یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

وقتی حضرت مریم از دوست پسرش حامله می‌شود!

"کیشا کسل هیوز" شانزده ساله که نقش حضرت مریم در فیلم جدید "میلاد مسیح" را بازی کرده چون از دوست پسر 19 ساله‌اش حامله شده، اعلام کرده که نمی‌تونه در مراسم افتتاح فیلم در واتیکان شرکت کنه. در واکنش به این قضیه که باعث دلخوری بعضی از واتیکانی‌ها شده، یک عضو شورای فرهنگی واتیکان گفته که: "از کیشا انتظار می رفت که نقش خود را خوب بازی کند نه این که یک قدیس باشد."

این نوع دید رو مقایسه کنید با نظر احمدی نژاد در مورد سریال نرگس، (بخوانید در مورد جنجال فیلم خصوصی زهرا امیرابراهیمی):

"كسي كه در يك سريال موفق مظهر خوبي مي‌شود نبايد اجازه دهيم در يك سريال ديگر مظهر بدي باشد؛ چون انسانها به دنبال الگو هستند و اين كار مرزبندي‌ها را از بين مي‌برد. نبايد به گونه‌اي باشد كه كسي در رسانه چهره شد و ما براي او مراسم تجليل برگزار مي‌كنيم، مردم ببينند كه او چيز ديگري است."

مثلاً کسی نباید بفهمد که هنرپیشه نقش نرگس، شادروان "پوپک گلدره" که مرتب در اون سریال در حال نمازخوندن بود و حتی توی خونه هم چادر سرش می‌کرد! و توسط رسانه‌های ایران درحد یک قدیس ارتقا یافت، بعد از فیلم‌برداری برای مرخصی سه روزه به جای اینکه بره خونه میره با دوستش (اینشاالله دوست دختر!) کنار دریا و از دوستاش هم می‌خواد که به کسی نگن. برای همینه که بعد از تصادف همکاراش فکر می‌کردن خونه است و پدر و مادرش فکر می‌کردن سر فیلمبرداری.

اینجا پستی بود که ترجیح دادم حذفش کنم. پستی که از اول هم نمی‌بایست پست می‌شد. خودم شخصاً قبل از هیچ عکس‌العملی به این نتیجه رسیدم که باید حذف بشه. چون گور بابای کپیتالیسم و لیبرالیسم و کمونیسم و همه ایسم‌های دیگه. هیچ چیز ارزش اونو نداره که حتی به اندازه یک میکرون روی آینه دوستی‌ها غبار بندازه. ایسم‌ها که سهله، اعتقادهایی بالاتر ازاون هم به نظر من اگر بخواد به جای وصل، فصل ایجاد کنه، پشیزی نمی‌ارزه.

جمعه، آذر ۰۳، ۱۳۸۵

لیلاج بازنده

در سالگرد قتل های زنجیره ای "امیر فرشاد ابراهیمی" عضو سابق انصار حزب الله از قول سعید امامی می گوید:


"...وقتي باخبر شديم که حاج احمد آقا در جلسات خصوصي به مسئولان نظام و حتي به ولايت امر اهانت مي‌کند. آنرا ارجاع داديم و بلافاصله دستور آمد که همه رفت و آمدهاي ايشان را زير نظر بگيريد و از مکالمات و ملاقاتهاي ايشان نوار تهيه کنيد. ما هم بمدت يکسال همين کار را کرديم. متأسفانه حاج احمد آقا به راه يک طرفه بدي وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتي دستور حذف حاج احمد آقا را آقاي فلاحيان به من ابلاغ کرد مضطرب شدم و حتي به ترديد فرو رفتم. دو روز بعد همراه با آقاي فلاحيان به ديدار آيت‌الله مصباح رفتيم، آقايان محسني اژه‌اي و بادامچيان هم آنجا بودند البته بعداً حاج آقا خوشبخت هم از بيت آمدند آنجا و نظر جمع بر اين بود که نبايد به کساني که با ولي امر مسلمين خصومت مي‌کنند، رحم کرد ... »

چهارشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۵

جنجال دانشگاه لوس آنجلس و امتحان بد ایرانی ها

در مورد قضیه حمله پلیس دانشگاه UCLA به دانشجویی که از ارائه کارت دانشجوییش سرباز زده بود، اونقدر نوشته شده و لینک‌های فیلم و خبر نقل شده که دیگه لزومی به تکرار مکررات نیست. اما به نظرم رسید میشه از یک زاویه دیگه هم این قضیه نگاه کرد.

