جمعه، آذر ۰۲، ۱۳۸۶

مرغ یه پا داره!

دانشگاه منیتوبا، UC

این ایمیل رو هم چند هفته پیش گرفته بودم، (البته هیچ ربطی به این عکس‌ها نداره!)

امروز سالگرد به فضا فرستاده شدن اولين زن ايراني انوشه انصاري است.

به اميد روزيکه آخرين زن ايراني هم به فضا فرستاده شود...

از طرف انجمن مردان خون جگر

پ.ن1: ممنون از هانی عزیز به خاطر ایمیل.

پ.ن2: این هم یک "مرغ یه پا داره" دیگه که یکی از کاربران بالاترین توی لینک این پست من کامنت گذاشته بود.

لینک در بالاترین

سه‌شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۶

مشهدیانه

در این ولایت وینی‌پگ که ما ساکن آن هستیم، اهالی محترم و محترمه مشهد به وفور یافت می‌شوند. آنقدر که شنیده می‌شود، آستان قدس قصد دارد در اینجا شعبه‌ای بزند. البته از آنجا که کفتر هم در این شهر مثل دیگر شهرهای کانادا فراوان وجود دارد، به نظر پروژه‌ای عملی می‌آید. در باب وفور مشهدی جماعت در وینی‌پگ همین بس که بیشتر از یک چهارم وبلاگ نویس‌های ایرانی در وینی‌پگ(البته آنهایی که تاکنون توسط UMISA کشف شده‌اند) مشهدی هستند (یکی از اناث که همانا ماهی‌خانم باشند و دو تا از ذکور: دُچارخان و خود این حقیر).

مدتی‌ است که بعضی‌ها هم بدجور گیر داده‌اند که تو چرا مشهدی حرف نمی‌زنی و هر چه ما قسم و آیه می‌آوریم که ما زمانی که مشهد بودیم هم همینگونه تکلم می‌کردیم که الان می‌کنیم، افاقه نمی‌کند که هیچ شرط و شروط گذاشته‌اند برای ما. ما هم هرچند می‌دانیم سر ِ کار هستیم و حتی اگر به زبان مردم توس زمان فردوسی علیه‌الرحمه هم تکلم کنیم، باز ره به جایی نخواهیم برد، اما برای انبساط خاطر ملوکانه هم که شده، هر از گاهی در اینترنت به دنبال یک واژه نامأنوس مشهدی می‌گردیم تا واگویه کرده و بخندیم و بخندانیم.

جالبی کلمات خاص لهجه مشهدی این است که به قول خط قرمز "مشهدی‌ها هیچ‌کدام معمولا نمی‌دانند که این کلمات را فقط آن‌ها به‌کار می‌برند". مثلاً دوران دانشجویی در تهران، این مرتضی بود که یک بار پرسید تو چرا اینقدر از اصلاح "از آخر" (به جار آخر سر) استفاده می‌کنی. یا "پاتروم" به معنای "سرپیچ لامپ" رو من تا همین چند روز پیش نمی‌دونستم که مشهدیه! بعضی اصلاحات مشهدی برای غیر مشهدی‌ها می‌تونه توهین آمیز هم باشه. همون دوران دانشجویی یکی از بچه‌های هم خوابگاهی می‌گفت زمانی باباش با یک مشهدی به خاط اینکه بهش گفته "توله" دعواش شده. (مشهدی‌های به جای "هُل نده" می‌گن "توله نده"). یا وقتی به پری گفتم در مشهد به "مادر ناتنی" یا "خواهر ناتنی" میگن "مادراندر" و "خواهراندر" گفت اینکه مثل فحش خواهر مادر می‌مونه! (بماند که تا قبل از این من فکر می‌کردم این اصطلاح هم یک اصطلاح فارسی همگانی است!)

توی کامنت‌های پست وبلاگ خط قرمز که بهش اشاره کردم، اصلاحات جالب دیگه‌ای هم می‌شه پیدا کرد. از جمله قضیه "چهل و هشتم" بامزست. مشهدی‌ها به 28 صفر می‌گن چهل و هشتم. چون چهل و هشت روز از عاشورا می‌گذره!!! یا تفاوت گیج کننده این دو تا اصطلاح:"به چه درد می‌خوره" و "چه به درد می‌خوره" که دقیقاً معنی‌های متضاد هم دارن. یا "خط در چفت" ، یا "چی همه" یا "مغز مداد فشاری!"، "سرکن". یادمه برادرم رضا یکبار وقتی از پسر باجناقش که تهرانی هستن پرسیده بود "مشق‌هاتو کردی؟" با دهان باز و چشمان حیران اون بچه مواجه شده بود! مشهدی‌ها به جای فعل "شدن" از "رفتن" استفاده می‌کنند مثل: "حالت خوب رفت؟ ناراحت رفتی؟ خوشحال رفتی؟ داغون رفت..."

