شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۸

به یاد ماه رمضان‌های دوران کودکی


اینجا در وینیپگ، فروشگاه ایرانی نداریم اما دو سه فروشگاه هستند که جنس‌های ایرانی هم می‌آورند. ازجمله همان مغازه‌ای که من گمان می‌کردم عرب هستند اما وقتی پرسیدم گفتند که اهل زنگبارند. گفته بودم که تا قبل از آن من فکر می‌کردم زنگبار و زنگی و زنگیان را فقط می‌شود در داستان‌های مثنوی و گلستان پیدا کرد… دو روز پیش برای خرید سراغ همین زنگیان رفته بودم. آدم‌های خوبی هستند اما طبق معمول ِ مسلمان‌های غیر ایرانی که من اینجا دیده‌ام به بهشت و جهنم آدم خیلی گیر می‌دهند. کسی که پشت صندوق بود با ریش انبوهی (بدون سبیل به سبک طالبان)، اشاره کرد که یک کپی از ساعت‌الیل ماه رمضان بردارم. گفتم نه ممنون. با سماجت پرسید: "چرا؟ قبلاً یکی گرفتی؟!" از زمانی که جوابم را شنید تا زمانی که حساب و کتابم تمام شد و بیرون رفتم سکوت سنگینی بین من و او برقرار شد. قبلاً هم گفته‌ام در این پنج سال تعداد دفعاتی که برای روزه نبودن به مسلمان‌های غیر ایرانی در کانادا جواب پس داده‌ام بیشتر از تمام مواردی است که در تمام عمرم با چنین سوال‌هایی مواجه شده‌ام.

همه این‌ها را گفتم که بگویم فرقی نمی‌کند که روزه بگیری یا نگیری، اما حس و حال ماه رمضان، البته ماه رمضان‌های قدیم‌ها حال خوبی به آدم می‌دهد. حسی قشنگ که آدم هم دلتنگش می‌شود و هم هیچ جایگزینی برایش ندارد.

اذان روح‌الارواح با صدای مسیحایی مؤذن‌زاده اردبیلی مثل ربنای شجریان از ملزومات آن حال و هوای خوش است. به یاد ماه رمضان‌های قدیم این قطعه زیبا را از آلبوم "آوای زمین" ساخته محمدرضا علیقلی گوش کنید که تلفیقی است از موسیقی و اذان مؤذن‌زاده:








سه‌شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۸

یک گفتگوی خیلی جدی


مدتی است که تصمیم دارم بخش عکس‌نوشت‌ها که همراه با بقیه بخش‌های این وبلاگ دارد بدجوری خاک می‌خورد را فعال‌تر کنم. کلی عکس خوب و نسبتاً خوب دارم که فرصت آپلود کردنش را نداشته‌ام. البته آدم‌ها هروقت می‌خواهند روی حال و حوصله‌ نداشتنشان سرپوش بگذارند، پای فرصت نداشتن و گرفتاری را به میان می‌کشند. به هرحال... آدرس خوراک (فید) عکس‌نوشت‌ها فیدبرنری شد. اگر قبلاً مشترکش بودید لطفاً آدرس جدید را مشترک شوید، اگر هم نبودید خوب حالا مشترکش شوید!



این "گفتگوی خیلی جدی" بین این چهار خانم محترم حدود چهار هفته پیش در مقابل شماره یک خیابان "مک درموت" در وینی‌پگ ثبت شده است.


یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۸

شلومٌ علیکم! *


این وبلاگ مدت زیادی است که مطلب جدیدی ندیده است و پیش از آن هم به تبع اوضاع روز بدجوری سیاست زده شده بود. برای یک تغییر موقتی حال و هوا، چه بهانه ای بهتر از فستیوال سالانه فولکلوراما دروینیپگ. آنهم خصوصاً وقتی به دیداری از برنامه اسرائیلی‌های مقیم وینی‌پگ و حومه مربوط شود! هرکسی که یکی دو سالی در وینیپگ زندگی کرده باشد می داند که مهمترین رویداد فرهنگی این شهر فستیوال دو هفته‌ای است که در این شهر توسط ملیت‌های مختلف مهاجر با ارائه موسیقی، رقص و آواز، صنایع دستی و غذاها و نوشیدنی‌های سنتی کشورهایشان برگزار می‌شود.