به نظر من جامعه ایرانی‌های مهاجر یک بار دیگه نه چندان موفق امتحان پس داد. اگرچه استفاده فوق‌العاده موثر از Youtube برای انتشار فیلمی که با گوشی موبایل گرفته شده بود، عالی بود، اما عنوان همون فیلم و خبرهای مربوط بهش در وبلاگ‌های ایرانی‌ها (روی صحبتم با وبلاگ‌های انگلیسیه که مخاطب عام دارن)، تمام تأکیدشون روی ایرانی بودن (یا بعضی جاها ایرانی-آمریکایی بودن) اون دانشجو بود. به نظر من ما ایرانی‌های مهاجر تا زمانی که خودمون رو عضوی از جامعه‌ای که در اون زندگی می‌کنیم ندونیم، و دنبال حقوقمون به عنوان عضوی از این جوامع نه به عنوان یک ایرانی در آمریکا، کانادا یا هرکجای دیگه نباشیم، همون‌جایی خواهیم بود که الان هستیم. اگر از دانشجوی ایرانی در آمریکا به عنوان یک دانشجو تظلم‌خواهی بشه، می‌تونه افکار عمومی بیشتری رو به خودش جلب کنه یا به عنوان یک دانشجوی ایرانی؟

از بعد دیگه به نظر من عمل اون دانشجو، اصلاً استحقاق حمایت رو نداشت. احترام به قوانین اون هم در جوامعی مثل آمریکای شمالی که قانون (هرچند در مواقعی به ظاهر) حرف اول رو می‌زنه، شرط لازم برای حمایته. طبق مقررات داخلی UCLA، بعد از ساعت 11 شب دانشجوها موظفند به مامورین کتابخونه که به صورت تصادفی دانشجوها رو انتخاب می‌کنن، آی.دی ارائه بدن. حتی اگر این انتخاب تصادفی به قول ما آماری‌ها اریبی هم داشته باشه و ناشی از داشتن چهره خاورمیانه‌ای ما ایرانی‌ها باشه، باز هم با توجه به جو بدبینانه موجود بعد از 11 سپتامبر، هیچ توجیهی برای شاخ و شونه کشیدن و قلدربازی قابل قبول نیست!

چیزی که خیلی‌ها دراعتراض به این قضیه بدفهمیدن و بعضاً بد عمل کردند، اشتباه بین اعتراض به خشونت بیجای پلیس با دفاع از عمل یک دانشجوی شاید خاطی بود. عملکرد غلط اون دانشجو تحت هیچ شرایطی حتی با معیارهای قانونی اینجا، توجیهی برای اون میزان خشونت پلیس نبود. حتی اگر فرض کنیم اون دانشجو با مقاومتش به پلیس اجازه زدن دستبند نمی‌داده، این فقط شاید بتونه توجیهی برای یکبار استفاده از Tazer توسط پلیس بشه نه چهاربار. پس توی این قضیه خشونت پلیس محکوم بود نه دفاع از عمل دانشجو!

عکس‌العمل‌های نه چندان دور از انتظاری رو بعد از این جنجال در وبلاگ‌ها و کامنت‌ها از داخل ایران شاهد بودیم که عصبانی از حمایت‌ها، بلایی که سر این دانشجو اومد رو حق مسلمش می‌دونستن! (مثل بابای پری!). که به نظر من میتونه یکی به همون دلیل بالا، یعنی قاطی شدن دو مقوله حمایت و محکومیت باشه و همینطور به دلیل بهره‌برداری تبلیغاتی جمهوری اسلامی از این قضیه برای حمله به آمریکا و تحت‌الشاع قرار دادن قتل دانشجوی دانشگاه آزاد سبزوار توسط عضو بسیج دانشجویی دانشگاه (اون هم در مقابل نامزدش) البته طبق معمول به اسم انجام تکلیف شرعی!

اما فراموش نکنیم که اگه به چنین خشونت‌هایی اعتراض نکنیم، چه بسا روزی یکی از خودما قربانی بعدیش باشیم...

اما بحث شیرین تبریز و گوگل!

بعد از اینکه این قضیه به روزنامه گاردین هم کشید و روزآنلاین هم ترجمه شو منتشر کرد، داشت کم‌کم باورم میشد که من نمی‌فهمم و حتماً گوگل این کار رو کرده! تا اینکه ایسنا خبری منتشر کرد که "در پي اعتراض گسترده ايرانيان، گوگل صفحه‌ي معرفي شهر تبريز را اصلاح كرد" و لینکی از گوگل ویدیو داده بود که همون فیلم با توضیحی جدید بود که تبریز شهری در ایران است. جالب اینجا بود که وقتی چک کردم، فیلم قبلی هنوز وجود داشت و فقط یه نفر دیگه دوباره فیلم رو باتوضیح اصلاح شده آپلود کرده بود! بالاخره یک خواننده سایت بازتاب قضیه رو به این سایت توضیح داد و ازدکتر گروسی اسم برد و بعد هم دکتر گروسی همه چیز رو تکذیب کرد و گفت شخصی به اسم من این کار رو کرده اما در مورد عکسی که در باکو گرفته و در سایتش گذاشته توضیحی نداد! (ضمناً توضیح فیلم اصلی هم تقریباً اصلاح شده و ملایم تر شده. همچنان تبریز رو در آذربایجان شرقی معرفی کرده اما داخل پرانتز ایران)

یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۵

به قول "کافه ناصری" پست تریپ زیتونی!

