چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۷

نیمه ماه

دیشب میهمان عزیزی داشتم که آخرین فیلم بهمن قبادی، "نیمه ماه" را با هم دیدیم. اسم اصلی فیلم "نیو ِی مانگ" به کسر "و" و سکون "ی" و تلفط "و" مثل W و نه V است. اینها را از این جهت می‌گویم که هرجوری که من این اسم را تلفظ کردم باز پری ایراد گرفت که نه این جوری و من آخرش نفهمیدم چه جوری!

با آن زبان سمبلیک تیز و تندی که این فیلم (که پیش‌تر ها هم چند دقیقه‌ای از آن را اینجا گذاشته بودم) دارد، توقیف کمترین کاری بود که جمهوری اسلامی می‌توانست در مقابلش انجام دهد. شنیدن صدای آواز زن (با بازی هدیه تهرانی و گلشیفته فراهانی) در مقابل آن کنایه‌ها و تمثیل‌ها هیچ نیست. داستان مربوط به یک گروه موسیقی کردی است به رهبری پیرمردی (مامو) که شهرتش نه تنها در کردستان ایران همه‌گیر که عالم‌گیر شده و اعضای گروهش همه پسرانش در سنین مختلف (معرف نسل‌ها و طبقات اجتماعی مختلف) هستند. این گروه که مجوز اجرای کنسرت در کردستان عراق را دارد با یک اتوبوس قدیمی به راه می‌افتند. در بین راه "مامو" که در عوالم خاصی سیر می‌کند، ندایی می‌شنود که تصمیم می‌گیرد زن خواننده‌ای (هدیه تهرانی) را با گروه همراه کند. این زن در شهری به همراه 1334 زن خواننده (چرا 1334؟) سال‌هاست که در تبعید زندگی می‌کنند. نگهبان این شهر تنها یک سرباز نیروی انتظامی است که با گرفتن رشوه به "مامو" اجازه می‌دهد وارد شهر شود و زن را با خود ببرد. نزدیک این شهر همواره صدای آوازی به گوش می‌رسد که اگرچه صدای همه زنان آوازه‌خوان در تبعید است اما همچون صدای واحدی به نظر می‌آید. زن آوازه‌خوان همراه گروه می‌شود و در هنگام ایست و بازرسی‌ها در صندوق تابوت‌مانندی مخفی می‌شود. مأموران بالاخره زن را پیدا می‌کنند و او را که "مجرم" می‌خوانند برمی‌گردانند و همه سازهای گروه را می‌شکنند. اما گروه به حرکت خود اما اینبار از طریق کردستان ترکیه ادامه می‌دهد...

بیشتر از نود درصد این فیلم به زبان کردی است و نسخه‌ای که من دیدم (از اینجا) زیر نویس انگلیسی داشت که ترجمه‌های درستی از دیالوگ‌های کردی نبود. اگر شما هم یارتان کرد است به همراه او این فیلم را ببینید که حظش چندبرابر خواهد شد. اگر هم که نیست به همان زیرنویس انگلیسی بسنده کنید! (ضمناً نسخه‌ای ظاهراً با کیفیت بالاتر هم اینجاست که هنوز دانلودش برای من کامل نشده)

موسیقی فوق‌العاده فیلم اثر حسین علیزاده است. در بخش‌هایی از آن از موسیقی "هورَه" هم استفاده شده. تا آنجا که می‌دانم "هورَه" موسیقی است که ریشه در موسیقی باستانی ایران دارد و بر اساس آواهایی است که لزوماً کلام مفهومی نیستند. قطعه "لیلاهن" (لحظه‌ای برای شادی و خوشی) را از این مجموعه بشنوید:








سه‌شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۷

نامه‌ای از ایران (۲)

بخش دیگری از نامه آن دوست قدیمی را بخوانید:

