چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۵

ارتباط منطقی!

آیا بین عبارات زیر بک ارتباط منطقی وجود دارد؟ بطور خلاصه شرح دهید.(20 نمره)

1. یکی از معلم های دوران دبستانم، (احتمالاً از معلم های امور پرورشی) که ظاهراً هدفی جز تحمیق کردن بچه ها نداشتن، برای کوبیدن کمونیست ها می گفت در زبان روسی "کمو" یعنی خدا و کمونیست یعنی خدا نیست!!! در حد و اندازه درک و فهم بچه های 9-10 ساله کلی حال می کردیم که اَه ه ه ه ! عجب کشف باحالی کرده آقامعلم! یکی دو سالی گذشت که به این نتیجه رسیدیم که خوب اگه "کمو" یک واژه روسیه، "نیست" که فارسیه! پس چه جوری میشه؟!

2. رژیم سابق، انقلابی ها رو بیشتر کمونیست و چپ می خوند. حزب توده با مذهبی ها به خاطر هدف مشترک (یا اشتراکات دیگه؟!) به نوعی دست در دست هم داده بودن. بعد از انقلاب هم، اون اوایل حزب توده رسماً فعالیت داشت تا اینکه یهو مذهبیون به قدرت رسیده که دیگه نیازی به توده ای ها نداشتن حزب توده رو منحل کردن و اون شد که همه می دونیم. مهندس بازرگان کتابی داره به نام "انقلاب ایران در دو حرکت" که در بخش دوم اون (حرکت دوم) به نوعی انحراف اهداف انقلاب رو و اشتراکات عجیب و غریبش رو با تفکرات چپی سوسیالیستی مثل شعارهای ضد امپریالیستی بررسی میکنه.

3. بعد از فروپاشی شوروی، حداقل من تا زمانی که پا از ایران بیرون نذاشته بودم فکر می کردم دیگه تفکر چپی و سویالیستی عمرش تموم شده و مرده. اوایلی که اومدم این مملکت، با دیدن نشریه هفتگی حزب کمونیست کارگری ایران، خندیدم که اینا رو باش! مگه اینا هنوز نفهمیدن دیگه بلوک شرقی وجود نداره! توی راهپیمایی ضدجنگی که در سالگرد حمله آمریکا به عراق، جلوی کنسولگری آمریکا در تورنتو برگزار شد، علاوه بر تعدادی از همین ایرانی های کمونیست که با پلاکاردها و شعارهای خاص خودشون اومده بودند، گروه های کمونیستی کانادایی و ملیت های دیگه هم زیاد به چشم می خوردن. پرچم کشورهای شرقی مثل کوبا و عکس فیدل کاسترو و چگوارا و حتی پرچم سرخ داس و چکش شوروی سابق هم بود.

5. درداخل ایران برای تعدیل فشار آمریکا در جنجال هسته ای، آقایون به شدت دست به دامن کمونیست های سابق و فعلی چون روسیه و چین و کوبا و … شدن.

4. مدتیه گروه خاصی از وبلاگ های فارسی توی کانادا و آمریکا، توجه منو به خودشون جلب کردن. بحث هایی با پست های ضدجنگ شروع شد و به بیانیه های داغ ضد آمریکایی (از فرهنگ و اقتصادش بگیرین تا سیاستش) کشید. اونقدر که سیما شاخساری (وبلاگ فرنگوپولیس) آماج کامنت های سراسر فحشی شد که اونو مزدور جمهموری اسلامی می خونن و یا به نازلی کاموری (وبلاگ سیبیل طلا) فحش هایی داده شد. وبلاگ فرنگوپلیس (با تمام احترامی که برای سیما شاخصاری قائلم اما این دلیل نمی شه که نظر مخالفم رو اینجا عنوان نکنم) شده منبعی از گوشه و کنایه هایی بر علیه امپریالیسم آمریکا. تعداد زیادی از خواننده های وبلاگش هم شباهت عجیب این حرف ها رو با حرف هایی که از رسانه های جمهوری اسلامی پخش میشه به حساب مواجب بگیر بودن صاحب وبلاگ گذاشتن و فحشیه که در کامنت دونی وبلاگ نصیب این دانشجوی دکترای دانشگاه استنفورد میشه. از اون طرف وبلاگ سیبیل طلا منبع نقدهای آتشین بر مقاله های "امید معماریان"، وبلاگ نویسی که مدتی در ایرن حبس کشید و الان در آمریکا داره برای روزنامه های مختلف مطلب مینویسه. (البته اینو به حساب دفاع من از نظرات امید معماریان نذارین).

5. امیدوارم دوباره این دشمن مشترک بین صاحبان قدرت در داخل ایران با چپ اندیشان خارج از کشور، طرفین رو به یک ائتلاف نامیمون نکشونه!

یکشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۵

صدا و سیمای هسته ای!

یادمه همیشه قبل از وقایعی چون انتخابات، فیلم های خوبی از تلویزیون پخش میشد. جوری که گاهی بچه ها می گفتن کاشکی همیشه انتخابات باشه! اما تعطیلات نوروزی امسال، جناب عزت خان ضرغامی از اونجا که انرژی هسته ای حق مسلم ماست! بدجوری داره به امت اسلام حال میده. تقریبا هر شب آنجلینا جولی، نیکولاس کیج، نیکول کیدمن، برد پیت، جودی فاستر، لئوناردو دی کاپریو و دیگر خواهران و برادران هالیوود در خدمت امت همیشه در صحنه هستند! شاید هم به میمنت تقارن اربعین حسینی با نوروز این چهره های تقریباً ممنوع دارن روی آنتن می رن! دنیای غریبی شده. از طرفی ایران و آمریکا برای هم شاخ و شونه میکشن. از اون طرف تابوی مذاکره با آمریکا میشکنه (اون هم مثل همیشه در بدترین زمان ممکن در موضع ضعف) و درست زمانی که آمریکا برای تحریم های جهانی بر علیه ایران داره پافشاری می کنه، سوپراستارهای هالیوود هر شب روی آنتن تلویزیون جمهوری اسلامی هستن!