این پست هم محض خاطر حس نوستالژیک مشهدیانه و در آخر هم بد نیست اگر تصنیف "عشق پیری" عماد خراسانی رو با لهجه مشهدی و با صدای شجریان از اینجا بشنوید: "پيري و معركه گيري كه مِگَن كار مويه" (لینک از سوشیانت هزارم)

ترازو

پری توی یه فروشگاهی یک ترازوی قدیمی پیدا کرده و برای من خریده. قابل توجه فریبا خانم برای سفره جشن مهرگان سال بعد.

جمعه، آبان ۲۵، ۱۳۸۶

فارسی.دات.کام

کنجکاوی نسبت به خبر آزمایش دامین‌های فارسی توسط IDN باعث شد چندتا اسم فارسی رو با پسوند دات کام آزمایش کنم که سر از .comتهرانwww. در آوردم. جالبه که بعضی‌ها شاخک‌های تجاری‌شون خیلی خوب کار می‌کنه. .comتهران رجیستر شده و کار می‌کنه! (باید یا روی اینترنت اکسپلورر یا فایرفاکستون کپی پیستش کنین یا اگه صفحه کلید فارسی دارین، تایپش کنین، هنوز با لینک دادن سازگار نشدن) وقتی روی صفحه اولش کلیک کنین شما رو می‌بره به Ebay و اونجا می‌بینین که این دامین در تاریخ 30 اکتبر به قیمت 3400 دلار آمریکا فروخته شده. فروشنده شخصی در وودریج ایالت ایلینویز آمریکا بوده اما در مورد خریدار نتونستم چیزی در بیارم. دامین هایی مثل ایران دان کام هم رجیستر شدن. ملت بشتابید و دامین فارسی ثبت کنین. شیطونه می‌گه برم .comاحمدی‌نژادwww. رو ثبت کنم. باد بعدها خیلی گرون بشه!

پ.ن: وقتی دیدم همه دارن از کشفیات دامین شون می‌نویسن، فکر کردم چرا من کشفیاتم رو در اختیار جهانیان نذارم! اینا رو ببینین: دامین‌های تقلبی چینی و دامین های معروف، از جمله کاخ سفید، با پسوند ir

دوشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۶

ابراهیم گلستان

بالاخره ابراهیم گلستان تن به یک مصاحبه داد. گفتگوی 10 دقیقه‌ای بهنود با گلستان رو از دست ندین. وقتی بهنود می‌پرسه "شما زندگیتونو ازکجا شروع می‌کنین؟" جواب گلستان برق سه فاز از سر بهنود می‌پرنونه: "از اینکه پدرم با مادرم بخوابه..." کاش از فروغ هم حرف می‌زد. نوشته بهنود در مورد این مصاحبه رو هم توی وبلاگ بی.بی.سی بخونین.


یکشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۶

خانوم

رمان "خانوم" مسعود بهنود رو حدود دو سال پیش از کتابخونه عمومی تورنتو گرفتم و خوندم. صفحه اولش نوشته: این یک قصه است، باورش کنید..." خانوم باور کردنیه. از جنس رمان‌هاییه که هیچ وقت از یاد آدم نمی‌ره و وقتی شروعش می‌کنی می‌خوای با خوندن دیوانه‌وار یک ضرب تمومش کنی. داستان زندگی شاهزاده قجری که به یمن داشتن مادری صاحب کمالات، فرانسه می‌دونه، مطالعه می‌کنه اعلامیه‌های مشروطه‌خواه‌هان رو می‌خونه و در دلش از اون‌ها که برعلیه شاه باباش (پدربزرگش، مظفرالدین‌شاه) که برای اون پدربزرگی مهربون و دوست‌داشتنیه می خوان انقلاب کنن در دلش حمایت می‌کنه. بهنود به زیبایی پیچ و خم این قصه رو با وقایع تاریخی پیوند می‌زنه. داستان از آزادی زنی از زندان اوین در دوران بعد از انقلاب شروع می‌شه. زمان جنگ احتمالاً ساله‌های 64-65. این دختر، دختر "خانوم" قصه است. شاید تنها قسمت باورنکردنی داستان، ربط این قصه از انقلاب مشروطه به واقعه 11 سپتامبر و کشته شدن نوه "خانوم" در یکی از برج‌های تجارت جهانی باشه.