...عدم توازن و تعادل در بسیاری از امور پارادوکس‌هایی رابوجود آورده که بعضاً حتی تبدیل به جوک و لطیفه می‌شوند. به عنوان مثال در ایران در سال 1386 دیه کامل یک مرد مسلمان 35 میلیون تومان است یعنی قیمت بالاترین خلقت الهی! اما قیمت بسیاری از خودروهایی که در شهر تردد می‌کنند چندین برابر آن است و مثلاً با قیمت یک تویوتای پرادو (که خودرو چندان لوکسی هم محسوب نمی‌شود) می‌توان دو نفر را کشت و پرادو را به جای آن به آنها داد (تازه اگر بیمه نداشته باشد والا می‌توان پرادو را هم نگه داشت) یعنی به عبارت دیگر هر مرد مسلمان عاقل کامل بالغ را می‌‌توان با دو چرخ و نصف بدنه و موتور یک پرادو معامله کرد و حالا تصور کن دیه یک زن که توسط مردی کشته می‌شود 17500000 تومان است که می‌شود معدل یک چرخ و یک چهارم از بقیه اجزای پرادو و جالب اینکه بعضاً مهریه این خانم 1000 سکه بهار آزادی و بیشتر از آن است که می‌شود بالغ بر 200 میلیون تومان و بنا به لطیفه‌ای اگر مردی بخواهد همسرش را طلاق بدهد و کلی دوندگی کند و دو سال معطل دادگاه و حکم آن بشود و مهریه و اجرت‌المثل و نفقه ایام عده و نحله بپردازد، می‌‌تواند همسرش را زیر بگیرد (البته با ماشین!) و تازه اگر ماشینش بیمه نباشد هفده و نیم میلیون بدهد و خلاص ...

نامه‌ای از ایران (۱)

دوشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۷

لطفاً به گیرنده‌های خود دست نزنید!

با انجام یک سری روش‌های فوق بدوی وبلاگ قدیمی دستنوشته‌ها را که عملاً یک سری صفحه HTML بود به اینجا اضافه کردم. فردا این صفحات که وارد بلاگر شده‌اند را منتشر خواهم کرد ( و درنتیجه وبلاگ قدیمی حذف خواهد شد) دوستانی که مستقیماً به وبلاگ سر می‌زنند متوجه هیچ تغییری نمی‌شوند مگر اینکه آرشیو را چک کنند. اما آن شصت - هفتاد مشترکی که توسط خوراک‌خوان‌ها (مثل Google Reader) دستنوشته‌ها را می‌خوانند، فردا با انبوهی از 40 پست جدید مواجه خواهند شد که مربوط به اواخر سال 2004 و اوایل 2005 است یعنی تولد دستنوشته‌ها. ازآنجایی که بدون تردید شما ملزم به خواندن این پست‌ها نیستید لطفاً فقط روی آنها اسکرول بفرمایید تا تبدیل به پست‌های خوانده شده شوند و این بنده حقیر سراپاتقصیر را برای این زحمت عفو بفرمایید. زیاده عرضی نیست!

جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۷

تین‌آی – تحولی در جستجوی تصویر

آیا تا به حال شده بخواهید بدانید که مثلاً عکسی که خودتان گرفته‌اید روی چه وب‌سایت‌هایی به نمایش درآمده؟ TinEye که شاید بشه آن را "چشم ریزبین" ترجمه کرد، متفاوت از همه جستجوگرهای تصویری رایج، به جای استفاده از برچسب‌ها یا اسم فایل، از تکنولوژی تشخیص تصویر (Image Identification Technology) استفاده می‌کند. پیکسل به پیکسل تصویر شما با تصویرهای موجود روی اینترنت مطابقت داده می‌شود تا تصویرهای مشابه یا حتی فوتوشاپ شده تصویر اصلی پیدا شوند. برای این کار تصویر اصلی را آپلود می کنید و تین‌آی نتیجه را به شما اعلام می‌کند!

تین‌آی هنوز در مرحله آزمایشی ِبتا قرار دارد اما برای استفاده، تقاضای عضویت قبول می‌کند. همینطور یک اکستنشن ِ فایرفاکس هم برایش نوشته شده. این فیلم را ببینید:





یعنی می‌شه یه روزی از یک فایل صوتی یه ساعته‌ی سخنرانی، یک کلمه‌ی خاص رو پیدا کرد ومجبور نبود بیشتر از یک ساعت وقت گذاشت تا هی فایل رو جلو و عقب کنیم؟