هرچی هست با وجود سانسورهای بعضاً وحشتناک این فیلم ها، شما حالتونو ببرین ازشون! اگه شمایی که اینطرف آب هستین و احتمالاً بیشتر این فیلم ها رو به صورت کامل دیدین اما براتون جالبه که دوبله فارسیشون رو هم ببینین کافیه روی اسم فیلم ها کلیک کنین( اگرچه دوبله ها اصلاً چنگی به دل نمی زنن و کیفیت دوبله های قدیم رو ندارن):

آقا و خانم اسمیت (آنجلینا جولی و برت پیت) - مرد عنکبوتی 2افسانه زورو – ماتریکس 3 - کوهستان سرد (نیکول کیدمن) – اتاق ماروین (لئوناردو دیکاپریو) - سرقت در 60 ثانیه (آنجلینا جولی و نیکولاس کیج) – روح (دمی مور) – نقشه پرواز (جودی فاستر) – ماداگاسکارعصر یخبندان

در بین این فیلم ها، از فیلم نقشه پرواز با بازی جودی فاستر که قبلاً ندیده بودم خیلی لذت بردم. نکته خنده داری در ترجمه فیلم وجود داشت که ناشی از یک بی دقتی بزرگ بود. در جایی مسول امنیت پرواز میگه هواپیما داره در "فنلاند جدید" فرود میاد. این اسم کمی غیر عادی به نظرم اومد چون تا اونجایی که می دونستم چنین جایی وجود نداره. حدس زدم آقایون Newfoundland رو که یکی از استان های شمالی کاناداست به عنوان "فندلاند جدید!" ترجمه کردن. که با پیدا کردن خلاصه داستان فیلم از اینترنت حدسم درست از آب در اومد! جالبه که حتی اگه جایی به اسم فندلاند جدید هم وجود داشت باز هم تلفظش (New Finland) با Newfoundland کاملاً متفاوت می شد! ظاهراً اطلاعات عمومی آقایون در صدا و سیما نسبت به کانادا کمی تا قسمتی در سطح نازلی قرار داره. اشتباه قبلی که توی همین وبلاگ بهش اشاره کردم هم مربوط به کانادا بود!(اسم نخست وزیر).
وبلاگ "نقطه سر خط" نقد جالبی بر جریان پخش فیلم های نوروزی صدا و سیما نوشته با عنوان قصابخانه هنری.

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴

بوی عیدی...

بوی عيدی، بوی توت، بوی كاغذرنگی،
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ،
با اينا زمستونو سر می‌کنم،
با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،
با اينا زمستونو سر می‌کنم،
با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
فکر قاشق زدن یه دختر چادرسيا،
شوق یک خيز بلند از روی بته‌های نور،
برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها،
با اينا زمستونو سر می‌کنم،
با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
عشق یک ستاره ساختن با دولک،
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،
بوی گل محمدی كه خشک شده لای کتاب،
با اينا زمستونو سر می‌کنم،
با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری،
شب جمعه پی فانوس توی كوچه گم شدن،
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،
با اينا زمستونو سر می‌کنم،
با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

سال تحویل و نوروز همیشه برای من یادآور چیزهای به ظاهر خیلی ساده ایه که اما با تمام سادگی، اونقدر جدی در خاطرم نقش بسته که به ظاهر پاک شدنی نمیآن. خاطراتی که همه مال دوران بچگیه. شاید برای همینه که میگن عید مال بچه هاست. اون موقع ها عید متناظر بود با کفش و لباس نو! روزهای اول عید هم معمولاً مترادف بود با زدگی کفش نو برای پایی که هنوز به اون عادت نداشت. به همون اندازه که کفش و لباس نو رو دوست داشتم، از پوشیدنش توی یکی دو روز اول عید اکراه داشتم. حس می کردم همه دارن به من نگاه می کنن و این آزارم می داد.

عید مترادف با عیدی گرفتن هم بود. اولین عیدی از مامان و بابا و دومی و سومی از دو تا برادر بزرگتر که هنوز مجرد بودن و توی خونه پدری، و همیشه عیدی های بعد مال مادربزرگ مهربونی که "عزیز" صداش می کردیم و خاله بود. هر سال بعد از تحویل سال، مامان از ما سه تا پسر رشیدش می خواست که زود خودتون رو برسونین خونه "عزیز" تا قبل از اینکه کس دیگه ای برای عید دیدنی برسه و من هرسال مثل بچه های سمج و سرتق! که انگار این مسأله توی کله اش فرو نمی ره این سوال تکراری رو می پرسیدم که حالا چرا ما باید قبل از همه برسیم؟! و جواب همیشگی مامان که چون "عزیز" معتقده اگه یه مرد اولین نفری باشه که از چهارچوب در خونش وارد میشه، اون سال، سال پر روزی و خوش یمنی میشه. اون وقت ها فقط حس می کردم این اعتقاد یه جاش اشکال داره اما مسلماً اینو درک نمی کردم که این فرهنگ مردسالارانه صدها ساله ماست که جای اعتقادات زن های سنتی مون رو هم گرفته.

