سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۳

و اما سرما !

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.

از قبل از آمدن از چيزهايي كه در مورد سرماي اينجا شنيده بودم، خيلي وحشت‌زده بودم. اما حالا كه تقريبا بدترين شرايط اينجا (البته به تاييد باتجربه‌ترها) رو هم تجربه كردم، مي‌بينم قابل تحمله و سر و صداش وحشت‌ناك‌تر از خودشه. سردترين دمايي كه تجربه كردم 32 درجه زير صفر بود. البته واقعا غير قابل توصيفه. از سرما گوش‌هام مثل اينكه روش آب جوش ريخته باشن مي‌سوخت. اما اين فقط براي 4-5 دقيقه‌است. چون سريعاً ميشه سوار مترو يا اتوبوس شد و اونقدر امكانات هست كه سرما آزاردهنده نشه.

اون شبي كه دما به 32- رسيد، يك پديده جالب رو هم تجربه كردم. پديده جالبي به اسم Freezing Rain (باران يخي) . اين با تگرگ خودمون فرق داره اينا براي تگرگ يك واژه ديگه دارن(Hail) وقتي هوا در سطح زمين خيلي سرد ميشه بارون بصورت دونه‌‌هاي خيلي ريز يخ در ميآد و وقتي به زمين برخورد مي‌كنه روي سطح زمين مثل لايه‌اي از شيشه مي‌شه وخيلي خيلي خطرناكه. كلي حادثه رانندگي توي همون روز اتفاق افتاد. شنيدم در بعضي مناطق آمريكا وقتي اين اتفاق مي‌افته و خيلي شديد باشه خروج مردم از خونه‌‌ها ممنوعه و همه جا تعطيله و اگر كسي به جز كار اورژانس بيرون بياد و پليس بگيردش جريمه ميشه !

در اين چند روزِ هوايِ سرد، آماده‌باش هواي سرد(Cold Weather Alert) هم در تورنتو اعلام شد. اين وضعيت زماني اعلام ميشه كه دما از 15 درجه زير صفر پايين تر بره. و بيشتر براي بي‌خانمان‌ها (Homeless) هاي تورنتوست كه كم هم نيستند و توي خيابونها مي‌خوابند. دولت يك سري خوابگاهها براشون ساخته كه شبها اونجا بخوابند و در اين وضعيت آماده باش، 107 تخت اضافي آماده كردند و يك شماره تلفن به اسم Street Helpline هم اعلام كردن كه اگر توي خيابون كسي رو ديد كه به كمك احتياج داره به اين شماره زنگ بزنيد.

(توجه : به قول روزنامه‌هاي وطني: عكس تزئيني است!)

دوشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۳

خبرهايي از ايران

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.

دوران دبيرستان دبيري داشتم كه مي‌گفت دو گروه از دانش‌آموزا هيچ وقت از ياد معلم‌ها نميرن : يكي دانش‌آموزاي خيلي خوب و يكي دانش‌آموزاي خيلي بد.

از وقتي اومدم اينجا سعي مي‌كنم هر روز روزنامه بخونم. اينجوري هم براي بهبود زبانم خوبه، هم براي آدمي كه نمي‌تونه بيخبر از اخبار زندگي كنه!‌ از همه مهمتر اينكه خرجي هم نداره ! اينجا روزنامه‌هايي هست كه بصورت رايگان توزيع مي‌شه و هزينه‌ها‌شو نو از آگهي‌ها تأمين مي‌كنن. البته مطمئن نيستم اما فكر مي‌كنم بعضي‌هاشون كمك‌هاي دولتي هم مي‌گيرن. دو تا از اين روزنامه‌ها در تورنتو واقعا مطالبش خوبه و همش هم آگهي نيست. اخبار تورنتو، كانادا و اخبار جهان رو داره و همين طورمطالب تفريحي مثل سينما و ورزش و ... . اينا(24 Hours) و (Metro) هستن. بقيه‌شون ارزش خوندن ندارن و بيشترشون آگهي‌ان. ضمنا كلي مجله ايراني هم هست كه همه رايگانه و البته متأسفانه به جز دو يا سه‌تاشون بقيه شديداً آبدوغ‌خياري اند.