رنگی شدن یک خاطره سیاه و سفید

سریال امیرکبیر رو اون موقع‌ها بیست و سه-چهار سال پیش با یک تلویزیون سیاه و سفید لامپی آزمایش از اون مبله‌ها که چهارتا پایه و یک جفت در چوبی لاک‌ الکل خورده قشنگ داشت می‌دیدیم. تلویزیونی که فقط روشن شدنش 5 دقیقه طول می‌کشید و گاهی برای اینکه صداش در بیاد یا تصویرش درست بشه باید با مشت محکم می‌زدیم توی سرش. دوران جنگ بود و تلویزیون 2 تا کانال داشت و روی هم هفته‌ای دو تا سریال و یک فیلم سینمایی که بیشتر اوقات تکراری بود. بقیه ساعت‌های پخش با اخبار و سخنرانی و روضه و نوحه و "روایت فتح" و برنامه پاسداران و ارتش و جهاد سازندگی و البته "آقای اقتصاد" پر می‌شد. توی اون شرایط ساخته شدن آثار موندگاری چون "سربداران"، "سلطان و شبان" و "امیرکبیر" در مقایسه با چیزهایی که الان داره با این همه امکانات و بودجه ساخته می‌شه، گاهی باورنکردنی می‌آد. بخشی از سریال امیرکبیر مربوط به تاجگذاری ناصرالدین‌شاه در کاخ گلستان رو ببنید:



دانلود کامل سریال امیرکبیر

پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۷

سوتی آزمایشگاه گوگل

بیشتر از یک ماه یک سری مشکلات عجیب و غریب با اینترنت داشتم که علتش رو نمی‌تونستم پیدا کنم. بیشتر ویدیوهای یوتیوب رو عملاً نمی‌تونستم تماشا کنم. (تفاوت اون معدود ویدیوهای بدون مشکل هم با دیگر ویدیوها نامشخص بود هرچند بعداً توی بعضی از فروم‌ها دیدم ملت گفتند به رزولوشن ویدیو بستگی داره). پیغام می‌داد متأسفانه این ویدیو دیگر وجود ندارد!


همینطور آدرس آی.پی کامپیوترم به 66.249.84.10 که آدرسی در Mountain View آمریکا یعنی جایی که دقیقا شرکت گوگل قرار داره تغییر کرده بود و ISP رو هم گوگل نشون می‌داد. گاهی هم موقع وارد شدن به بلاگر و یا جیمیل پیغام‌ خطایی می‌گرفتم که: بنظر می‌آد این یک روبوت ِ و برای همین اجازه ورود به شما داده نمی‌شه!


این وضعیت ادامه داشت تا اینکه کاشف به عمل آمد سرمنشاء این مشکل از برنامه
Google Web Accelerator می‌باشد! بعد که کمی در گوگل چرخیدم فهمیدم دیگرانی هم این مشکل رو داشته‌اند. حتی یه نفر از صفحه مانیتورش فیلم گرفته و گذاشته توی یوتیوب : YouTube + Google Web Accelerator = ERROR


خلاصه گفتیم شما هم بدانید اگر شما هم چنین مشکلی دارین!

یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۷

نامه‌ای از ایران (۱)

از یک دوست عزیز قدیمی که از بد روزگار در گوشه‌ای از دستگاه عریض و طویل اجرایی ایران مشغول کار است، نامه‌‌ای خواندنی و البته پر از درد به دستم رسید. نوشتن نامه‌های مفصل از عادت‌های خوب این رفیق قدیمی‌است. گاهی‌ نامه‌هایش از فرط طولانی بودن شروع و پایانش یکی دو سالی اختلاف تاریخ پیدا می‌کنند و یا با نامه‌ بعدی همزمان پست می‌شوند! از آنجا که حیفم آمد حظ خواندن این نامه را فقط خودم ببرم، بخش‌هایی از این نامه 16 صفحه‌ای را اینجا می‌گذارم تا شما هم بخوانید. این قسمت اولش:
... فکر کن مردم بدبختی را به چشم می‌بینم که به ما مراجعه می‌کنند و ما هنرمان تنها و تنها افزودن بر بدختی‌هایشان است و هر چه این افزایش سریعتر و بیشتر باشد، آن عامل و مجری وظیفه‌شناس‌تر و نمونه‌تر است.
محمودجان، خوشا به حال آنانکه برای همیشه رفتند و شماهایی که حداقل فعلاً رفته‌اید تا بعد!
باور کن حالم به هم می‌خورد از اینهمه دروغ، ریا، تظاهر و کثافتی که در آن دست و پا می‌زنیم. از لباس پوشیدن و دکمه بستن لباسمان تا سلام علیکم گفتن و الله اکبر غلیظ و پرتشدید اول نماز جماعت و قیافه و ریش بی‌اعتبارمان که همه می‌دانیم دروغ است ولی پایبدندش هستیم چون این اندک جیره‌مان را هم گره زده‌ به همین متظاهرات می‌دانیم.
و مسخره‌ترین قسمت داستان قیافه و وضعیت خودم است و باعث می‌شود از خودم بیشتر بدم بیاید. دلبستگی‌ها و باورهای درونی‌ و قدیمی‌ام یک طرف، خانواده و خواستگاهم یک طرف، آینده شغلی و مالی‌ام یک طرف، دوستانم و افکاری که دوستشان دارم یک طرف و ... شاید از نظر آنچه در بالا گفتم، نمره و رتبه خودم در ریاکاری و چندگانگی و دوبام و چندهوایی، بالاترین نمره‌ها باشد. بهتر است بگویم حالم بیشتر از همه از خودم بهم می‌خورد...