با ذهن حسابگرانه کودکانه از روز دوم عید برآورد می کردم که تا آخر تعطیلات چقدر عیدی می گیرم. با توجه به سابقه سال های قبل و اون چیزی که ما آماری ها بهش میگیم احتمال پیشین که متناسب با نرخ سخاوت اعضای فامیل بود! پیش بینی اون هایی که مسافرت بودن و عیدی هاشون (البته اگه بیخیالش نمی شدن!) با تأخیر نقد می شد رو هم می کردم و نهایتاً اینکه خوب با محاسبه نرخ تورم امسال با این عیدی ها چی میشه خرید؟!

لحظه تحویل سال با همه قشنگی و هیجان انگیز بودنش، مترادف با تحمل شنیدن و دیدن چهارتا سخنرانی کسالت بار با عنوان پیام نوروزی بود! حتی اگه بابا رو هم میشد راضی کرد که بیخیال این پیام های تکراری شه، باز هم فایده ای نداشت چون در همین اولین دقایق همزمان از همه کانال های تلویزیون پخش میشد و هنوز هم میشه البته!

برای من عید، مترادف با شکوفه دادن درخت آلبالویی بود که مال من و هم سن خودم هم بود و توی عید غرق شکوفه می شد که احتمالاً مثل همه چیزهای قشنگ دیگه مربوط به عید، توی حیاط خونه قدیمی که چند ساله متروک افتاده، خشکیده و خاطره شده...

با همه این حرفا یاد روزهای عید بچگی به خیر. امیدوارم سال 85 بر خلاف ظاهر سگی اش! سال خوبی برای همه ایرانی ها و ایران باشه. سال صلح، دوستی، آرامش و عشق...
نوروزتون مبارک!
----------------------------------------
پ.ن:
  • عکس های راهپیمایی ضد جنگ ظهر شنبه در تورنتو رو توی فوتوبلاگ می تونین ببینین. ایرانی های زیادی شرکت کرده بودن و پلاکاردهای Don’t Attack Iran هم از قبل پیش بینی شده بود. یک کانادایی تن سگش یه تیشرت کرده بود و پشتش نوشته بود "افسار سگ جنگ بر علیه ایران رو رها نکنید". یاد پرچم هایی افتادم که توی ایران تن سگ و الاق کرده بودند! اینا چه جوری از این حرکت های نمادین استفاده می کنن ما چه جوری!
  • خوشحالم که گنجی هم سال تحویل رو کنار همسرش، معصومه شفیعی و دو تا دخترش بود.
  • این هم یک کلیپ نوروزی!
  • شما این داستان و عکس رو در مورد مجسمه آزادی در نیویورک باور می کنین؟!

جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۴

Stop The War


! Join us in the streets on March 18
:Stop the War
Demonstrate on the 3rd Anniversary of the Invasion of Iraq
Saturday, March 18 @ 1PM
US Consulate, 360 University Avenue, Toronto
For more information visit:Toronto Coalition to Stop the War - www.nowar.ca
Canadian Peace Alliance - www.acp-cpa.ca
International Actions -www.march-in-march.org

پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۴

چهارشنبه سوری

لعنت به این سیاست و سیاست بازی که امسال چهارشنبه سوری ایرانی های تورنتو رو به دو دستگی کشوند و باعث شد بر خلاف سال های گذشته که همه توی پارک سانی بروک یا لزلی پارک (یا به قول ایرانی ها پارک ملت!) جمع می شدن، عده ای در میدان "مل لست من" جمع شن و عده ای در جای همیشگی. پارسال که با بچه ها رفتیم برای شرکت در مراسم چهارشنبه سوری، بی خبر از همه جا رفتیم دور یک آتیشی که از همه بزرگتر بود و جمعیت بیشتری هم دورش بودن و بزن و بکوب بیشتری هم داشت. غافل از اینکه جمع، جمع ورشکسته های سیاسی است! وقتی اسم ارتش آزادیبخش به گوشم خورد تازه فهمیدم قضیه چیه و رفتیم سراغ یه آتیش دیگه که کمی دورتر بود اما اون هم پررونق. گروه های مختلف سیاسی بودن و هر کدوم هم آتیش خودشونو داشتن. از سلطنت طلب ها گرفته تا کمونیست ها. بیشتر به یک میتینگ سیاسی شبیه بود تا یک مراسم باستانی! امسال برای پرهیز از همین مشکلات و خصوصاً از اونجا که گروه های دانشجویی دانشگاه های تورنتو طبق اساسنامه هاشون فعالیت سیاسی نمی کنن، خواسته بودن این مراسم غیر سیاسی برگزار بشه. از طرفی بعضی از گروه های سیاسی همچنان به بهره برداری سیاسی از این برنامه تأکید داشتند(قضیه شو توی شهروند می تونین بخونین) از طرفی پلیس تورنتو هم خواستار روشن شدن تکلیف این برنامه شده بود که بالاخره سیاسیه یا نیست. (آخه اینا
واقعاً نمی تونن بفهمن که ما ایرانی ها مجلس ختنه سورونمون هم آخرش به سیاست می کشه!) بالاخره نتیجه این شد که مجوز برگزاری چهارشنبه سوری با برنامه ریزیه گروه اینترنتی یاهویی! Toronto Iranian در "میدان مل لست من" گرفته شد البته بدون آتیش! به جای پریدن از روی آتیش، آتیش بازی جایگزین شده بود. با وجود باد منجمد کننده ای که میومد و دمای هوا رو به 10 درجه زیر صفر رسونده بود، جمعیت زیادی هم اومده بودن. بیتشر به رقص و پایکوبی و کمی هم آتیش بازی گذشت. طبق معمول نیروهای پلیس تورنتو هم برای حفظ نظم حضور داشتند. اگرچه قرار بود برنامه غیر سیاسی باشه اما در سخنرانی های نسبتاً(!) کوتاه اول برنامه اشاره هایی به آرزو برای ایران دموکراتیک و آزاد شد. آقای زرهی سردبیر و مدیر مسئول هفته نامه شهروند (نشریه وزینی که البته گرایش های کاملاً واضح چپ داره) هم سخنرانی کوتاهی کرد و از مخالفت حاکمان ایران با چهارشنبه سوری و شادی مردم سخن گفت. خانمی هم اعلامیه های حزب کمونیست کارگری رو پخش می کرد که یکیش رو هم به من داد. البته ناگفته نماند که وقتی مجریان از حاضرین برای رقص روی سن دعوت می کردند ار چند نفری که قصد داشتند با در دست داشتن پرچم های کوچک ایران با نقش شیر و خورشید برقصند خواستند پرچم هاشونو روی سن نیارن. رئیس پلیس شهر ریچموندهیل (از شهرهای زیر مجموعه کلان شهر تورنتو) هم این مراسم رو تبریک گفت و اشاره به برسمیت شناختن 21 مارس به عنوان نوروز، سال نوی ایرانی در ریچموهیل کرد. (طرح به رسمیت شناختن نوروز و اضافه شدنش توی تقویم به پارلمان آنتاریو هم رفته که همه ایرانی ها امیدوارن تصویب بشه.)