اما منظور از اين حرفا، تقريبا هر سه- چهار روز يك بار حداقل يك خبر از ايران توي روزنامه‌هاي كانادايي مي‌شه ديد و اين واقعاً‌ نسبت به كشورهاي ديگه ركورد خيلي بالاييه. اما خبرهايي كه هست از جنس اون گروه دوميه كه اون دبير سابقم مي‌گفت!‌ هنوز هيچ خبري نديدم كه بشه بهش افتخار كنم و با غرور به همكلاسي‌ها و همكارهاي غير ايراني نشون بدم و بگم ببينين اينه! بيشتر سعي مي‌كنم صداشو در نيارم و اگر هم از طرف كسي حرفي شد يك جوري توجيه كنم و يا در واقع ماست‌ماليش كنم!

امروز 29 نوامبر روزنامه هاي كانادا 2 تا خبر از ايران داشتن با عكس و تفصيلات كه يكيش بدجوري باعث شرمندگي بود! خبر اول كه با عكس پرزيدنت خاتمي در كنار هوگوچاوز چاپ شده بود، در مورد اين بود كه بالاخره ايران يك روز مونده به مهلت آژانس اتمي پذيرفت كه غني‌سازي رو متوقف كنه! و دوميش كه با اين عكس تزئين شده بود، خبر ثبت ‌نام چهار هزار ايراني در يگ گروه براي حمله‌هاي انتحاري با سه انتخاب بود : حمله به آمريكايي‌ها در عراق، حمله به اسرائيلي‌ها، و كشتن سلمان رشدي و زير اين عكس كه آسوشيتدپرس منتشر كرده نوشته زنان ايراني اطلاعيه‌هاي مربوط به آمادگي براي شهادت در اين ثبت‌نام را در يك راهپيمايي در تهران مي‌خوانند!

در مورد اين خبر بين چند تا از دانشجوهاي هندي و آفريقايي صحبت شد. يكي از آفريقايي‌ها گفت بعد از عراق بوش ميره ايران! منم كه رگ وطنيم بالا زده بود گفتم نه! ايران با عراق خيلي فرق مي‌كنه

یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۳

اسكندر مقدوني در تورنتو

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.


اولين تجربه از سينما رفتن در بلاد كفار رو به ديدن فيلم الكساندر آخرين كار اليور استون اختصاص پيدا كرد. سينما كه واقعا سينما بود، صفحه عريض و صدا استريو دالبي ساراند. فيلم هم كه روايت اليور استون از زندگي اسكندر مقدوني بود. فيلم از نظر ساختار و دكور و سياهي لشگر و جنگ‌هاي امپراطوري ايران (پرشيا) و روم فوق‌العاده باشكوه بود. اما طبق معمول از اونجايي كه تاريخ و فرهنگ باستاني ما بيست و پنج شش ساله يتيم شده، اين آمريكا‌يي ها توي هاليوودشون هر چي خواسته بودن از تاريخ نشون دادن. سپاه روم (اسكندر) خيلي با شكوه اما سپاه ايران نه چندان. ايراني‌ها و خصوصاً داريوش بيشتر شبيه عرب‌ها نشون داده مي‌شد و از جنايت‌هاي اسكندر در ايران و خصوصاً آتيش زدن تخت جمشيد هيچ چيزي نه نشون داده شد و نه حرفي زده شد. اما بابل و كاخ‌هاش انصافاً باشكوه و قشنگ ساخته شده بود. ضمناً معلوم شد كه اين اسكندرخان هم Gay تشريف داشتن و كلي حرص زنشو كه يك شاهزاده ايراني بوده در‌مي‌آورده!

اين فيلم مخالفت‌هاي زيادي به دنبال داشت. عده‌اي از متعصبين تاريخ غرب كه اسكندر رو نماد يك رهبر تاريخي براي خودشون مي‌دونن به نمايش صحنه‌‌هايي كه نشون مي‌داد اسكندرخان همجنس باز تشريف داشتن، اعتراض كردن كه اين توهين آميزه. از طرفي عده‌اي از زرتشتيان ايراني‌الاصل كه سال‌ها قبل به هندوستان مهاجرت كردن و در اونجا به پارسي معروفند، از اينكه نماد مقدس زرتشتيان يعني نشان فروهر در آگهي‌هاي اين فيلم بصورت پس‌زمينه قرار گرفته به فيلم معترض بودن.(براي اطلاعات بيشتر اينجا رو فشار بدين!). شنيدم عده‌اي از ايراني‌هاي مقيم آمريكا هم به تحريف تاريخي فيلم اعتراض كردن. اما دريغ از صدايي رسمي كه از پرشيا بلند شه!

