاری در ماه کم میشه!

خلاصه عالمی داریم توی این کار جدید. دو هفته تمام آبروداری کردم وکارهامو درست و تقریباً بی اشکال انجام دادم. اما جمعه اشتباه فاجعه آمیزی کردم. ویزای یک مرد چینی رو به جای 185.15 دلار 1850.15 دلار شارژ کردم! خوشبختانه آدم صبوری بود و با وجودی که 20 دقیقه ای معطل شد تا با کمک بقیه همکارها پول اضافی رو به کارت اعتباریش برگردونیم اعتراضی نکرد. حتی مجبور شد قسمتی از بقیه پولشو روز بعد بیاد بگیره. اما من واقعاً عصبی و ناراحت شده بودم. هیچ کس هم به من گیر نداد و وقتی هم که از مدیر اونجا و همینطور رئیسش عذرخواهی می کردم خیلی آروم می گفتن نگران نباش. اشتباه پیش میاد. اونقدر حالم گرفته شده بود که یکی از استادها (خانمی به نام ترزا) متوجه شده بود و آخر وقت بعد از کلاسش اومد و گفت تو امروز چت شده بود؟ وقتی براش توضیح دادم گفت خوب مهم نیست. چیز جدیدی یاد گرفتی (برگردوندن پول به کارت اعتباری) و ازمن پرسید می دونی دلیل اشتباهات چیه؟ و خودش جواب داد برای این که ما بشر هستیم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما چیست؟

دیدار با خانم نویسنده

سه‌شنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچه‌هایش از شدت اصالت ...