از اونجا که چهارشنبه سوری بدون پریدن از روی آتیش اصلاً حس چهارشنبه سوری به آدم نمی ده تصمیم گرفتم سری هم به برنامه دوم بزنم. با مترو نیمی از راه رو هم رفتم اما چون سرمای وحشتناک رمقم رو گرفته بود از خیرش گذشتم و از نیمه راه برگشتم.

اخبار ساعت 11 شب کانال CityTV گزارشی از برنامه پارک لزلی نشون داد و روزنامه های صبح روز بعد هم اخبار هر دو برنامه رو منعکس کردند که عکس هاشو می بینید. عکسی که پلاکارد مراسم رو روی سن نشون میده از همون گروه اینترنتی روی سایت یاهوست. صفحه اول روزنامه مترو تورنتو هم عکسی از "پونه شیخ الاسلامی" رو چاپ کرده بود در حالی که توی مراسم به بچه ها بادکنک میده. محمد شیخ الاسلامی کسیه که این گروه اینترنتی رو که الان بیشتر از 300 عضو داره راه انداخته. پونه و محمد از طریق همین گروه با هم آشنا شدند و چند ماه پیش با هم ازدواج کردن.
----------------------------------------------------
پ.ن:
  • سری به این لینک بزنید و ببینین نمودار زیست آهنگتون برای سال آینده چطوره. نمی دونم چقدر پایه علمی داره. متأسفانه اشاره ای به منابع علمیش نکرده. اما اگه درست باشه خیلی جالبه. نمودار چرخه جسمی، حسی و ذهنی فروردین 85 برای من تقریباً روی هم منطبق میافته که نمی دونم معنی اش خوبه یا بد! احتمالاً جسم و حس و ذهنم هر سه تا با هم در چند روزی به اوج می رسند و چند روزی هم به کل تعطیلند!
  • گنجی رو فراموش نکنیم. باید فردا گنجی آزاد شه.نوشته ابطحی رو در این مورد بخونین.
  • ساکنین تورنتو: از راهپیمایی ضد جنگ روز شنبه درسالگرد جنگ عراق فراموش نکین. از این سایت می تونین برنامه این راهپیمایی ها رو در شهرهای مختلف آمریکا و اروپا پیدا کنین.
  • گزارش شماره جدید شهروند از مراسم و عکس پلیس های ایرانی بین پلیس های حاضر در مراسم

یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۴

خدای عزیز!

چند روز پیش برای دومین بار نامه های معروف به Dear God از طریق ایمیلی به دستم رسید. اونقدر این نامه با صفا و صداقت کودکانه ای نوشته شده که بعد از مدت ها دوباره همه شونو خوندم. به ذهنم رسید چند تاییشو به فارسی برگردونم و اینجا بذارم. ظاهراً در مدرسه ای در آمریکا از بچه ها خواستن نامه های کوتاهی به خدا بنویسن و نامه هاشون رو با "خدای عزیز" شروع کنن:
  • خدای عزیز، آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یه کلکه؟ (لوسی)
  • خدای عزیز، من آمریکاییم. تو کجایی هستی؟ (رابرت)
  • خدای عزیز، من فکر می کنم منگنه یکی از بزرگترین اختراعات تو باشه! (روت)
  • خدای عزیز، ما خوندیم که ادیسون نور رو ساخت. اما در مدرسه "سان" می گن کار تو بوده. من شرط می بندم اون ایده تو رو دزدیده! (ارادتمند- دونا)
  • خدای عزیز، به جای اینکه بذاری مردم بمیرن و مجبور باشی تا آدمهای جدیدی درست کنی، چرا همون هایی که داری رو نگه نمی داری؟ (جین)
  • خدای عزیز، بابت برادر کوچولوم ازت متشکرم. اما اون چیزی که من براش دعا می کردم یک توله سگ کوچولو بود! (جویس)
  • خدای عزیز، اگه تو به من یه چراغ جادو مثل علاءالدین بدی، من هرچی بخوای به تو میدم. به جز پولهام و شطرنجم. (رافائل)
  • خدای عزیز، من همینطور منتظر بهارم اما هنوز نیومده. یادت نرفته باشه! (مارک)
  • خدای عزیز، تو مجبور نیستی نگران من باشی. من همیشه دو طرف رو نگاه می کنم. (دین)
  • خدای عزیز، اگه یکشنبه توی کلیسا به من نگاه کنی، من کفش های نومو نشونت می دم. (میکی)
  • خدای عزیز، اگه تو دایناسورها رو از بین نمی بردی، ما هرگز کشوری نداشتیم. تو کار درستی انجام دادی. (جاناتان)
  • خدای عزیز، من فکر نمی کنم هیچ کس بتونه خدای بهتری باشه. خوب من می خواستم تو بدونی. نه اینکه چون خدایی گفته باشم! (چارلز)
  • وقتی این نامه ها رو می خوندم یاد نامه ای که یکی از اون زیر پل خواب های فیلم "زیر نور ماه" به خدا می نویسه افتادم:

