یکشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۶

کابوس

دیشب خواب می‌دیدیم گوشت‌های بدن خودم را تکه تکه با قاشق می‌کنم و می‌خورم. هربار با وحشت از خواب می‌پریدم و می‌خوابیدم دوباره همان کابوس به سراغم می‌آمد. شب سختی بود دیشب...

چهارشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۶

جنگسالاران خدا

چند ماه پیش سی.ان.ان پخش یک مجموعه مستند ساخته کریستین امانپور رو با عنوان "جنگسالاران خدا" شروع کرد که ساختش چیزی در حدود یک سال زمان برده بود و شامل گزارش‌ها و تصویرهایی از تمام پنج قاره می‌شد. این مجموعه در سه بخش اصلی مسیحیان، یهودیان و مسلمانان تهیه شده بود. وقتی این مجموعه رو نگاه می‌کردم اولین نتیجه‌ای که به ذهنم رسید این بود که در واقع این سه خدای این سه دین هستند که با هم سر جنگ و ناسازگاری دارند و با زیرکی جنگسالاران خودشون رو به جون هم می‌ندازن. توی این مجموعه امانپور با آدم‌هایی از هر سه دین مصاحبه می‌کنه که هرکدوم خودشون رو برحق می‌دونن و برای پیشبرد نظرشون حق استفاده از هر چیزی رو به خودشون می‌دن. بمب‌گذارهای مسلمون تا یهودی‌های متعصب و مسیحی صهیونیست آمریکایی ( من تا پیش از این نمی‌دونستم که یک مسیحی هم می‌تونه صهیونیست باشه) که معتقده باید به هرشکل ممکن برای تثبیت و امنیت کشور و قوم یهود تلاش بشه و در عین حال معتقده وقتی مسیح به زمین برگرده یهودیان باید به اون اقتدا کنند و جالب اینجاست که این اعتقاد جنگسالاران یهودی خدا رو بر علیه اون برمی‌آشوبه! همین آدم می‌گه ما(بخوانید لابی طرفداران اسرائیل) در زمان جنگ اخیر لبنان و اسرائیل از دولت آمریکا خواستیم دست اسرائیل رو باز بذاره و مانع صدور قطعنامه برای توقف جنگ بشه و وقتی امانپور می‌گه پس شما طرفدار جنگین طرف حاشا می‌کنه که ما از هیچ جنگی حمایت نمی‌کنیم! امانپور و گروهش در این مجموعه به قم هم سفر کردن به موسسه‌ای منصوب به امام زمان رفتن که در اونجا مردم تلفن می‌کنند و زمان دقیق ظهور آقا رو سوال می‌کنند! این مجموعه جالب رو می‌تونین از لینک‌های زیر در یوتیوب ببینین:



جنگسالاران خدا – مسیحیان

قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم، قسمت چهارم، قسمت پنجم، قسمت ششم، قسمت هفتم، قسمت هشتم، قسمت نهم، قسمت دهم، قسمت یازدهم.

جنگسالاران خدا- یهودیان

قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم، قسمت چهارم، قسمت پنجم، قسمت ششم، قسمت هفتم، قسمت هشتم، قسمت نهم، قسمت دهم، قسمت یازدهم.

جنگسالاران خدا- مسلمانان

قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم، قسمت چهارم، قسمت پنجم، قسمت ششم، قسمت هفتم، قسمت هشتم، قسمت نهم، قسمت دهم، قسمت یازدهم.

پ.ن1: وبسایت مجموعه جنگسالاران خدا

پ.ن2: لطفاً اگر اشکالی در لینک‌ها هست کامنت بذارین تا اصلاح کنم.

پ.ن3: "کاندیش" هم بالاخره نوشتن رو شروع کرد. بهش سر بزنید، پشیمون نخواهید شد.


پنجشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۶

مردان ایستاده می میرند

از وبلاگ IranPrison:

