ساعت 6:15 عصره 23 سپتامبره و من تنها روی نیمکت های بتنی محوطه مقابل ساختمون های دوقلوی نیم دایره ای شکل City Hall (شهرداری) تورنتو که معروفه به میدانه Nathan Philips، زیر آخرین اشعه های آفتاب لذت بخش آخرین روز تابستون نشستم. یک مرغ دریایی بهم خیلی نزدیک شده. تقریباً در فاصله 30 سانتی متری روی نیمکتم نشسته و به من اجازه می ده که ازش عکس بگیرم. فرامرز اصلانی داره توی هدفونم می خونه :
یه دیواره که پشتش هیچی نداره
توکه دیوار رو پوشیدن سیه ابرون
نمی آد دیگه خورشید از توشون بیرون
یه پرندست که از پرواز خود خستست
بن بالشو بستن دست دیروزها
نمیآد دیگه حتی بیادش فردا
یه روز یه خونه ای بود که تابستونا
روی پشت بومش ولو می شد خورشید
درخت انجیری که تو باغ بود
همه کودکی های مرا می دید
یه آوازه که شده تو سینم آوار
یه اشکیه که می چکه روی گیتار
به اینها عاقبت کی گیرد این کار
یه مردابه توی تن از فراموشی
یه چراغی که می ره رو به خاموشی
نگردد شعله ور بیهوده می کوشی ...
الان توی ایران اول مهره تا چند ساعته دیگه بچه مدرسه ای ها کیف به دست یا کوله پشتی به پشت، راهی مدرسه ها می شن و خیابون ها دوباره جنب و جوش قشنگی به خودش می گیره. همیشه این روز رو و تماشای مدرسه رفتن بچه ها رو دوست داشتم. اینجا بیست و سه روز پیش یعنی اول سپتامبر مدرسه ها باز شد...
خیلی خسته ام. روزهای پر تنشی رو دارم می گذرونم و مطمئنم روزهای سخت تری رو در پیش دارم...
خورشید داره غروب می کنه و سوز سرما کم کم داره اذیتم می کنه. اما حکایت همچنان باقی است...
(ترانه دیوار فرامرز اصلانی رو اینجا می تونین گوش کنید)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