گروه "وان لایت" نمایش "پرده" رو بر اساس رمان "خانوم" در هالیفکس کانادا روی صحنه برده. تورنتو نشینان محترم از دیدن این نمایش که از 28 نوامبر تا 8 دسامبر به "هاربر فرانت سنتر" تورنتو میاد غافل نشین که نصف عمرتون بر فنا خواهد بود. تا اون موقع لطفاً اول اصل کتاب رو یخونین و موقع نمایش هم ما روستا نشینان وینی‌پگی رو یاد کنین.




پنجشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۶

فیض اجباری

سال‌های اول بعد از انقلاب برای اینکه همه امت حزب‌الله به فیض اجباری نماز جمعه برسند، سینماها تا بعداز ظهر تعطیل بودند(حداقل در مشهد که اینجوری بود)، تلویزیون ساعت 2 برنامه‌هاشو شروع می‌کرد، تنها برنامه شاد و سرگرم‌کننده رادیو، "صبح جمعه با شما" رأس ساعت یازده باید تموم می‌شد. این شرایط بعد از نوشیدن جام زهر، کم‌کم از یادها رفت تا اینکه دو روز پیش اتفاقی در این شهر ما افتاد که همه اون خاطرات رو برای من زنده کرد:

این یکشنبه در کانادا Remembrance Day (که من روز یادمان ترجمه کرده بودمش!) همزمان شده با یک مسابقه فوتبال حساس بین تیم‌های مونتریال و وینی‌پگ (البته نه از اون فوتبال‌هایی که ما می‌شناسیم، در واقع یک بازی وحشیانه که فکر می‌کنم ما بهش می‌گیم فوتبال آمریکایی). طبق قانون استان منیتوبا در این روز برگزاری هر نوع مسابقه ورزشی، کنسرت و حتی نمایش فیلم تا ساعت یک بعد از ظهر ممنوعه. حتی مردم اجازه ندارند بین ساعت 9 تا 1 برای چنین برنامه‌هایی آماده بشن. این مسابقه برای ساعت 12 برنامه‌ریزی شده بود و بعد از جنجالی که به پا شد به ساعت یک موکول شد. بعضی از طرفداران تیم‌ها هم در مصاحبه‌هایی در CBC به اینکه دولت برای اون‌ها تعیین کنه که چه کار کنن و چه کار نکنن، اعتراض می‌کردند و از اونطرف بعضی از خانواده‌ها هم می‌گفتند دوست ندارند در این روز بچه‌هاشون دو تا انتخاب داشته باشن. باید همه در کلیساها برای بزرگداشت کشته‌شدگان جنگ جمع بشن. با وجود این قانون، بعضی از رستوران‌داران و صاحبان بارهای اطراف استادیوم گفتن که زودتر از ساعت یک مغازه‌هاشونو باز می‌کنند. CBC نوشته که با این کار احتمالاً پلیس‌ها رو به در مغازه‌هاشون خواهند کشید. قرار شده قبل از شروع مسابقه یک دقیقه سکوت اعلام شه و همینطور بازیکنان روی کلاه‌های ایمنی شون گل‌های قرمز مشهور به پاپی که سمبل این روزه رو نصب کنند. عین مسابقه‌ فوتبالی که توی ماه‌رمضون در ایران در برگزار شد و قبل از شروع مسابقه برنامه دعا و عزاداری از بلندگوها پخش شد! ظاهراً آسمون همه جا همین رنگه...


حالا که یادی از "صبح جمعه با شما" شد، آهنگ تاکسی رو با صدای گوگوش از صبح جمعه با شمای قبل از انقلاب بشنوید.

یکشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۶

و باز هم اسباب کشی...