جمعه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۷

تقیه سیاسی

اول این پاراگراف از کتاب مشروطه ایرانی دکتر آجودانی که قبلاً هم بهش اشاره کرده بودم (+) رو بخونین تا بگم:

"تقیه‌"های سیاسی و پنهان‌کاری‌های ریز و درشت تقی‌زاده‌ها، حاصل همان نوع سانسور و سرکوب و اختناق وحشت‌بار سیاسی و مذهبی است که هم‌اکنون گریبان‌گیر تحقیق‌ ِ محققی برجسته چون فریدون آدمیت است. تازه‌ترین نوشته‌ی او درباره تاریخ ایران این دوره، مجلس اول و بحران آزادی نام دارد که در سال 1371 شمسی منتشر شده است. در سرتاسر این کتاب که موضوع آن بررسی بحران آزادی در دوره‌ی مجلس اول ایران است به شهادت فهرست اعلام کتاب، فقط یکبار نامی از شیخ فضل‌الله نوری به میان می‌آید. آن هم بدون هیچ نوع داوری درباره‌ی او. کارشکنی‌های شیخ فضل‌الله نوری و اقدامات او علیه مجلس اول و همدستی‌های او با محمد‌علی‌ شاه علیه مشروطه‌خواهان و آزادی‌خواهان رسواتر از آن است که بتوان آن را پوشیده نگهداشت. اما دریغ از یک کلمه درباره‌ی او و اقدامات او. سانسور مذهبی و سیاسی مانع می‌شود تا محققی چون آدمیت در تحقیقی که موضوع آن به بحران آزادی و مجلس اول مربوط است، اشاره‌ای به ساحت مبارک شیخ بکند. او واقعه میدان توپخانه و کارهای همدستان شیخ، البته به اجمال سخنی گفته می‌شود، اما نام او و چند و چون کار او بر زبان نمی‌آید. تو گفتی که رستم زمادر نزاد. نام او از جریانات تاریخی این دوره حذف می‌شود. چرا؟ برای این که شیخ، شهید راست و درست ِ "مشروعه"ای است که امروز رژیم مذهبی ایران مدافع آن است.

ماشاءالله آجودانی، مشروطه ایرانی، 1383، تهران، نشر اختران، ص 131.

هرچه بیشتر این کتاب رو می‌خونم بیشتر این سوال توی ذهنم نقش می‌بنده که اگر تنها فایده شرکت کردن مردم در انتخابات و قهرنکردن‌هاشون و روی کار آمدن امثال خاتمی (درمقابل امثال احمدی‌نژاد‌) انتشار آزاد کتاب‌هایی چون این باشه، باز هم ارزش نداره؟

پ.ن: لازم می‌دونم از شکیبایی کیوان که با استخوانی در گلو نسبت به بدقولی‌های من در پس‌دادن این کتاب صبوری پیشه کرده صمیمانه تشکر کنم!

