یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶

بدون شرح!


Andy Samberg and Iranian leader Mahmoud Ahmadinejad together at last, in this SNL Digital Short with Adam Levine (Maroon 5)

پ.ن:
ویدیو توسط خود MSNBC از یوتیوب بداشته شده بود که خوشبختانه همون ویدیو رو که یه نفر دیگه دوباره آپلود کرده بود پیدا کردم که لینک اصلاح شد. ممنون از آرش که خبر منو متوجه کرد.

پنجشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۶

زندگی بال و پری دارد به وسعت مرگ...

عشق از خاک دمید
دانه در خاک شکفت
و تو در خاک نخواهی پوسید
دستهای تو در آغوش زمین
و خیالت همه جا سبز شود در دل خاک
سبز چون سبزی شیرین بهار
مانده در خلوت اندیشه من
واپسین گرمی معصوم نگاهت بر جای
خنده ات در دل خاک
به تو خورشید نخواهد خندید
و یقین می دانم
تا ابد، تا هرگز
عشق در دل خاک نخواهد پوسید

دوشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۶

افسوس...

چقدر ناراحت کننده و غم‌انگیزه که آدم از اینکه رئیس‌جمهور مملکتش در مقابل چشمان میلیون‌ها نفر از مردم دنیا، مورد تمسخر و اهانت قرار بگیره، غرق شادی بشه و دلش خنک شه. امروز که برنامه سخنرانی پرزیدنت محترم رو در دانشگاه کلمبیا نگاه می‌کردم، از اینکه رئیس دانشگاه کلمبیا اول برنامه، حسابی احمدی‌نژاد رو شست و گذاشت کنار کلی دلم خنک شد. وقتی مستقیماً بهش گفت تو یک دیکتاتور بی‌رحم کوچولو هستی، وقنی اونو آدم بی‌سواد خطرناک خوند، وقتی گفت ما اینجا برای حق آزادی شنیدن گرد هم آمدیم نه حق آزادی بیان سخنران، و یا بعد از اینکه احمدی‌نژاد به احمقانه‌ترین شکل ممکن گفت ما در ایران همجنس‌گرا نداریم و حضار اونو هو کردن و خندیدند، دلم خنک شد. اما ناگهان به این فکر کردم که ما چقدر بدبختیم که برخلاف ملیت‌های دیگه که وقتی مقامات کشورشون به این دیار میان، با افتخار و غرور حرفشو می‌زنن و اونو به دوستان خارجی‌شون معرفی می‌کنن، باید شرمنده داشتن چنین دولت‌مردانی باشیم و سخت دلم به حال خودمان سوخت...

با پری سخنرانی رو می‌‌دیدیم و من گفتم حداقل خاتمی این حسن رو داشت که وقتی میامد بیرون از ایران و سخنرانی می‌کرد نگران آبرومون که نبودیم هیچ، برامون کلی آبرو هم جمع می‌کرد. اما پری می‌گه اتفاقاً احمدی‌نژاد نمایانگر واقعی اون سیستمه و خاتمی فقط یک بزک دروغین بود. نمی‌دونم، شاید هم حق با اون باشه، اما با وجود کدوم یکیشون مردم اون دیار می‌تونن روی کمی آرامش رو به خود ببینن؟

اگر این سخنرانی‌ها رو ندیدین، کاملش رو از اینجا می‌تونین ببینین.

پ.ن:
سری هم به وب‌سایت / وبلاگ انجمن دانشجویان ایرانی دانشگاه منیتوبا بزنین که روز 21 سپتامبر انتخابات دور جدیدش برگزار شد و مسئولیت وبش هم به من واگذار شد. وب‌سایتش رو تازه راه انداختم و هنوز از سرویس‌های محدود رایگان استفاده می‌کنه. البته پرزیدنت محترم قول بودجه قطعی برای خریدن هاست و اینجور چیزا داده که به زودی رو به راه خواهد شد.

یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶

لطفاً تاریخ را به گند نکشید

داستان سریال "مدار صفر درجه" به روزنامه "وال استریت جورنال" هم کشید. "فرناز فصیحی" مقاله‌ای درباره این سریال نوشته که سایت بی.بی.سی فارسی هم ترجمه خلاصه‌ای از اونو منتشر کرده.
نکته‌ای در این سریال هست که حداقل من ندیدم کسی به اون توجه کرده باشه و اون اینه که در داستان این سریال سفیر ایران در پاریس در زمان اشغال فرانسه، آدمی فرصت طلب، پولدوست و حتی نژادپرست نشون داده می‌شه که هوادار نازی‌هاست اما با دریافت مبلغ کلانی حاضر می‌شه اجازه خروج ایرانی‌های یهودی ثروتمند از فرانسه رو از گشتاپو بگیره. همینطور در ازای پول، گذرنامه‌های ایرانی برای یهودی‌های غیر ایرانی صادر می‌کنه. تا اونجا که یادم میاد همیشه در تاریخ از این عمل سفیر وقت ایران به عنوان یک کار انساندوستانه یاد می‌شد. انصافاً به گند کشیدن عمدی یک نقطه روشن در تاریخ به این خوبی که صدا و سیما انجام می‌ده ازعهده هیچ کس و هیچ جا برنمی‌آد. جالب اینجاست که حتی در سایت رسمی هالوکاست (بخش فارسی‌اش) این داستان اینطور نقل شده:

یکی از ایرانیان فرهیخته ای که در دوران دهشتناک نازی دست کمک به سوی یهودیان دراز کرد، کنسول وقت سفارت ایران در پاریس زنده نام عبدالحسین سرداری قاجار بود- که هنوز از جزئیات این اقدام انسان دوستانه او و شمار یهودیانی که در نتیجه کمک رسانی های وی نجات یافتند اطلاعات کافی در دست نیست. در ماه ژوئن سال 1940 ، کوتاه مدتی پس از آنکه هیتلر بر بخشی از فرانسه مسلط گردید و صلاح بر آن دانست که از تسخیر سراسر آن خاک در آن مرحله صرفنظر کند، اکثر دولتهای جهان به سفیران خود در پاریس دستور دادند سفارتخانه های رسمی را به منطقه تحت فرمان حکومت ویشی (حکومت ظاهرا فرانسوی، ولی دست نشانده دولت آلمان) منتقل کنند. شهر ویشی به مرکز جدید سفارتخانه ها مبدل گشت. ولی در هر سفارتخانه در پاریس فرد یا افرادی برای سرپرستی ساختمان و رسیدگی به امور جاری گماشته شدند.آقای سرداری قاجار، در سمت کنسول، به عنوان سرپرست ساختمان سفارت، در شهر پاریس که در اشغال ارتش آلمان بود باقی ماند.

در آن ایام شمار نامعلومی از یهودیان ایرانی در پایتخت اشغال شده فرانسه میزیستند و با این خطر فوری و جدی روبرو بودند که افراد اس.اس و گشتاپو آنها را نیز همانند دیگر یهودیان فرانسوی شناسائی کرده و به مراکز تجمع یهودیان بفرستند و از آنجا با قطار راهی بازداشتگاههای مرگ کنند.

زنده نام سرداری قاجار دیپلماتی خوش مشرب و میهمان نواز بود و توانست با افسران و مأموران حکومت آلمان نازی روابط دوستانه ای برقرار سازد. او هنگامی که جان یهودیان ایرانی در پاریس را در خطر دید، با فرستادن نامه برای مقامات آلمانی این استدلال را مطرح ساخت که یهودیان ایرانی از هنگام کورش کبیر همیشه ایرانی بوده و در حمایت قوانین ایران قرار داشته اند و هیچ تفاوتی بین آنان و دیگر ایرانیان وجود ندارد- و یهودی و غیریهودی ایرانی قابل تشخیص و تفاوت نیستند.

