عشق از خاک دمید
دانه در خاک شکفت
و تو در خاک نخواهی پوسید
دستهای تو در آغوش زمین
و خیالت همه جا سبز شود در دل خاک
سبز چون سبزی شیرین بهار
مانده در خلوت اندیشه من
واپسین گرمی معصوم نگاهت بر جای
خنده ات در دل خاک
به تو خورشید نخواهد خندید
و یقین می دانم
تا ابد، تا هرگز
عشق در دل خاک نخواهد پوسید
دانه در خاک شکفت
و تو در خاک نخواهی پوسید
دستهای تو در آغوش زمین
و خیالت همه جا سبز شود در دل خاک
سبز چون سبزی شیرین بهار
مانده در خلوت اندیشه من
واپسین گرمی معصوم نگاهت بر جای
خنده ات در دل خاک
به تو خورشید نخواهد خندید
و یقین می دانم
تا ابد، تا هرگز
عشق در دل خاک نخواهد پوسید
پنجم مهرهرسال برای من یادآور تلخ ترین و غم انگیزترین خاطره زندگی منه. پنجم مهر سال 80 روح پاک عزیزترین کَسم، کالبد رنجور و خستشو ترک کرد. خوابید و دیگه بیدار نشد.
ما آدم ها عادت داریم تا زمانی که چیزی رو از دست ندادیم قدرشو ندونیم و زمانی قدرشو می دونیم که دیگه خیلی دیره. زمانی جایی خونده بودم که زندگی دو نیمه است: نیمه اول درآرزوی نیمه دوم و نیمه دوم در حسرت نیمه اول. اما با نزدیک شدن به مرز سی و دو سالگی دارم به این نتیجه میرسم که تمام زندگی حسرته و نه چیز دیگه ای. پس فقط قدر لحظه ها رو باید دونست...
(تابلو بالا : مادر اثر دکتر زهرا رهنورد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