باز اسباب‌کشی داشتم. این‌بار دوجانبه! چند روز پیش در پی یک جنگ مغلوبه با یک فروند بنگلادشی زبون نفهم (البته این اون بنگلادشی نیست که قبلاً در موردش نوشته بودم) ناچار به تغییر خونه شدم. فقط دو ماه بود که جابجا شده بودم. با این حساب فکر می‌کنم رکورد دار تعداد اسباب‌کشی باشم! در این سه سال و یک ماهی که در کانادام، این بار هفتمه که خونه عوض می‌کنم. (غیر از جابجایی‌های اساسی از ایران به کانادا و از تورنتو به وینی‌پگ!). خونه قبلی با دو پسربنگلادشی و ویتنامی بودم. این‌جا با دو دختر چینی و کلمبیایی همخونه‌ام. (حال می کنین با همه هفتاد و دو ملت سابقه همخونه بودن داشتم!) هرچند اینبار به لطف حضور و کمک آزاده و آرش و همینطور پری عزیز اسباب‌کشی خیلی ساده و سریع انجام شد اما کلاً از این خونه‌به دوشی بدجوری خسته‌ام.

اما اسباب کشی‌ دوم از بلاگر قدیمی HTML سنتی به بلاگر جدید XML بود. هرچند شدیداً با سیستم قدیمی حال می‌کردم (چون از جدیده چیزی سرم نمی‌شه!) اما از اونجا که نمی‌خواستم 50 دلار بی‌زبون رو به مامان غزل بدم تا بگه "خودش پینگ می‌شه" ناچار شدم زیر بار این تغییر برم. مدتیه که بلاگرولینگ بعضی وبلاگ‌ها رو پینگ نمی‌کنه. کاشف به عمل آمد این بعضی‌ها اون‌هایی هستند که هنوز به سیستم جدید مهاجرت نکردن. ما هم که شدیداً خواننده‌هامونو از دست داده بودیم هر طوری بود این قالب رو پیدا کردیم و قبای دستنوشته‌ها رو تنش کردیم. از اونجایی که بعضی از دشمنان اسلام و ایران همواره سعی مزبوحانه‌ای داشتند که دستنوشته‌ها رو به سوی وردپرس منحرف کنن، قالبی پیدا کردم که حسابی وردپرسی‌های عزیز رو شرمنده کنه. جهت اطلاع بلاگر کاملاً از Gadgetها استفاده می‌کنه. و تازه میشه از وبلاگ بک‌آپ تهیه کرد.(اینجا رو بخونین) و کلی امکانات دیگه. می‌دونم که این قالب جدید هنوز مشکل زیاد داره اما کم کم درستش می‌کنم. امکاناتش خیلی بیشتر از فالب قدیمیه. اولاً امکان جستجوی خیلی دقیق در مطالب وبلاگ داره. و بعد اینکه فهرست طبقه بندی موضوعی داره. ضمناً در حین جستجو برای این قالب به یک ابزار فوق‌العاده جالب رسیدم که برای همه اون‌هایی که با کد (به هر زبونی) کار می‌کنن فوق‌العاده ضروریه: Notpad++ که همون Notpad ویندوزه با هزار و یک قابلیت دیگه که باید خودتون ببین. مجانی و Open Source هم هست. از اینجا دانلودش کنین.

پ.ن 1:

زرشک! این همه زور زدم هنوز هم که پینگ نمیشه! جون بچه هاتون یک با سواد راهنمایی کنه.

پ.ن 2:

بالاخره پینگ شد!

پ.ن 3:

بعد از می‌نونین مستقیماً از آدرس دستنوشته‌ها دات کام ) www.dastneveshteha.com( هم بیاین اینجا.


پنجشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۶

خالد هردانی اعدام نمی‌شود

امروز صبح خوندن این خبر در بی.بی.سی واقعاً خوشحالم کرد. اگر فیلم ارتفاع پست حاتمی‌کیا رو دیده باشید، داستان خانواده ای رو که تصمیم داشتند با ربودن یک هواپیمای مسافربری بدون هیچ‌گونه هدف سیاسی صرفاً خودشون رو از ایران برای کار و زندگی بهتر خارج کنن یادتون هست. داستان اون فیلم از ماجرای واقعی خالد هردانی گرفته شده بود. اونها بارها تا مرز اعدام پیش رفتند. این بار حکم نهایی اعدام اونها لغو شد و به حبس محکوم شدند. اگر فیلم رو ندیدین، می‌تونین کاملش رو از اینجا دانلود کنین یا آنلاین ببینین. فقط باید عضو سایت بشین. عضویتش هم خیلی ساده و سریع انجام میشه.

دراینباره قبلاً هم نوشته بودم: ارتفاع پست...

توضیحی درباره مستند فرزندانقلاب

--> همانطور که بارها توضیح‌ داده‌ام این مستند محصول بی‌بی‌سی فارسی است و نقش من همانطور که در تیتراژ فیلم آمده محقق و یکی...