  1. بالاخره فیلم "بنام پدر" رو دیدم. سوژه زیبایی که اگرچه آخرش بدجوری به شعاردادن گل وگشادی میرسه که از حاتمی‌کیا بعید بود، اما به هرحال سوژه‌ای جسارت‌آمیز بود. دختر دانشجویی که همواره با پدرش که از سرداران سابق جنگ بوده بر سر جنگ اختلاف عقیده داشته، نهایتاً سال‌ها بعد از پایان جنگ قربانی همون جنگی می‌شه که بهش اعتقاد نداشته. پای دخترک روی مینی میره که پدر به خاطر میاره خودش زمانی در جای مشخصی کاشته بوده. تحول دو فیلمساز با مرور فیلم‌هاشون از اول انقلاب تا حالا که کم کم داره به تحولی 180 درجه‌ای بدل می‌شه برای من همیشه جالب بوده. یکی مخملبافی که با "توبه نصوح" در سال 61، کارگردانی انقلابی و در خط روزنامه کیهان بود تا جایی که به "نوبت عاشقی" و "نون و گلدون" می‌رسه و بعد هم ترک دیار می‌کنه. و دیگری حاتمی‌کیا که با "هویت" در سال 65 به جنگ به عنوان آرمانی مقدس نگاه می‌کنه تا "بنام‌پدر" که به نظر من به جز پایان فیلم که به نظر یا سفارشیه یا نتیجه خودسانسوری، یک فیلم کاملاً ضدجنگه. (فیلم رو می‌تونین از اینجا دانلود کنین.)

  2. یه شاسکولی اومده توی "گوگل ویدیو" یه فایل ویدیویی به زبان فارسی که شهر تبریز رو معرفی می‌کنه آپلود کرده و یه توضیح هم به انگلیسی براش گذاشته که شهر تبریز در جمهوری آذربایجان است. یه شاسکول دیگه‌ای هم در ایسنا اومده یه خبر زده که "گوگل شهر تبريز را متعلق به جمهوري آذربايجان خواند!!"، بعد هم معاون شاسکول وزارت ارتباطات و فن‌آوری رگ غیرت ایرانیتش زده بالا که "حركت گوگل از مصاديق دخالت در امور كشورهاست"!!! من موندم یعنی توی دم و دستگاه عریض و طویل ایسنا و وزارت فن‌آوری!! یه آدم کمی تا قسمتی باسواد پیدا نمی‌شه که به این حضرات بفهمونه که هرکسی می‌تونه این کار رو انجام بده و این ربطی به گوگل نداره! شما هم همونجا یک ویدیو آپلود کنین که بگه جمهوری آذربایجان متعلق به جمهوری اسلامی ایرانه. اگه گوگل اعتراض کرد؟ این حضرات جاهایی که باید حساسیت نشون بدن به خواب مرگ می‌رن و بعد گاهی چنین عکس‌العمل‌های احمقانه از خودشون نشون می‌دن.

  3. جووانای مصری ظاهراً به میمنت پایان ماه رمضان و عید فطر مراسم آزار دست جمعی خیابانی برای زنان و دختران دارند! باور نمی‌کنین اینجا رو بخونین و از اونجا به لینک وبلاگی که داده برین و فیلم‌هاشو ببنین. دختری با لباس‌های پاره به مغازه‌ای پناه می‌بره در حالی که سیل جمعیت سعی داره وارد مغازه بشه و تا احتمالاً بقیه لباسهای دختر بینوا رو پاره کنن!