چند ماه پيش بود كه دختر چه گوارا به دعوت نيروهاي اصول گراي دانشجويي به ايران آمد تا در همايشي به عنوان "چه مثل چمران" شركت كند. آن روز روز مفتضحي براي ميزبانان دختر مبارز كوبايي شد. در حالي كه مجريان برنامه تمام تلاش خود را معطوف به ايماني بودن چه گوارا كرده بودند وسعي داشتند صليبي بر گردن او بياندازند و اگر مي شد متمايل به فقه شيعه اثني عشري معرفي اش كنند دختر مبارز پاي ميكروفن رفت و از خداي پدرش با عنوان مردم و فيدل و آرمان هاي كمونيسم نام برد و اعلام كرد پدرش به هيچ ماوراء الطبيعه اي ايمان نداشته است. اين افتضاح باعث شد دختر قهرمان كوبايي در ماشيني با شيشه هاي دودي رهسپار سفارت كوبا شود و چه ديگر مثل چمران نباشد و اگر مي شد به خاطر اين كفر گويي اش به اوين مي بردنش. بخت يار دختر چه گوارا بود و توانست جان سالم به در برد. همان روزها دانشجويان انجمن هاي اسلامي از مداراي قوه قضاييه با مجريان برنامه اظهار شگفتي كردند و اعلام داشتند اگر اين اتفاق در برنامه نيروهاي دگر انديش پيش مي آمد قطعا دستگاه قضايي برخوردي شديد با آنها مي كرد ولي اينك كه اصول گرايان اين افتضاح را به بار آورده اند سكوت فضا را گرفته است.

الان 13 روز[20 روز] است كه دانشجويان و فعالين چپ در زندان اند. اخبار حاكي از شكنجه آنان است . مي گويند تعدادي از آنها از جمله سعيد در اختيار اطلاعات سپاه قرار گرفته اند. شدت شكنجه ها به حدي بوده است كه بارها اين افراد را به بهداري زندان منتقل كرده اند.

هرچند بر آرمان سعيد و رفقايش نيستم و اصولا با روش مبارزاتي شان مخالفم و فكر مي كنم اين جامعه بيمار نياز به درمان هاي ريشه اي تر از مبارزه سياسي دارد اما معتقدم زندان و شكنجه مخلوق جانيان تاريخ است كه هر صدايي را خفه مي كنند تا صداي خود را رساتر بشنوند.

چه چه مثل چمران باشد و چه نباشد ، چه چه ماركسيست باشد چه كاتوليك ، چه چه به آرمان هاي اسلام ايمان داشته باشد چه نداشته باشد ايستاده مي ميرد! شكنجه لازم نيست جلاد . مردان ايستاده مي ميرند و جلوي تابوي خوف ناك تو خم نخواهند شد.من مطمئنم

ادامه مطلب


پ.ن: این هم خواندنی است: وقتی چه گوارا به بسیج تودهنی می زند!

چهارشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۶

منظور خاصی ندارم، باور کنيد!

دويدنِ بی‌پايانِ يکی نقطه بر قوسِ دايره.
تا کی؟


باز بايد بيدار شوم، بشنوم، ببينم، باور کنم.
باز بايد برای ادامه‌ی بی‌دليلِ دانايی
تمرينِ استعاره کنم.


همه برای رسيدن به همين دايره
از پیِ دايره می‌دوند.


هی نقطه‌ی مجهول!
مرارتِ مسخره!
مضمونِ بی‌دليل!
تا کی؟

ميز کارم غبار گرفته است
رَخت‌های روی هم ريخته را نَشُسته‌ام
روياهای بی‌موردِ آب و ماه و ستاره به جايی نمی‌رسند،
شب همان شب وُ
روز همان روز وُ
هنوز هم همان هنوز ...!


من بدهکارِ هزار ساله‌ی بارانم،
آيا کسی ليوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟


از مجموعه "سمفونی سپیده دم"، سیدعلی صالحی، 1386، قطعه "منظور خاصی ندارم باور کنید!"

شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۶

واحدی خوشگله!

من هیچ وقت برای تماشای فوتبال به استادیوم نرفتم. یعنی اصلاً اهل فوتبال نیستم. فکر نمی‌کنم بیشتر از چهار پنج بار هم شده باشه که بشینم پای تلویزیون و یک بازی فوتبال رو کامل نگاه کنم. اون چند بار هم بازی‌های حیثیتی تیم ملی بوده که نتیجه بازی برام مهم بوده نه خودش. مرتضی، یکی از همکلاسی‌های دوران دانشگاه، همیشه به من اصرار داشت که تو باید برای یک بار هم که شده بیای استادیوم. می‌گفت اصلاً برای جامعه شناسی‌هم که شده باید بیای. اما هیچ وقت‌قسمت نشد. حالا هم که اینجام و از فوتبال خبری نیست و باید رفت تماشای هاکی. اما چیزی که باعث شد این چیزا را مرور کنم لینک فیلم پایین در بالاترین بود. شنیده بودم در استادیوم‌ها شعارها و سرودهایی در رابطه با اینکه شیر سماور را به یک جای داور حواله می‌دهند سر داده می‌شود، اما اینجوریشو دیگه واقعاً فکر نمی‌کردم! راستش در اینکه این فیلم رو اینجا بذارم یا نه اولش تردید داشتم. بعدش فکر کردم مگه نه اینکه من و خواننده‌های این وبلاگ جزو مدافعین حقوق زنان و اینکه حق دارن به استادیوم‌ها برن هستیم و کلی هم با فیلم توقیف شده "آفساید" جعفر پناهی حال کردیم؟ خوب مگه نه اینکه اگر این مبارزات به نتیجه برسه همه خانم‌ها می‌تونن برن و بصورت زنده این فحاشی‌ها رو ببینن و بشنون؟ پس دیگه دلیلی برای این همه ملاحظه‌کاری وجود نداره!