خدمت خدای بزرگ سلام،
غرض از مزاحمت این بود که ایوالله! دست مریضات! انصافتو شکر! تو که خیلی مشدی بودی...
------------------------------------------
چند لینک:

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

ویروس هایی که به وبلاگ ها حمله می کنند!

بعد از ویروس های کامپیوتری، ویروس های موبایل رو دیدیم و ظاهراً حالا نوع جدیدی از ویروس های برای حمله به وبلاگ ها بوجود آمدن. ویروس هایی که به کامنت دونی وبلاگ حمله میکنند و با پر کردن مشتی کامنت های چرند، اطلاعات وبلاگتو بر میدارن و از طرف تو به وبلاگ هایی که از نظر فکری شاید جور دیگه ای نسبت به وبلاگ مبداء فکر می کنن، رفته و به اسم تو کامنت می ذارن. کامنت که چه عرض کنم! بد و بیراه و مزخرفات! Kourosh.worm یکی از این ویروس های خطرناکه که خیلی سریع خودشو تکثیر و شروع به حمله می کنه!

خواننده های این وبلاگ می دونن که مدتیه شخصی به اسم کورش و ظاهراً از بلژیک (بروکسل) شروع به فحاشی توی این وبلاگ کرده. تصمیم نداشتم کامنت هاشو پاک کنم و یا جلوی کامنت گذاشتنشو بگیرم. چراکه از لابلای نوشته های به قول "من و پری" مالیخولیایی گونه اش (که بگم خدا چه کارش نکنه که پای این موجود رو به وبلاگ من باز کرد!) و همینطور مرور مطالبش توی دو تا وبلاگش "جغد ها هم عاشق می شوند" (قدیمی و جدید) به نظرم آمد آدمیه که اهل کتاب و مطالعه است، اهل ادبیاته، قصه می نویسه و حالا از زور شاید مشکلات یا هر چیز دیگه به مهمل بافی افتاده. برای همین به جای جواب دادن به توهین هاش، براش ایمیلی فرستادم و ازش خواستم به جای ایجاد مزاحمت به نوشتن توی وبلاگش ادامه بده و منهم وبلاگشو معرفی کنم و بهش لینک بدم. به سه تا آدرس ایمیلی که از خودش به جا گذاشته بود نامه رو فرستادم که دو تاش برگشت خورد. نمی دونم سومی رو گرفته یا نه. چند دقیقه قبل که داشتم آمار بازدید از وبلاگ رو چک می کردم، متوجه وجود لینک هایی از وبلاگ هایی شدم که غیر عادی میومد. وقتی به اون آدرس ها سر زدم، معلوم شد این موجود بیمار به اسم و آدرس من در وبلاگهای دیگه شروع به فحاشی و نوشتن مزخرفات کرده. این بود که ناچار شدم این مطلب رو پست کنم و کامنت های این آدم رو هم حذف کنم.

اگر کسانی که کامنت هایی که این شخص به اسم من میذاره رو می بینن و بعد به این وبلاگ میان، نوشته های این وباگ رو هم بخونن کار سختی نیست که بشه فهمید نویسنده این دو نمی تونه یکی باشه. ادبیاتی که این شخص در کامنت هاش استفاده می کنه با ادبیات نویسنده این سطور زمین تا آسمون تفاوت داره.

تا اینجا فهمیدم از طرف من به وبلاگ های "حاج حمید"، "بچه های قلم" و "شبنم سحرگاهی" رفته، فحاشی کرده یا چرند گفته و اسم منو گذاشته. از همه این دوستان و احتمالاً نویسنده های وبلاگ های دیگری که بعداً مشخص خواهد شد، به خاطر این مسأله عذرخواهی می کنم و همینجا اعلام می کنم، دستنوشته ها به جز برای وبلاگ هایی که لینکشون توی همین وبلاگ هست یا وبلاگ هایی که شبهه ای اینچنینی براشون پیش نیاد جای دیگه ای کامنت نذاشته و نمیذاره.
----------------------------------------------------------------
تکمله:

اول - وبلاگ "خلوت دل" هم از طرف من کامنت دروغین گرفته! (تازه یکی یکی داره رو میشه!)