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۷

من و استفاده ابزاری از اسرائیل

امروز صبح در حالی که همچنان در دوران نقاهت بیماری ویروسی خدانصیب نکنه‌ایی که چند روزی حسابی رمقم رو کشید به سر می‌بردم به هرجان کندنی بود، خودم رو به سمینار گروه کاربران SAS در وینی‌پگ که از قبل براش ثبت‌نام کرده بودم رسوندم. دومین باری بود که در کانادا فرصت می‌شد توی این سمینار شرکت کنم که معمولاً سخنرانی‌های باارزشی توش ارائه می‌شه. وسط سخنرانی‌ها ناگهان ذهنم رفت سراغ سال‌های دور ِدوران دانشجویی در ایران که ناچار می‌شدم فایلی رو از وبسایت کمپانی آمریکایی SAS دانلود کنم که پیغام می‌داد باید اول ثبت‌نام کنید. در فرم ثبت نام وقتی همه مشخصات رو از جمله نام کشور رو وارد می‌کردم، پیغام می‌داد شما در کشوری هستید که سلاح‌های کشتارجمعی تولید می‌کنه و ما به شما هیچ پشتیبانی نمی‌دهیم! و من هم از حرص دلم دوباره فرم را پر کردم ولی این‌بار نام کشور را اسرائیل اما شهر و آدرس را همچنان تهران، دانشگاه شهید بهشتی، ولنجک و ... گذاشتم در کمال ناباوری دیدم که قبول کرد! گویا مهم ندادن پشتیبانی به ایرانی‌ها نبود (که در اینصورت با چند تا کنترل ساده می‌شد اینو چک کرد) بلکه ایجاد حس تحقیر یا چیزی شبیه به این به کاربر ایرانی بود که ما تو رو از خیلی چیزها محروم کردیم. (چک کردم الان از ایران هم عضو قبول می‌کنه اما نمی‌دونم اجازه دانلود ماکروها و فایل‌های پشتیبانی رو هم می‌ده یا نه). این بود خاطره استفاده ابزاری من از اسرائیل در شصتمین سالگرد تأسیسش!

عکس: بیلبوردی که مراسم شصتمین سالگرد تأسیس اسرائیل را در وینی‌پگ اعلام می‌کند. تقاطع پمبینا و ستفورد.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۷

گپی با آرشام پارسی

چندی پیش آرش ترتیب یک گفتگو با آرشام پارسی (دبیر سازمان دگرباشان جنسی ایران) با حضور آزاده و من رو داده بود که دیشب به صورت پادکست منتشرش کرد.









دانلود با کیفیت پایین(4.5 مگابایت)
دانلود با کیفیت بالا (18 مگا بایت)

مطالب قبلی مرتبط:

یکشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۷

خیام اومد، یه بطری هم تو دستش...

این شعر رو یکی از خواننده‌های "آوای موج" به صورت کامنت گذاشته بود که خوشمان آمد، گفتیم شما هم مستفیض شوید. بخشی از شعر "محاکمه" از خلیل جوادی:


خیام اومد، یه بطری هم تو دستش

رفت یه گوشه‌ای و گرفت نشستش

حاجی بلند شد با صدای محکم

گفت: "این آقا باید بره جهنم!"

خدا بهش گفت: "تو دخالت نکن!

به اهل معرفت جسارت نکن!

بگو چرا به خون این هلاکی؟

این که نه مدعی داره نه شاکی!

نه گرد و خاک کرده و نه هیاهو

نه عربده کشیده و نه چاقو

نه مال این نه مال اونو برده

فقط عرق خریده رفته خورده!

آدم خوبیه، هواشو داشتم

اینجا خودم براش شراب گذاشتم"


کاملش رو با صدای شاعر گوش کنین :









دانلود

جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۷

دانشگاه وینی‌پگ

ساختمون اصلی دانشگاه وینی‌پگ معماری فوق‌العاده زیبایی داره. امروز که اتفاقی از جلوش رد می‌شدم، این عکس رو ازش گرفتم که بدک نشد. پارسال سری به این دانشگاه زدم و داخلش رو هم دیدم. نکته بامزه‌ و غیرعادی دانشگاه وینی‌پگ اینه که داخلش برای رفتن به طبقات بالاتر پله‌برقی داره! روی عکس کلیک کنین تا تصویر با اندازه بزرگتر رو از فوتوبلاگ دانلود کنید. یک عکس دیگه هم اینجاست.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۷

لعنت به جنگ

بلاخره "اتوبوس شب" رو همین چند ساعت پیش دیدم. این فیلم اونقدر توش صفا و انسانیت داره که چشم‌های بیننده‌ای که من باشم رو تر کنه. "اتوبوس شب" فیلم بی‌رنگی است. فیلم سیاه و سفیدی که آدم‌هایش همه خاکستری‌اند. فرقی نمی‌کنه که بسیجی ایرانی باشند یا سرباز بعثی یا کرد عراقی. همه در یک چیز مشترکند و اون انسان بودنشونه. همه حرف هم رو می‌فهمند. همه از جنگی که اون‌ها رو روبروی هم قرار داده متنفر و خسته‌اند. به جز یک تفکر بیمار، چه کسی می‌تواند ادعا کند که جنگ چیز خوبی است یا از نعمت بودن آن دم بزند؟


تفنگ سنگین است برادر،

گلوله بد است،

صدای تو خوب است...