نظرات خوانندگان:

Name : علی

E-Mail : mokhtarister@gmail.com

URL :

Date : Sat, 09 Jul 2005

سلام
آقا یک نظری به این لینک بیفکنین تا شاید فریاد اعتراض پرشیا به کانادا برسد.http://sharifnews.ir/?2786

یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۳

رژه سنتا كلوز در تورنتو

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.


اين يكشنبه‌اي كه گذشت (يعني 21نوامبر) يك مراسم فوق العاده توي تورنتو بود. مردم رخته بودن توي خيابون‌ها، خيابون‌هاي اصلي رو پليس براي مراسم بسته بود و ماشين‌ها نمي‌تونستن بيان. مردم دو طرف خيابون‌ها ايستاده بودن و همينطور هيأت بود كه رد مي‌شد...! تنها تفاوتش با راه افتادن هيأت ‌ها تو ايران اين بود كه اين مراسم براي شادي مردم و استقبال از سال نو و كريسمسه و نه براي گريه ...

از سال 1905 يه رسمي تو كانادا باب شده كه پاپانوئل كه البته اينا بهش مي‌گن سنتاكلوز(Santa clause) توي خيابونا رژه ميره و در واقع يك جشنه بزرگه. خيلي بزرگ و البته بيشتر براي بچه‌ها. توي مترو جاي سوارشدن نبود. تا حالا مترو رو اينجوري نديده بودم. ترن اول كه جا نشديم، توي ترن دوم هم بزور خودمونو چپونديم. شده بود عين اتوبوس‌هاي شلوغ و پلوغ ايران! امت هميشه در صحنه تورنتو در يوم الله Santa clause parade آمده بودن تا مشت محكمي احتمالا به يه جايي بزنن! خيلي ديدني بود. از ديدن بچه‌ها كه واقعاً از ته دل ذوق مي‌كردن خيلي لذت مي‌بردم. جلوي خيابون‌ها مخصوص بچه‌ها بود و بزرگ‌تر‌ها پشت سر بچه‌ها بودن. شخصيت‌هاي معروف كارتوني رو در اندازه‌هاي خيلي بزرگ ساخته بودن و روي تريلي راه مي‌بردن. كلي آدم هم در سنين مختلف از بچه و جوون گرفته تا مرد و زني كه موهاشون كاملا سفيد بود، لباس‌هايي به شكل حيون‌هاي مختلف پشيده بودن و رژه مي‌رفتن. يك شخصيت معروف اين مراسم هم كه همه منتظرش بودن يك عروسك خيلي بزرگ از يك غاز ماده است كه در ادبيات كودكان غرب به مادر غاز (Mother Goose) معروفه. قدمتش به قرن هجدهم ميرسه و خيلي از داستان‌هاي كودكان توسط اون روايت مي‌شه. ازش عكس هم گرفتم. براي تهيه هزينه اين مراسم خيلي از شركت‌ها و فروشگاه‌هاي برزگ پشتيبان يا به اصطلاح اسپانسر بودند. فيلم اين مراسم هم بصورت دي‌وي‌دي تهيه مي‌شه و سود فروشش به يك بيمارستان كودكان اختصاص پيدا مي‌كنه.

واقعا اين مردم دنبال بهانه‌اند كه شاد باشن. از دو سه هفته پيش بعضي‌ها‌ خونه‌ها شروع كردن به تزئينات كريسمس. كاج گذاشتن و چراغوني و عروسك سنتاكلوز. توي خيابون‌ها كاج كريسمس داره بيشتر ميشه و من هر چي كه به كريسمس نزديك ميشيم بيشتر هيجانم براي ديدن اولين كريسمس كانادايي بيشتر ميشه. جاي همه خالي...

فرهنگ ما، نوروز ما ، جشن‌‌هاي مهرگان و خيلي چيزاي ديگه‌اي كه داريم ظرفيتش براي شاد كردن مردم خيلي بيشتر از فرهنگ ايناست. ولي چقدر وضعيتمون تأسف باره. اثر اين مراسم رو با مثلاً قمه زني و زنجير زني تا حد خون‌آلود و زخمي كردن بدن، وقتي روي مردم و خصوصاً بچه‌هايي كه مي‌بينن مقايسه كنين، چيزي براي توضيح بيشتر نمي‌مونه.




