دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۵

شد دو سال...

دو سال پیش که درست در همچین روزی با دو تا چمدون و یک بلیط دوطرفه تهران-تورنتو-تهران وارد این سرزمین شدم، حتی فکر نمی‌کردم که نه تنها از اون بلیط یکساله نتونم استفاده کنم که حتی بعد از دو سال هنوز هم ندونم که واقعاً کی این امکان پیش میاد که یه سفر برگردم ایران. فکر هیچ کدوم از اتفاق‌هایی که افتاد رو نمی‌کردم. اتفاق‌های خوب و بد و شیرین و تلخی که وقتی کنار هم می‌چینمشون می‌بینم از ظرفیت تحمل دو سال یک آدم بیشتره. چه میشه کرد. بخشی‌اش از تبعات مهاجرت (یا به قول عزیزی کوچ ِ) و بخشی‌اش هم رقم تقدیر.

روزهای اول، هر از گاهی توی جمع‌هایی که ایرانی دیگه‌ای نبود، مثل اینکه ناگهان خودمو پیدا کنم، انگار کسی نهیب می‌زد "اینجا کجاست؟ تو اینجا چه کار می‌کنی؟ اینا کین؟" حس غریبی که نمی‌شه به راحتی بیانش کرد. این حس به تدریج کمتر و کمتر به سراغ آدم میاد، تا جایی که کم کم نه تنها اینجا احساس ناآشنایی نمی‌کنی که حتی اونقدر خیابون‌ها، ساختمون‌ها، فروشگاه ها و همه چیز برات عادی میشه مثل اینکه توی همین شهر بزرگ شدی. این حس رو کاملاً توی تورنتو داشتم اما اینجا توی وینی‌پگ هنوز نه. (شاید چون همه جای شهر رو یاد نگرفتم.)

در دومین سالگرد، حس می‌کنم از جهاتی شرایطم مثل روزهای اولیه که اومدم. مهاجرت در مهاجرت! جابجایی‌هایی مثل اون چیزی که دو ماه پیش من داشتم، اینجا آدم‌هایی مثل ما رو دوباره به نقطه صفر برمی‌گردونه. دوباره همه زندگیت میشه دو تا چمدون و باید از نو همه چی رو بسازی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما چیست؟

توضیحی درباره مستند فرزندانقلاب

--> همانطور که بارها توضیح‌ داده‌ام این مستند محصول بی‌بی‌سی فارسی است و نقش من همانطور که در تیتراژ فیلم آمده محقق و یکی...