دوم – چند کلامی با این کوروش خان:
  • ایمیلت رو گرفتم. اگرچه من دقیقاً شرایط تو رو نداشتم و بر خلاف تو قانونی از ایران خارج شدم و اینجا هم پناهنده نشدم، اما اونطور که تو تصور می کنی هم در رفاه نیستم! کار می کنم و درس می خونم. اما از اونجا که درک می کنم زندگی در غربت بر خلاف اون چیزی که دورادور به نظر میاد و اون چیزی که آدم ها در ایران تصور می کنن به چه معنیه و تا کسی تجربه اش نکنه هرگز نخواهد فهمید سختی هایش از چه جنسی است، متأسفم که شرایط خیلی سختی رو گذروندی و داری با اون دست و پنجه نرم میکنی. هر کسی مشکلات خودشو داره اما این چیزها هیچ وقت نمی تونه توجیه قابل قبولی برای اهانت، مزاحمت و تخریب شخصیت افراد باشه.
  • این دعوا و قائله ای که به راه انداختی دو حسن داشت: اول این که دستنوشته ها دوستان جدیدی پیدا کرد که خودش خیلی با ارزشه. و دوم ااینکه تو وادار شدی دوباره وبلاگت رو راه بندازی و اونجا از هر چی که دلت بخواد صحبت کنی. اونجا قلمرو فرمانروایی توست. هر از گاهی بهت سر می زنم و برات با اسم و مشخصات خودم کامنتی هم می ذارم اما مطئن باش با کامنت های سریالی و توهین آمیز برات مزاحمت ایجاد نمی کنم.
  • دستنوشته ها هم خوشحال خواهد شد اگر تو همچنان بهش سر بزنی و براش کامنت بذاری. اما مجبورم اینو بگم که اگر بیشتر از دو کامنت متوالی برای هر پستی بذاری متأسفانه مجبورم کامنت هاتو حذف کنم و اگر در کامنت هات توهینی باشه نه تنها کامنتت حذف میشه که آی.پی ات هم ناچار بلاک خواهد شد.
  • راستی خیلی جالب بود که اولین کامنتی که بعد از بازگشایی وبلاگت برات اومده از عزرائیل بود! خوبه آدم هر از گاهی به یاد مرگ بیافته! از وبلاگش خوشم اومد. می خوام بهش لینک بدم. (ین بند آخر محض شوخی بود).

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴

انگار نه انگار...

یکی نیست بگه توکه اعصابشو نداری غلط می کنی از اون ور دنیا، اخبار ساعت 9 شب کانال یک ایران رو نگاه می کنی! اوایلی که اینترنت اومده بود ایران، هر چی پول توجیبی داشتم خرج کارت اینترنت می کردم. تشنه خوندن خبرهایی که هیچ وقت توی رسانه های داخل منتشر نمیشد. بعد می رفتم دانشگاه با حرص با بچه ها در موردش صحبت می کردم که: "می دونین چی شده؟!" دوستی داشتم (محمود نجاتی) که می گفت: "بدبخت این همه پول خرج می کنی که آخرش اعصاب خودتو به هم بریزی؟ برو توی اینترنت حالتو بکن!"
اخبار امشب رو آقای حیاتی با همون جمله "با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد" که دو سالیه همه مردم بر طبق یک بخشنامه نوشته یا نانوشته از همه اخبارگوهای همه کانال ها مجبورن بشنون شروع کرد. (احتمالاً آقایون بعد از 25 سال دیدن "بسم الله" تنها که کافی نیست. اخبارگوهای کویت و دبی و الجزیره هم همینو می گن. ما باید برای زدن مشت محکمی بر اتحاد شیعه و سنی هم شده باید بعد از بسم الله، "آل محمد" رو به رخ عدد ناچیز دو میلیارد مسلمون دنیا بکشیم!) اولین خبر طولانی امشب، دیدار "محمود نورالدین" از یالغوزآباد ممسنی و توابع اطراف بود و فریاد هزاران گوسفندی که "انرژی هسته ای حق مسلم ماست". بعد یک سری مصاحبه کلیشه ای مسخره با چند نفر توی خیابون های تهران، بعد گزارش مذاکرات مجلس و بالاخره خبر از وین که بیانیه شدیدالحن هیأت ایرانی! و همین!
انگار نه انگار که پرونده (گزارش) اتمی ایران به شورای امنیت ارسال شد. انگار نه انگار که آقایون باوجودی که خودشون رو جر دادن و با چوب حراجی که به سرمایه های ملی این مملکت زدن تا هر طور شده باج های کلون به کشورهایی مثل روسیه، چین، هند، ژاپن و ... بدن و دادن اما نتیجه ای نگرفتن.
و انگار نه انگار که همین چند ساعت پیش گروهی از زنان و دختران این مملکت به خاطر گردهمایی آرومشون در پارک دانشجوی تهران با باتوم های برقی و البته مشت و لگدهای غیر برقی نیروی انتظامی مورد حمله قرار گرفتن. انگار نه انگار که به بانوی شعر ایران، سیمین بهبهانی با اون سن و سال و بیمار هم با باتوم و لگد همونجا حمله شده.
انگار نه انگار...حالم از همه چی داره به هم میخوره.

فراتر از قانون: حق بودن من

هشتم مارس، روز جهانی زن گرامی باد.

این پوسترِ امسال روز جهانی زن در کاناداست. پس زمینه پوستر متن اعلامیه رفع کلیه تبعیضات علیه زنان سازمان ملل است که در آن کلمات "زن"، "مرد" و "برابری" برجسته شده اند.
در متن تفسیر پوستر آمده است: رنگ سبز با طرح سینوسی نشان از پر پیچ و خم بودن راه دستیابی زنان به این هدف است و بیان کننده این حقیقت که زنان راه بیشتری برای برابر شناخته شدن در پیش دارند. و در پایین پوسترجمله: " فراتر از قانون: حق بودن من" دیده می شود.

نسخه pdf این پوستر رو اینجا ببینید.

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

اینجا قندهار است!

