مهاجرانی رو از زمانی که اون مقاله معروفش در مورد لزوم برقراری رابطه با آمریکا در روزنامه اطلاعات چاپ شد شناختم. مقالهای که به راهپیماییهای وااسلاما و توپ و تشر رهبری منتهی شد. چند سال بعد (حدودسالهای 73-72) بود که هفته نامه بهمن رو منتشر کرد که در اون، روزنامهنگارهای قدیمی مثل بهنود برای اولین بار بعد از انقلاب صاحب ستون دائم شدند. "بهمن" رو خیلی دوست داشتم و هنوز هم باید شمارههای مختلفش توی اون صندوق چوبی قدیمی توی اتاقم در ایران باشه.
اولین بار سال 73 در تشیع جنازه مهندس بازرگان در تهران از نزدیک دیدمش. تنها آدمی بود که از درون حکومت جرأت شرکت در این مراسم رو نشون داده بود.
سال آخر ریاست جمهوری رفسنجانی، با نوشتن مقالهای که پیشنهاد کرده بود قانون اساسی رو تغییر بدیم تا دوباره هاشمی بتونه رئیسجمهور بشه (چون احتمالاً قحط الرجال بود در ایران!) خیلی اعتبارش در نظرم پایین اومد. با شروع فعالیتهای انتخاباتی سال 76، به حمایت از خاتمی وارد عرصه شد. وقتی آخر سخنرانیش توی دانشکده ادبیات مشهد، برای دادن برگه سؤالی رفتم جلو که خودمو بهش برسونم، در اثر فشار جمعیت ضربهای به پام خورد که تا دو هفته جای کبودیش درد میکرد!
بعد که شد وزیر ارشاد خاتمی با آزادیهای که داد نه تنها من که خیلی از مردم رو شیفته خودش کرد. تا جایی که یادمه مامانم که کاری به سیاست نداشت اما هر وقت دلش پر میشد تکیه کلامش این بود که "خدا لعنتشون کنه که ..."، با توجه به علاقهای که من نسبت به این وزیر خنده رو داشتم، به محضی که توی تلویزیون، مصاحبه یا سخنرانی داشت، منو صدا میزد که بدو بیا که مهاجرانیت داره حرف میزنه! گاهی هم میگفت: این انگار دو تا آلو توی لپهاش گذاشته و حرف میزنه!
وقتی که مجلس طرح استیضاحشو به جریان انداخت، من توی دانشگاه کار میکردم. روز دفاعیات مهاجرانی دقیقاً شیفت کاری من (به تنهایی) توی آزمایشگاه کامپیوتر بود. از زیر کار نمیشد در رفت. من هم طبق معمول با چشم سفیدی کامل! یه رادیو بردم توی آزمایشگاه و صدای مذاکرات مجلس رو گوش میکردم. اون هم توی "دانشگاه آزاد"ی که همه مسئولینش برای رآی عدم اعتماد مهاجرانی نذر کرده بودن! چند تا از دانشجوها هم دور میز من جمع شده بودن و مذاکرات رو گوش میکردن. موقعی که نتیجه آراء به نفع مهاجرانی اعلام شد نتونستم خوشحالیمو کنترل کنم! یادمه روز بعدش به همکارم (معروف به مامان دینا!) مسئول رسمی آزمایشگاه گفتم که رادیو آورده بودم، باورش نمیشد. (اون زمان من هنوز حقالتدریس بودم).
مهاجرانی که یک بار از دست تندروهای مخالفش توی خیابون کتک هم خورد، بعد از پایان دوره فعالیتهای سیاسیش به رمان نویس رو آورد و خودش و خانمش هر دو وبلاگ هم دارن. قبل از انتخابات ریاست جمهوری که احمدینژاد رو بلای جون مردم کرد، از اونجا که احتمال کاندیدا شدنش و نتیجتاً رأی آوردنش میرفت، براش یک پرونده اخلاقی ساختن که همسر دوم داره و ازش شکایت کرده که مهریهاش را نمیدهد و چون توان پرداخت وثیقه نداشت، بازداشت شد. (ابراهیم نبوی یک مقاله جدی- و نه طنز- در این مورد داره)
یک ماه قبل از آمدنم به این سر دنیا رمان "بهشت خاکستری" شو که زمزمههای توقیف شدنش بلند شده بود رو خوندم. رمان "سهراب کشان" شو هم همین یکی دو هفته پیش در تورنتو خوندم. آخرین رمانش از دست سانسور ارشاد دولت احمدی نژاد بیرون نیامده و خودش هم مدتیه ترک دیار کرده و با جمیله کدیور برای زندگی لندن نشین شده. چندی پیش برای یک سخنرانی به آمریکا دعوت شده بود و با صدای آمریکا مصاحبهای کرده بود که ویدیوش رو میتونین بینین.(برای اینکه دانلود ویدیو در ایران راحت باشه عمداً کیفیت تصویر رو پایین آوردم)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