گویی یهودی بودن خصوصاً اگر پشت نام و پرچم آبی و سفید اسرائیل هم قرار گرفته باشد، آنقدر برای ما ایرانی‌‌ها پر از رمز و سوال است که بیشتر ایرانی‌هایی که می‌شناسم از روی کنجکاوی هم که شده، یکی از اولین انتخاب‌هایشان برای این فستیوال، برنامه اسرائیل است. یهودی‌های وینیپگ یکی از متحدترین و قدیمی‌ترین جوامع مهاجر به این منطقه هستند. محل برگزاری برنامه اسرائیل در مرکز "اسپر" جامعه یهودیان وینیپگ بود. "اسرائیل هرولد اسپر" از پدری اوکرائینی در 1932 در میندوسا در منیتوبای کانادا به دنیا می‌آید. در دانشگاه منیتوبا حقوق می‌خواند، وکیل و بعدها رهبر حزب لیبرال شاخه منیتوبا می‌شود. کم کم به فکر راه‌اندازی امکانات رسانه‌های مثل تلویزیون و روزنامه می‌افتد و بعدها با تأسیس کمپانی بزرگ "کن وست" امپراطوری بزرگ رسانه‌ای خود در کانادا را پایه‌گذاری می‌کند. در حال حاضر صاحب کانال تلویزیونی گلوبال، روزنامه نشنال پست و شصت روزنامه دیگر در سطح کاناداست. (نشنال پست همان روزنامه‌ای است که به دروغ خبری را کار کرده بود که مجلس ایران قانونی گذرانده است که یهودیان مجبور خواهند بود تا با علامت مشخصه‌ای از دیگران متمایز شوند، و ایرانیان خصوصا در تورنتو با اعتراضات خود روزنامه را مجبور به عذرخواهی کردند. قبلاً در مورد این ماجرا اینجا نوشته بودم.) بسیاری از خود کانادایی‌ها از اینکه یک سرمایه‌دار بتواند با چنین قدرت رسانه‌ای رسانه‌ها را آنطور که می‌خواهد بچرخاند، احساس خطر می‌کنند و معترض‌ این قضیه‌اند هرجند قانون نمی‌تواند مانع این تصاحب شود. "کن وست" بعد از مرگ اسپر بزرگ در سال 2003، توسط پسرش دیوید اسپر اداره می‌شود.

نکته جالب توجه در برنامه اسرائیل در فولکلورامای امسال، حضور غرفه مصر در این مجموعه بود که صنایع دستی مصر را به فروش گذاشته بود. گویی مصری‌ها که مانند کشورهای خاورمیانه و عرب هیج نماینده ای در این فستیوال ندارند اسرائیل را مناسب‌ترین انتخاب برای این منظور دیده‌اند!

برنامه‌های رقص و آواز اسرائیلی‌ها دیدنی بود. هرچند بینابین برنامه یادآوری اینکه این همه زیبایی و شور و زندگی از کشوری می‌آید که بخش قابل توجهی از مردمش چون از تبار دیگری هستند از حقوق اولیه زندگی هم محرومند، آزار دهنده بود. مجری برنامه از مردم خواست که فلاش دوربین‌های خود را خاموش کنند. با این وجود خیلی از تماشاچیان با فلاش‌های پی‌در‌پی خود انتقام فلسطینی‌ها را ازاین صهیونیست‌های غاصب گرفتند! بخشی از رقص و آوازها را ببینید:






* شلوم به عبری همان سلام خودمان است که مجری برنامه از حاضرین میخواست که یکصدا بگویند شلوم. شلومٌ علیکم البته سلام خاصی است به آن برادران و خواهران مصری که مهمان پاویلیون اسرائیل بودند یا شاید هم آنرا غصب کرده بودند! البته بماند که شلوم گفتن یهودیان در آنشب یک جورهایی هم برای من به سلام های کلاه قرمزی خودمان شبیه بود.

توضیحی درباره مستند فرزندانقلاب

--> همانطور که بارها توضیح‌ داده‌ام این مستند محصول بی‌بی‌سی فارسی است و نقش من همانطور که در تیتراژ فیلم آمده محقق و یکی...