"اتوبوس شب" را از اینجا ببینید.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۷

دو سناریوی واقعی

یک
مکان: ایران
زمان: همین روزها

حکم‌های اعدام نوجوانان زیر 18 سال با اصرار عجیبی تأیید می‌شود. بهنود شجاعی و بهنام زارع در انتظار اجرای حکمشان هستند. اعدام بزرگسالان که فله‌ای شده است. اکرم مهدوی زنی که از نوجوانی قربانی فقر و خشونت خانوادگی و ازدواج اجباری با مردی که سی سال از خودش بزرگتر بوده به جرم قتل شوهر در آستانه اعدام است و این داستان‌ها ادامه دارد...

دو
مکان: ایران
زمان: همین چند روز پیش

محمد حمزه و اعضای گروهش که از سال 1381 در کرمان با استناد به سخنرانی استاد مصباح حکم اعدام 5 نفر را صادر کرده بودند و به شکل فجیعی این افراد "فاسد" را به قتل رسانیده بودند، آزاد شدند. حکم اعدام آنها منتفی شد و با قید ضمانت الان دارند راست راست در کرمان راه می‌روند. شهره و محمدرضا دو نفر آخری بودند که توسط این گروه به قتل رسیده و سپس سوزانیده شدند چون به آنها گفته شده بود که این دختر و پسر با هم رابطه دارند اما گفته نشده بود که زن و شوهر هستند. حکم اعدام این گروه از اعضای بسیج یکی از مساجد کرمان به این دلیل منتفی شده است که آنان با اعتقاد به مهدورالدم بودن مقتولین آنها را به قتل رسانیده‌اند.

تحمل ظلم وقتی علنی و با گستاخی به تو تحمیل شود خیلی سخت‌تر است. هیچ معلوم هست در آن سرزمین چه بر سر این مردم دارد میآید؟

جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۷

چشم‌های ناظر کاپیتالیسم؟

انعکاس ‌پرچم‌های سرخ داس و چکش راهپیمایان روز جهانی کارگر روی یک بیلبرد تبلیغاتی در کی‌یف، اکراین. یک شکار فوق‌العاده لحظه. شما در یک جمله چه توصیفی برای این عکس دارین؟

عکس از رویتر، کنستانتین چرنیچکن.

مراسم روز جهانی کارگر در وینی‌پگ

روز کارگر در آمریکای شمالی (ایالات متحده و کانادا) به صورت رسمی اولین دوشنبه ماه سپتامبره اما گروه‌های با گرایش‌های چپ روز اول ماه مه یعنی همان روزی که در بیشتر کشورهای اروپایی (و همینطور ایران) روز کارگر است را به برگزاری مراسم این روز شامل راهپیمایی و سخنرانی اختصاص می‌دهند. تاریخچه این روز به مبارزات کارگری که منجر به برقراری قانون روزی 8 ساعت کار شد برمی‌گردد. در روز اول مه 1886 در پی سه روز اعتصاب سراسری کارگری در شیکاگو (ایالت ایلینویز آمریکا) پلیس به روی اعتصاب کننده‌ها آتش گشود. بعد از این واقعه شخص ناشناسی بمبی در میان انبوهی از افراد پلیس پرتاب کرد که در پی آن حداقل دوزاده نفر از جمله هفت پلیس کشته شدند. روز کارگر به "روز مه" (May Day) هم شناخته می‌شه که به خاطر تقارنش با پدیده نجومی بین الاعتدالین (اگر فارسی Cross-quarter day همین باشه) هست و ربطی به روز کارگر نداره.

در مراسم روز جهانی کارگر در وینی‌پگ حدود 350 نفر شرکت کرده بودند. عکس‌هایی از این راهپیمایی رو ببینید:


توضیحی درباره مستند فرزندانقلاب

--> همانطور که بارها توضیح‌ داده‌ام این مستند محصول بی‌بی‌سی فارسی است و نقش من همانطور که در تیتراژ فیلم آمده محقق و یکی...