در نامه ای که بالاخره به دست «آدولف آیشمن» رسید و او مأمور رسیدگی به آن گردید، همچنین استدلال شده بود که یهودیان ایرانی هیچ شباهتی به یهودیان اروپائی ندارند- و اصولا" آنها «موسوی» (پیرو دین حضرت موسی) بوده و یهودی محسوب نمی شوند.

خوشبختانه این شیوه استدلال آقای سرداری قاجار وحمایت او از یهودیان ایران، مقامات آلمانی را متقاعد ساخت و در نتیجه، سفیر آلمان در پاریس نامه ای برای کنسول ایران فرستاد و درآن تعهد کرد که به یهودیان ایرانی هیچ آسیبی وارد نیاید و دستورات آلمان هیتلری در مورد بازداشت یهودیان و اعزام آنان به اردوگاههای مرگ، یهودیانی را که دارای گذرنامه ایرانی هستند شامل نخواهد شد.

زنده نام سرداری قاجار به این خدمت ارزنده به یهودیان اکتفا نکرد- بلکه در سال 1942، هنگامی که آلمان نازی درصدد برآمد با استناد به طرح شیطانی «حل نهائی مسأله یهود» یهودیان فرانسوی را نیز به اردوگاههای مرگ بفرستد، تا آنان هم مانند یهودیان اروپای شرقی به قتل برسند، به درخواست نماینده جامعه یهودیان ایرانی در پاریس که با وی دوستی نزدیک داشت، به شمار نامعلومی از یهودیان فرانسوی نیز گذرنامه ایرانی اعطا کرد تا از مرگ نجات یابند.

این اقدام انسان دوستانه از آنجا امکان پذیر گردید که خوشبختانه شماری گذرنامه های خالی در بخش کنسولی سفارت ایران در پاریس باقی مانده بود و زنده نام سرداری قاجار با به عهده گرفتن خطر مجازات های اداری و احتمالی، این گذرنامه ها را به نام شماری از یهودیان فرانسوی که با خطر بازداشت و اعزام به اردوگاههای مرگ روبرو بودند صادر کرد و در اختیار آنان گذاشت.

عبدالحسین سرداری قاجار که از خدمات کورش کبیر به ملت یهود آگاهی داشت، می دانست که از نظر اخلاقی و حتی اداری نه تنها تخلفی مرتکب نشده، بلکه در واقع در راستای انسان دوستی دولت ایران عمل کرده که خود را وارث راستین پایه گذار امپراطوری هخامنشی میداند.

پس از آنکه ارتش متفقین وارد ایران شد (تا از طریق آن کشور کمکهای گسترده تسلیحاتی و خوراکی خود را به اتحاد شوروی برساند که به شدت با ارتش آلمان هیتلری درگیر بود)، سفیر ایران در ویشی (آقای انوشیروان سپهبدی- که همسرش خواهر آقای سرداری بود) آنجا را ترک گفت و آقای سرداری به عنوان تنها سرپرست منافع ایران در پاریس باقی ماند- ولی ارتباط با تهران به طور کامل قطع شده بود.
(ادامه مطلب)

اینطور که سایت هالوکاست می‌گه منبع این مطلب نوشته‌های هویداست که عبدالحسین سرداری دایی او می‌شده و نکته جالب در این سریال اینه که همه جزییات (موسوی خوانده شدن یهودیان ایرانی و تدارک میهمانی‌ها برای مقامات آلمانی) گویا از این نقل قول گرفته شده اما اینکه گرفتن پول و رشوه و شخصیتی که برای سفیر ایران ساخته‌اند (البته با اسمی غیر از اسم واقعی) از کجا درآمده معلوم نیست.