رژه مردان با دامن‌هاي اسكاتلندي



اين هم مادر غاز (Mother Goose) بچه‌ها واقعاً از ديدن اين چيزها خصوصاً مادر غاز ذوق مي‌كردن.



رژه با لباس‌هايي به شكل حيون‌هاي مختلف. بعضي از اينا آدم‌هايي با سن بالا هم هستن. زن و مرد. بيشترشون هم جوون‌ها

اين هم راه رفتن رو زمين با دست ! البته مثلاً !



گوزن كه يكي از نمادهاي كاناداست. سريال شمال 60 رو يادتونه ؟ شبكه يك!

اين رژه با لباس‌هاي نظامي سنتي





توي اين هواي سرد همچين لباس‌هايي هم زياد ميشه ديد. اينا مردم عجيب و غريبي هستن. با وجودي كه خيلي‌ها لباس گرم و كلاه دارن اين داره اينجوري راه ميره و مي‌رقصه ! تقريباً هيچي پاش نيست!

پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۳

روز يادمان

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.

از يكي دو روز قبل از هالوين توي خيابونا مي‌ديدم بعضي از مردم به يقه‌هاشون يك گل شقايق مصنوعي زدن. اول فكر مي‌كردم مربوط به هالوينه. اما بعد از هالوين تعداد مردمي كه اين گل رو داشتن بيشتر مي‌شد. تا اينكه بالاخره توي يكي از جلسه هاي كلاس ESL فهميديم اين مربوط به Remembrance Day ميشه. اين روز كه من به فارسي روز يادمان ترجمش ميكنم، روزيه كه مردم كانادا (و البته همه كشورهاي آمريكايي و اروپايي) به ياد كشته شدگانشون در جنگ هاي مختلف از جنگ جهاني اول و دوم گرفته تا جنگ كره و بوسني و افغانستان و عراق مراسمي رو در ساعت 11 يازدهمين روز يازدهمين ماه سال يعني نوامبر برگزار مي‌كنن و اين گل (Poppy) نماد اين روزه. شعار معرفش هم اينه كه :
(مبادا كه فراموش كنيم)

در عكس سمت چپ پاول مارتين نخست‌وزير فعلي كانادا رو مي‌بينيد. (در حال حاضر حزب ليبرال حزب حاكم كاناداست)






شايد بدون اغراق اگر بچه ها و مدرسه ايها رو حساب نكنيم تا 11 نوامبر بيشتر از 60 يا 70 درصد مردم اين گل شقايق رو به يقه‌هاشون زده بودن و بعضي‌هاي تا يك هفته هم اونو نگه داشتن. كسي كه اين گل رو داشته باشه به هيچ وجه معنيش اين نيست كه مثلاً طرفدار دولت حاكمه يا برعكس طرفدار اپوزيسيون (كه البته اين جماعت مي‌‌گن آپوزيشن!). صرفاً نماد دوست داشتن كشورشون و احترام به كسانيه كه براي كشورشون جون خودشون رو دادن. بيست و پنج ساله ( و شايد دقيق‌تر در تمام تاريخ) جاي يك چنين چيزهايي در ايران ما خالي بوده. امكان نداره مراسمي و برنامه‌اي باشه كه از نظر سياسي له يا عليه يك جريان سياسي يا كل نظام حاكم نباشه. متاسفانه همه چيز در اون ديار با سياست آميخته شده و اين يكي از بيماري‌هاي جامعه ماست

سه‌شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۳

وجه شباهت آمريكا و ايران

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.


امروز انتخابات رياست جمهوري آمريكا برگزار شد و الان كه آخر شبه بيشتر كانال‌ها بين برنامه‌هاشون مرتب (Break) مي‌دن و نتايج رو مي‌گن و با كاخ سفيد ارتباط مستقيم برقرار مي‌كنن. آخرين نتيجه 51% بوش و 48% كري ،اما هنوز نتايج قطعي نيست. خيلي هيجان‌انگيزه. چون نتايج اين انتخابات روي كانادا هم تأثير داره مردم خيلي نتايج رو دنبال مي‌كنن. براي من هم مهمه. چون منتظرم زودتر دلار آمريكا بره بالا تا حساب آمريكايي مو تبديل كنم و به حساب كاناداييم بريزم!