الان که دارم این مطالب رو تایپ می کنم، "پیتر منزبریج" رئیس بخش خبری و گوینده خبر کانال CBC (و البته اخبار گوی محبوب اینجانب!) داره به طور مستقیم اخبار ساعت 10 شب این کانال رو از قندهار در افغانستان درحالی که پشت سرش تانک های کانادایی قرار دارند اجرا می کنه. در اولین جمله اش گفت سه شنبه اینجا شروع شده! (کانادا هنوز دوشنبه است) قراره از امشب 6 مارس تا 8 مارس اخبار مستقیم از افغانستان پخش شه. مدتیه که نیروهای کانادایی کنترل قندهار رو از آمریکایی ها تحویل گرفتن. از سال 2002 تا الان کلاً 10 کانادایی درافغانستان کشته شدن که دو نفرشون در دو هفته اخیر یعنی بعد از تحویل قندهار بوده. توی همین دو هفته 12 سرباز کانادایی زخمی شدن که آخریش با تبر مورد حمله افراد طالبان قرار گرفته. چند روزه که مرتب کانال های تلویزیونی دارن مراسم آوردن اجساد این سربازها رو نشون میدن. ظاهراً کانادایی ها باید آماده تحویل گرفتن اجساد بیشتری باشن. طبق قرار تا فوریه آینده (یکسال) کنترل قندهار به عهده کانادایی ها خواهد بود. کانادایی که که به این چیزها اصلاً عادت ندارن حسابی عصبی و نگرانن و اختلافاتی هم بین دولت جدید اقلیت که با پیروزی محافظه کارهای نزدیک به آمریکا به قدرت رسید با پارلمان بوجود آمده. بعضی از لیبرال ها و همینطور رهبر NDP (حزب نئودموکرات) علناً گفتن ما نمی خوام پیشقدم در راهی بشیم که آقای بوش تمایل به ادامه اش داره.
پیتر اخبار امشبشو با یک مصاحبه خیلی جالب تموم کرد. مادر دو تا از سربازهای مستقر در قندهار از ونکور با دو تا پسرش که کنار پیتر ایستاده بودن صحبت کرد و اونا همدیگه رو دیدن. جالبه که پرسید پسراش ایمیلشو گرفتن یا نه! تصورشو بکنین که توی یک شرایط جنگی، کانادا اینترنت های-اسپید برای برقراری ارتباطات نیروهاش با کشورشون اون هم توی افغانستان برقرار کرده. با یک افسر زن که مسئول شبکه و ارتباطات اینترنتی ارتش توی قندهار بود هم مصاحبه کرد. آخر مصاحبه هم یکی از پسرها برای زنش و دو تا بچه اش که یکی اش بعد از رفتن اون به دنیا اومده و اون یکی پسرش برای دوست دخترش سلام فرستادن.
پ.ن:
راستی کانادایی ها از اینکه دیشب فیلم کانادایی Crash بهترین فیلم اسکار امسال انتخاب شد و چندتا جایزه گرفت دارن ذوق مرگ می شن! این فیلم رو به توصیه پسرداییم که آمریکاست 5-6 ماهی میشه که دانلود کردم ولی هنوز فرصت نشده ببینمش. در صحنه هایی از این فیلم چند ایرانی هم بازی می کنن که به فارسی حرف می زنن. دیگه به خاطر کانادایی ها هم شده در اولین فرصت این فیلم رو میبینم!

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴

جنگ بد است! گلوله بد است!

مهر سال 78 بود. تازه ساکن خوابگاه دانشگاه شهید بهشتی شده بودم. اتاق کوچیکی که من و شاپور چند روزی بود ساکنش شده بودیم. شاپور، دانشجوی ارشد ریاضی محض، بچه لار بود. بچه خون گرم و با معرفتی بود. تا اون موقع من چیز زیادی از لار نمی دونستم و همینطور زبون خاصشونو. یادمه تونستم به زحمت فقط یه جمله لاری رو حفظ کنم: "بی جی از چقل درخت کت چلکی" یا یه چیزی شبیه این که ظاهراً یه شعر یا ضرب المثل بود به این معنی که گنجشک از درخت افتاد ولی کاریش نشد! وقتی برادرش از لار اومده بود دیدنش و این جمله رو از من شنید کلی خندید! (امیدورام ترجمه اش چیز زشتی نباشه!). خلاصه ما که امیدوار بودیم توی این اتاق کوچیک نفر سومی نیاد، شنیدیم که مدیریت خوابگاه یکی دیگه رو هم به اتاق ما معرفی کرده. پچ پچ هایی بود که طرف جانبازه و از سهمیه ای هاست. لحظه ای که در زد و وارد اتاق شد، من رادیو آمریکا رو گرفته بودم که داشت ترانه ای از هایده رو پخش می کرد. هفت هشت سالی از من بزرگتر به نظر میومد اما قدش کوتاه تر بود و کلاً ریز جثه. هیچ نقص عضوی هم توی بدنش به نظر نمیومد. بعدها فهمیدم توی پاش ترکش داره. شاپور خواست رادیو رو خاموش کنه که من با اشاره بهش فهموندم که نه. اما به نظرم با این وجود صداشو خیلی کم کرد. برخورد گرمی داشت و وسایلشو گوشه ای از اتاق گذاشت. در اون یک هفته - ده روزی که اونجا با هم زندگی کردیم (قبل از اینکه اول من بعد شاپور و بعد هم اون، یکی یکی تقاضای اتاق توی کوی دانشگاه بدیم و جابجا شیم) من رابطه دوستانه ای باهاش برقرار کردم اما شاپور رابطه خوبی باهاش نداشت و با هم چند بار بحثشون هم شد.