پ.ن1:

از همه چی‌باحال تر به نظر من اون کامنت اولی توی یوتیوبه که اولش اومده این فحش‌ها رو ترجمه کرده (حتماٌ به نیت تبادل فرهنگی) بعدش هم گفته البته نیکبخت واحدی حقشه:

they say something like:
"cute Vahedi is like his mom, our c*k in his mom's c*t".
You cannot really translate that accurately, but he really deserves to be called like that.

پ.ن2: فیلم آفساید رو می‌تونین از اینجا دانلود کنین.

چهارشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۶

27 درجه زیر صفر!

برای اینکه بتونین تصوری از سرمای 27 درجه زیر صفر داشته باشین، این عکس رو ببینین:

وقتی شیشه ساده پنجره اینجوری مشجر بشه، همه چیز قندیل خواهد بست! (عکس از پنجره اتاق اینجانب، صبح امروز 5 دسامبر)

دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۶

برف و سرما و باقی ماجرا!

هرچند زمستون امسال کانادا دیر آمد، اما بدجوری پر زور آمده! این هفته‌ای که گذشت،اینجا توی وینی‌پگ، کلی برف اومده و هوا تا 22 درجه زیر صفر (بدون احتساب باد) سرد شد. هواشناسی کانادا اعلام کرده این زمستون سردترین زمستون در طول 15 سال گذشته برای بیشتر نقاط کانادا خواهد بود. توی گزارشش آمده که آخرین باری که کانادا سرمای 42 درجه زیر سفر (بدون احتساب باد) رو تجربه کرده سال 1994 بوده. اینجا به طور متوسط همیشه دمای واقعی هوا 1.5 برابر اون چیزی که اعلام میشه توسط انسان حس میشه (با توجه به اثر سوزهای تقریباً همیشگی).

و اما بعد از بیشتر ار 3 ماهی که بیشترش برای من روزهای پر از دردسر و گرفتاری و استرس بود، هته پیش خبرهای خوبی داشتم. بله گوش شیطون کر زندگی شیرین می‌شود: از نتیجه کارهایی که تا اینجا روی پروژه‌ای که توی هفت-هشت ماهی که توی محل کارم روش مشغول هستم ، سوپروایزر محترمه مقاله‌ای درآورده بود که هفته قبل اعلام پذیرشش از یک کنفرانس بین‌الملی (ICHPS 2008) برای هممون رسید همراه با دعوتنامه برای شرکت در کنفرانس که 17 و 18 ژانویه در فیلادلفیای آمریکا برگزار میشه. همیشه از اینکه این انگلیسی‌زبان‌های بی‌سواد فرق "ع" و "الف" رو نمی‌فهمن و فامیل من توی لیست‌ها همیشه اوله حرصم می‌گیره، اما اینبار از اینکه این کنفرانس اسامی رو در هر مقاله به ترتیب الفبا اعلام کرده و در نتیجه اسم من قبل از اون 4-5 نفر پروفسور کله گنده افتاده کلی حال کردم! فعلاً تقاضای کمک مالی از دانشگاه و خود کنفرانس کردم که اگه حداقل 70درصد هزینه‌ها جور بشه برای ویزا اقدام می‌کنم. وگرنه که بیخیال.

و اما خبر خوب دیگه اینکه همون سوپروایزر محترمه بهم پیشنهاد کار روی یک پروژه دیگه رو هم داد که طبیعتاً من هم با کلی ذوق‌مرگی قبول کردم. در این یکی قراره روی بیماری پارکینسون کار بشه. هم روی الگوریتم آماری تشخیصش و هم برآورد نرخ شیوعش در منیتوبا. اینجوری ساعت کارم بیشتر از دو برابر میشه و شاید بتونم کمی از قرض و قوله ها رو صاف کنم! البته اینبار پروژه مال یک کلینیک تخصصی خصوصی پارکیسنونه و دانشگاه قراره با این طرح همکاری کنه.

دیدار با خانم نویسنده

سه‌شنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچه‌هایش از شدت اصالت ...