اين چند شب برنامه‌هاي تلويزيوني طنزي كه اينا براي انتخابات ساخته بودن رو مي‌ديدم و واقعاً فرق يك كشور با آزادي بيان و دموكراسي رو حس مي‌كردم. خيلي جالب بود. مناظره‌هاي بوش و كري رو بازسازي كرده بودن و هنرپيشه‌هايي هم به جاي اين دو تا و هم به جاي جورج بوش پدر و ديگ‌چني بازي مي‌كردن. مجري برنامه هم به شكل كلينتون گريم شده بود.

چند روز پيش تو روزنامه خوندم كه والدين دانش‌آموزاي مسلمون درخواست كردن كه به بچه‌هاشون اجازه داده بشه كه توي كلاس‌هاي بحث در مورد پذيرش و مدارا با روش زندگي همجنس‌گراها (Homosexual lifestyle) ، شركت نكنند. اما بعد از كلي بحث در جلسه هيآت امنا اين درخواست رد شده. ظاهراً اين بحث‌ها در مدارس عمومي مركز شهر تورنتو (Downtown) براي بچه‌ها گذاشته ميشه و عنوانش (Anti-homophobia Education) (آموزش پاد- همجنس‌هراسي، اين ترجمه منه البته!محمودستان زبان و ادب پارسي!). رئيس انجمن امنا گفته بود كه در اين آموزش‌ها هيچ چيز مضري نيست كه اين والدين نگران اون باشند.

تورنتو بيشترين جمعيت همجنس‌گراها رو در جهان داره. به خاطري كه اينجا قوانيني داره كه از همجنس‌گراها حمايت مي‌كنه. ازدواج همجنس‌ها اينجا(دراستان انتاريو) قانونيه و حتي كليساي اختصاصي دارن و كشيشون اونا رو براي هم عقد مي‌كنه. در بعضي از ايالت‌هاي آمريكا هم ازدواج همجنس‌ها قانوني شده ولي بعضي جاها به شدت باهش مخالفت شده.


نتايج قطعي انتخابات آمريكا هم اعلام شد و باز بايد چهار سال ديگه قيافه جورج بوش دبليو ! رو تحمل كنيم. يكي از دلايلي كه مي‌گن جرج بوش دوباره رأي آورد مخالفتش به ازدواج همجنس‌ها بوده.شنيدم ادعا كرده خواب ديده كه بايد به عراق حمله كنه! جان كري آدم غير مذهبيه . مردم آمريكا بر خلاف مردم كانادا به شدت مذهبي هستن جالبه كه اين تنها ايران نيست كه با سلاح مذهب ميشه سر مردم رو كلاه گذاشت. توي مهد تمدن و دموكراسي هم همين كارو مي‌كنند. پس زياد فرقي با هم نداريم. مردم آمريكا هم به مردم ما خيلي شبيه‌اند. نتيجه اين انتخابات خيلي غير منتظره بود. تقريبا كسي انتظار رأي آوردن بوش رو نداشت. يه سايت جالبي باز شده به اسم (www.sorryeverybody.com) كه مردمي كه از انتخاب مجدد بوش ناراضي و شرمنده اند توش امضا ميكنن و عكس ميندازن در حالي كه پلاكاردهايي دارن كه روش نوشته مثلاً مردم دنيا من شرمنده ام يا من جزو اون 48درصدي بودم كه رأي ندادم و يا من متأسفم و ... فعلاً هم كه قراره آخر همين ماه(نوامبر) يعني پنج شش روزه ديگه بوش بياد اوتاوا (پايتخت كانادا). چند شب پيش يك اطلاعيه ديدم كه از مردم دعوت مي‌كرد به اعتراض به سفر بوش به كانادا توي يك راهپيمايي شركت كنند. هنوز هم بعضي كانال‌هاي تلويزيوني برنامه‌هاي طنز بر عليه بوش دارن. اصلاً يك مجري طنز هست كه به ضدبوش بودن مشهوره ! آزادي بيان و رسانه‌ها چقدر براي ما خفقان‌زده‌ها غير قابل باور مي‌آد...!

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۳

شراب شيراز در كانادا

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.