جمعه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۶

دودی که توی چشم همه رفت

استان منیتوبا تنها استان کاناداست که با احتساب آخرین انتخابات پارلمانی که ماه مه گذشته انجام شد، سه دوره متوالی حزب NDP (حزب دموکرات‌ جدید) اکثریت کرسی‌های پارلمان را بدست آورده و در حالی که دولت فدرال در دست محافظه‌کاران (متمایل به آمریکا) است، دولت استانی را در دست گرفته. NDP با گرایش‌های چپ و موضع‌گیری‌هایی مثل مخالفت با جنگ عراق، مخالفت با دخالت نیروهای کانادایی در عراق و از این قبیل، به نظرم خیلی شبیه احزاب سوسیال دموکرات در اروپاست. حتی شنیدم سیستم بیمه درمانی کانادا که خیلی شبیه سیستم اروپایی است و آمریکایی‌ها با حسرت بهش نگاه می‌کندد، با پی‌گیری و پافشاری همین حزب پایه‌گذاری شده (البته در این مورد هنوز یک منبع موثق پیدا نکردم). اینکه چرا برای بیش از 10 سال مردم این قسمت از کانادا برخلاف بقیه کانادایی‌ها به این حزب رأی داده‌اند و می‌دهند برای من هنوز هم روشن نیست، اما بهانه‌جویی‌های حزب رقیب محافظه‌کار (که در سطح کانادا حزب صاحب قدرت ِ اما در اینجا اوپوزیسیون حساب می‌شه!) بعضی‌وقت‌ها خیلی جالب و بچه‌گانه‌ به نظر می‌آید. مثلاً همین دیشب. دود شدید ناشی از سوزاندن باقی‌مانده‌ کاه‌ و پوشال خرمن‌ها و مزارع ذرت توسط مزرعه‌داران، جنوب وینی‌پگ رو گرفته بود که تا صبح ادامه داشت (لینک خبر). شدت دود آنقدر زیاد بود که میزان دید در سطح خیابون‌ها و بزرگراه‌ها پایین آمده بود و پلیس بعضی از بزرگراه‌ها رو بست. 4 نفر به علت مشکلات تنفسی بستری شدند و آتش‌نشانی اعلام کرد که بیشتر از 40 مورد تماس به خاطر فعال شدن آژیر‌های خطر دود در ساختمان‌ها دریافت کرده. یک تصادف شدید در داخل شهر به خاطر نبود دید کافی هم به وقع پیوست. سال‌هاست که دولت مقرراتی برای محدود کردن این آتش افشانی‌ها توسط کشاورزان به ساعات معینی وضع کرده اما ظاهراً هفته گذشته کلاً این‌کار رو ممنوع کرده بوده و این هفته این ممنوعیت رو برداشته. حالا رهبر محافظه‌کارهای منی‌توبا که از بخت بد، خونه‌اش در جنوب وینی‌پگه به دولت NDP اعتراض سیاسی کرده. سیاست و تلاش برای کسب و حفظ قدرت توی همه جای دنیا، بی پدرومادر، مزخرف و پر از کثافته.


----------


بی ربط: از امروز مدرسه‌ها دوباره اینجا باز شد. دوباره کلاس و درس و امتحان و دانشگاه و ... که امسال اصلاً حوصله‌شو ندارم.
مردم این شهر ما (وینی‌پگ) علاقه خاصی به حفظ و نگهداری ماشین‌هایی با مدل‌خیلی قدیمی دارن و تابستون که میشه، بعد از‌ ظهرها خصوصاً آخرهفته‌ها با ماشی‌های 50-60 ساله‌شون که خیلی نو و تمیز نگه‌داشته شدن، میان توی خیابون‌ها و دور می‌زنن و پز می‌دن و حال می‌کنن. این دو تا عکس رو یک ماه پیش پشت چراغ قرمز توی داون‌تاون وینی‌پگ با موبایل گرفتم.






توضیحی درباره مستند فرزندانقلاب

--> همانطور که بارها توضیح‌ داده‌ام این مستند محصول بی‌بی‌سی فارسی است و نقش من همانطور که در تیتراژ فیلم آمده محقق و یکی...