همون روز اول مستقیماً گفت راحت باشین چرا صدای آهنگ رو کم کردین؟ بعد نگاهش افتاد به کتاب "مسخ" کافکا که من مشغول خوندنش بودم و کنار وسایلم گذاشته بودم. چشماش برق زد و با هیجان غیر قابل انتظاری پرسید:"تو کافکا رو میشناسی؟" این سوال شروعی بود برای یک ارتباط دوستانه بین و من اون که باعث شد کم کم اعتماد من به اون و متقابلاً اون به من جلب بشه. دنیایی از کتاب خونده بود و پشت سر هم اسمهایی ردیف می کرد و از من می پرسید که من فقط چند تایی از اون همه رو می شناختم یا خونده بودم. برام خیلی صحبت ها می کرد. از جنگ و از شور و حال اون موقعش و از اینکه حالا چطور گذشته رو میبینه. می گفت فکر نکن من کارت جانبازیمو اگه جایی نشون می دم می خوام خودمو جدا از شماها بدونم نه فقط می خوام حقمو از اینا بگیرم. اونا از شور و حال جوونی من سوء استفاده کردن و حالا من می خوام حقمو به خاطر اون جوونی و سلامتی از دست رفته ام از اینا پس بگیرم. می گفت جوون بودیم و پر از انرژی و وقتی می گفتن برین در راه خدا بکشین، اون موقع فکر نمی کردم چرا. برای چی باید اون عراقی رو بکشم. اصلاً به این فکر نمی کردم که اون سرباز عراقی هم آدمه و جون داره زن و بچه داره... بعد از جنگ رو آورده بود به کتاب خوندن و ادامه تحصیل. می گفت یه پسر کوچولو هم داره. اون همه کتابی که خونده بود با تجربه ای که از جنگ داشت بهش قدرت تحلیل های قشنگی داده بود که فارغ از احساسات و تعصبات مذهبی خیلی به دل می نشست.

شعری که "توتیا" توی وبلاگش گذاشته بود و کامنت "دوساعت" و جواب "مسافر" باعث زنده شدن این خاطره ها شد. لحن طنزآلود گزنده و تلخ "دوساعت" "مسافر" رو اونقدر برآشفته بود که طبق معمول! با تندی و درشتی که سزاوار نبود، "دوساعت" رو قدر نشناس و دورو خطاب کرده. به نظر من جنگ به جز یکی دو سال اولش نه دفاع بود نه هیچ چیز مقدس دیگه ای. به خدا جنگ نعمت نبود. یک بدبختی بزرگ بود. به قول "دوساعت" استحماری بود برای منافع طبقه ای خاص که در زمان جنگ اصلاً وجود نداشتن و بعد از جنگ صاحب همه چیز شدند. همونهایی که الان هم میزان آنزیم های جنگی خونشون اومده پایین و "هل من مبارز" می طلبن. همونهایی که برای ثبت نام عملیات استشهادی وب سایت راه انداخته اند و فتوا گرفتن که:" اگر زن مسلمان شهادت طلب مجبور شد که براي امر مهمي که به آن مکلف شده است حجاب خود را رعايت نکند، هيچ گناهي متوجه او نيست." (ظاهراً وبساتشون از کار افتاده با از ترس بی آبرویی از کار انداختنش). . از اون طرف توی آمریکا گروه های ضد جنگ، وب سایت راه انداختن که "جنگ بر علیه ایران رامتوقف کنید". بر حسب اتفاق موضوع دوتا از آخرین فیلم هایی ایرانی که اینجا از طریق اینترنت دیدم، به نوعی به روزهای وحشتناک شروع جنگ مربوط میشد.( دوئل و جایی برای زندگی). امیدورام هیچ وقت دیگه اون روزهای وحشتناک برای ایران تکرار نشه. به قول مسعود بهنود" تفنگ سنگین است برادر، گلوله بد است، صدای تو خوب است..."

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۴

!تقویم زناشویی


آقایون در قم تقویم بی نظیری با تیراژ 100 هزارتایی منتشر کرده اند که در آن مؤمین می تونن به راحتی روزهایی مناسب برای سکس داشتن با مؤمنات رو پیدا کنن. در این تقویم با اشاره به روایات اسلامی و حلیه المتقین گفته شده در روزهای قمر در عقرب از عمل جنسی اجتناب کنین و موقع انتخاب همسر زن باکره ای که باسنش بزرگ باشه انتخاب کنین! از دیگر توصیه های این تقویم این است که "هنگام دخول روبه قبله و يا پشت به قبله نباشيد"
در این تقویم همچنين:
آميزش در شب اول ماه رمضان مستحب دانسته شده اما "فرزند حاصل از آميزش در شب عيد قربان را داراي شش و يا چهار انگشت در دست" دانسته و توصيه كرده "براي اينكه فرزند چشم چپ نشود به هنگام بعداز ظهر جماع نكنيد." "پشت بام و زير درخت ميوه دار "از جمله مکان هايي است که در اين تقويم به عنوان مكان هاي نامناسب براي آميزش ذكر شده و "فرزند حاصل از آميزش بر روي پشت بام را فرزندي منافق" و "فرزند حاصل از آميزش زير درخت ميوه دار را جلاد، آدمكش و يا كاهن و جادوگر "توصيف كرده و "فرزند حاصل از جماع در برابر نور خورشيد را همواره در نكبت و فقر" توصيف كرده است
در بخش چهارم اين اثر كه به حقوق زن و شوهر بر يكديگر مي پردازد "يكي از حقوق شوهر بر زن را مضايقه نكردن از نزديكي موقع اراده شوهر حتي بر پشت پالان شتر" آورده است.
جالب اینجاست که مثل بقیه منابع اسلامی اینجا هم زنان از هیچگونه حقوقی برخوردار نیستن! متن کامل خبر رو از روزآنلاین بخونین.

توضیحی درباره مستند فرزندانقلاب

--> همانطور که بارها توضیح‌ داده‌ام این مستند محصول بی‌بی‌سی فارسی است و نقش من همانطور که در تیتراژ فیلم آمده محقق و یکی...