شنيده بودم كه سال‌ها قبل استراليا‌يي‌ها نشاء‌هاي انگور شيرازي رو با خودشون با استراليا بردن و بعد از پرورش انگور اصل شيرازي، شرابي از اين انگور توليد مي‌كنند كه با اسم اصليش يعني شراب شيراز به بازارهاي جهاني راه پيدا كرده. چند هفته‌اي بعد از آمدن به اين ديار با چند نفر از دوستان ايراني به داخل يكي از فروشگاه‌هاي LCBO كه مختص فروش انواع شراب در كاناداست رفتيم. (البته صرفا براي تماشا چراكه حداقل بودجه دانشجويي اچازه چنين ولخرجي‌هايي رو نمي‌ده!

خلاصه داشتيم بين قفسه‌ها مي‌گشتيم كه چشم من به قفسه شراب‌هاي (Yellow Tail) افتاد كه يك طبقه‌اش همه شراب‌هايي با نام (Shiraz Wine) بود. حس عجيبي بهم دست داد. نمي‌دونم چه اسمي بايد بهش داد. افتخار، افسوس يا تركيبي از هر دو. ناخداگاه به ياد خبر مسموميت منجر به مرگ عده‌اي از جوون‌هاي شيرازي به علت نوشيدن شراب تقلبي افتادم. همون زماني كه اين خبر رو در ايران شنيدم حس كردم طنز تلخي توش نهفتست. جوون‌هاي شهري كه شرابش شهره آفاق بوده و حافظ و سعدي مخمور آن شراب غزليات جاودانشون رو سرودن بايد به خاطر نوشيدن شراب تغلبي جون خودشون رو از دست بدن. و حالا بايد همون شراب شيرازي رو در هزاران مايل دورتر ببنم كه در گوشه‌ي ديگه‌اي از دنيا تهيه شده و مردم ديگه‌اي كه مسلما بيشترشون نمي‌دونن چرا اسم اين شراب ، شيرازه اونو بنوشن و همچنان جوون‌هاي ايراني مسموم شن...

حالا كه صحبت از از شراب شد بد نيست كمي از مقررات خاص مربوط به مشروبات الكلي در كانادا توضيح بدم. فروش مشروب در كانادا فقط در يكي دو فروشگاه مجازه كه معروف‌ترينش همون (LCBO) است كه گفتم. بر خلاف آمريكا و اروپا كه همه جا ميشه مشروب خريد، اينجا به جز اين فروشگاه‌ها، فروشگاه‌هاي ديگه حق فروشش رو ندارن. البته رستوران‌ها و بارها هم مي‌تونن مشروب سرو كنن. اما خوردن مشروب توي فضاي عمومي مثلاً خيابون و پارك‌ها و ... ممنوعه و نميشه اينجا كسي رو ديد كه مثلاً يك بطري مشروب دستش باشه و توي خيابون راه بره و بخوره. اين قوانين فقط مخصوص كاناداست. اگر كسي مست باشه و رانندگي كنه و پليس بگيردش گواهينامه‌اش سريعاً‌ باطل ميشه و خودش رو هم مي‌گيرن. اين فروشگاه (LCBO)‌هاي زنجيره‌اي يك آگهي تلويزيوني خيلي جالب داره كه فقط اين پيام رو ميگه :

Please don't drink and drive!

Name : مهدیه

E-Mail :

URL :

Date : Thu, 14 Apr 2005

چشم تمام آماریهای دانشکده علوم ( دانشگاه آزاد مشهد )روشن، اگه بودجتون می رسید شرابم میل می کردین.این دومین باره که نظرم رو می دم ولی نمی دونم چرا سری پیش نظرم رو تو سایت نیاوردین ، قبلا هم گفتم این یک نظر کلی درباره دست نوشته هاتون هست و تنها نظر من نیست ، ولی از نظر چند تااز بچه ها شما یکم زیاد اخلاقتون فرق کرده .

البته ببخشید یکم خودسر ، خودخواه البته نترس (شاید به خاطر اینکه احتمالا تصمیم ندارین بیاین ایران) تشریف دارین ، بازم ببخشید ولی شما آزادی رو در انتقاد کر دن می دونین ، شاید هم یکباره احساس آزادی کردین جو گرفتتون . به قول sam که اخیرا نظرشو گزاشتین و فکر کنم نظر ایشون رو قبول دارین،اگه برای تحصیل ر فتین ، فقط و فقط درستون رو بخونین.زیادی کنجکاوی می کنین،کنجکاوی زیاد همیشه خوب نیست. یک سری چیزها رو آدم نمی تونه کامل درک کنه ( البته حرفهای سیاسیتون به کنار ، بقیه رو می گم ) اونوقته که خدای نکرده با مخ می خوره زمین. من نظرآقای عطار رو هم که درست زیر یک عکس از زهرا کاظمی تو سایتش درباره شما ، گفته کاملا قبول دارم.امیدوارم این نظرم مثل قبلیه نشه.

توضيح دست‌نوشته‌‌ها:

این اولین نظریه که از ایشون دریافت شده و مطمئناً اگر نظر قبلی ایشون هم به دست نوشته ها می رسید مثل همه نظراتی که تا حالا رسیده روی سایت قرار می گرفت. به هر حال ممنون.

Name : علی

E-Mail : mokhtarister@gmail.com

URL :

Date : Sat, 09 Jul 2005

سلام

آقا محمود بابا خیلی زیره نظری مواظب خودت باش.در مورد بحث شراب و نظره دوستمون باید بگم به عنوان یک خواننده بدون اطلاع از مسائل حاشیه های باید بگم اگه کسی نظر خانم مهدیه رو بخونه فکر میکنه که شما از طرف سازمان یا ارگانی یا از طرف شخص بخصوصی به ماموریت کاری رفتین نه برای درس خوندن یا زندگی. شاید ایشون تا حالا زندگی در غربت یا تنهایی رو تجربه نکرده باشند. به نظر من این مطالب خیلی جالبه و حداقل به معلومات خواننده اظافه میشه حتی اگر به دردش نخوره.

به هر حال محمود جان هر جور دوست داری میخوای ببین میخوای بخور ما چکاره ایم نظر بدیم که چشه کیا روشن. اولین شرط برای رسیدن به جامعه ای آزاد در ایران یا هر جای دنیا بهتره یاد بگیریم که خودمون جنبه آزادی و آزاد نوشن رو داشته باشیم.

Name : مهدیه

E-Mail :

URL :

Date : Sun, 24 Jul 2005


سلام ، ببخشید آقای عظیمائی من خیلی سعی کردم جواب دوستتون رو ندم ولی نشد .
1- خیلی ممنون که نشناخته و ندیده منو دوست خطاب کردین !! همون مهدیه خانم بسه !
2- ببخشید میشه خودتون یکبار متنی رو که نوشتین ، بخونین. هم غلط املائی دارین و هم غلط انشائی !!
3- در ضمن محض یادآوری همه ما یک جورایی زیر نظریم ، هیچ طوری هم نمی تونیم در بریم . یکی اون بالا هست که همه ما رو خیلی دقیق زیر نظر داره ! اونو چی میگین ؟ در ضمن من به ایشون خیلی احترام می زارم . اونقدر که چیز بدی رو براشون نخوام . تا اونجایی هم که می دونم به کوری چشم دشمنان اسلام از خیلیها سالم تر هستن !
4- آقای عظیمایی دو تا دوست مثل شما داشته باشن برای هفت پشتشون بسه ؟
5- این مطلب چه ربطی داره به زندگی تو غربت یا تنهایی ؟ یعنی هر کی تنها میشه شراب میخوره یا ... !!
در مورد شرطی که گزاشتین ، تا حدی موافقم بعضیها خیلی بی جنبه اند ، تعارف که نداریم همین جامعه خودمون ، مثل اینکه همه چیز به ارث میرسه ، بعضیها دینشون رو هم به ارث می برند ،اونها بعضی از اعتقاداتشون رو هم به عنوان محدودیت می دونن ، مخالف آزادی ! در صورتیکه کسی که به چیزی اعتقاد داره در هر شرایطی اونو باور داره ... . البته من در حدی نیستم که در این باره بحث کنم فقط نظر این خواننده محترم رو تأئید کردم .

در مورد آزاد نوشتن ، من که راحتم . ما بايد يك زماني آزادي انديشه و نظر رو ياد بگيريم ،بايد تحمل نظر ديگران رو تمرين كنيم .

این دو جمله آخر از بیانات گرانبهای صاحب همین وبلاگ هستش که خیلی وقت پیش به عنوان نصیحت به من گفتن و من هم کاملا اونو به کار می برم .

دیدار با خانم نویسنده

سه‌شنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچه‌هایش از شدت اصالت ...