  4. این همخونه نیجریه‌ای من(همون دانشجوی پی.اچ.دی)بیشتر وقت‌هایی که تنهایی داره فیلمی یا شویی تلویزیونی یا مسابقه فوتبالی نگاه می‌کنه(و یا حتی وقتی هیچ چیزی هم نگاه نمی‌کنه!) احساسات خودشو با فریاد، پا برزمین کوبیدن و قهقهه خنده بروز می‌ده که من اگرچه وقتی ساعت بعد از 2 و 3 صبح باشه زمین و زمان رو فحش می‌دم که از خواب پروندتم، اما انصافاً حسرت می‌خورم به این همه بیخیالی و بی‌ملاحظه بودنش. چرا ما یاد نگرفتیم که فریاد بزنیم؟ خوشحالی و احساسمون رو با تمام وجود تخلیه کنیم؟ چرا آدم‌هایی مثل من این همه ملاحظه همه چیز رو می‌کنیم جز ملاحظه خودمون رو؟ مرده شور این همه آداب و پرنسیپی که هیچ وقت نمی‌ذاره ما خودمون باشیم رو ببره!
--------------------------------------
پ.ن:
امروز متوجه نکته جالبی راجع به این جنجال گوگلی تبریز که داره بالاتر هم می گیره شدم. ظاهراً کسی که این فایل رو آپلود کرده یه استاد ایرانی مهندسی نرم افزار در دانشگاه کلگری کاناداست به اسم دکتر وحید گروسی. لینک سایتش رو توی همون گوگل ویدیو گذاشته و عکسی هم در باکو تزیین کننده صفحه اصلی وبسایتشه.

دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۵

جنایت مقدس

خبر اعلام حکم اعدام صدام رو که شنیدم، کنجکاو بودم ببینم داخل ایران این خبر رو چه جوری و با چه دیدی اعلام می‌کنن. اخبار شبکه سراسری رو دیدم. فیلم لحظه اعلام حکم و عکس‌العمل صدام رو با زیرنویس فارسی پخش کرد. قسمتی رو که دو نفر به زور می‌خوان به دستور رییس دادگاه صدام رو بلند کنند و اون مقاومت می‌کنه و می‌گه "دسستتون رو به من نزنید احمق‌ها" رو حذف کرده بودن. بقیه فیلم رو هم البته تا قبل از اونجایی که صدام قرآن توی دستشو بلند می‌کنه و با فریاد "الله اکبر" به حکم دادگاه اعتراض می‌کنه پخش کردن. فکر می‌کنم حتی اون قسمتی از دادگاهش مربوط به چند ماه قبل که وقتی دادگاه به تقاضای صدام برای تعطیلی به خاطر وقت نماز جواب رد داد و صدام هم به اعتراض صندلیشو رو به قبله برگردوند و شروع به نماز خوندن کرد رو نشون ندادند. خبرهای مربوط به جشن و شادمانی شهرهای شیعه‌نشین عراق رو هم به عنوان شادمانی کل مردم عراق به خورد ملت می‌داد. و طبیعیه که هیچ اشاره ای هم به نارضایتی سنی‌های عراق از حکم اعدام صدام نکرد.

به این فکر می‌کردم که چرا باید تلویزیون جمهوری اسلامی از پخش این صحنه‌ها نگران باشه. شاید با دیدن این صحنه‌ها بعضی‌ها به این فکر بیافتند که چطور می‌شه هم به اسم قرآن و الله اکبر جنگی رو شروع کرد و هم با همین اسم و همین تقدس، لجبازانه همین جنگ رو هشت سال به درازا کشوند. یا اینکه چطور شخصی با مرزبندی‌های مذهبی شیعه و سنی از یک سو یک دیکتاتور جنایتکاره و از اون طرف یک قهرمان ملی. حتماً اینها فکرهای خطرناکیه!

شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۵

تونل ماچ!

این جوک "تونل ماچ" ابراهیم نبوی رو اگه نخوندین نصف عمرتون بر فناست. (از اونجا که احتمالاً در ایران فیلتره کپی کردمش):

تونل ماچ

یک روز احمدی نژاد و آقای کروبی و خانم گوهر الشریعه دستغیب داشتند برای افتتاح یک تونل جدید مترو می رفتند. اتفاقا هدیه تهرانی هم به عنوان نماینده هنرمندان با آنها بود. در همین موقع قطار وارد تونل شد و همه جا تاریک شد.

اول صدای یک ماچ آمد و بعد صدای خوردن یک سیلی محکم. قطار از تونل بیرون آمد و احمدی نژاد صورتش را که به دلیل خوردن سیلی سرخ شده بود، با دستش پنهان کرده بود. همه زیر چشمی به هم نگاه کردند و هیچ کس هیچ حرفی نزد.

گوهر الشریعه دستغیب با خودش فکر می کرد: این احمدی نژاد احمق می خواست هدیه تهرانی را ببوسد، او هم با سیلی زد توی صورتش.

هدیه تهرانی با خودش فکر می کرد: این احمدی نژاد احمق می خواست مرا ببوسد، اما اشتباها گوهرالشریعه دستغیب را بوسید، او هم با سیلی زد توی گوشش.

احمدی نژاد داشت با خودش فکر می کرد: این حاج آقا کروبی هدیه تهرانی را بوسید، او هم فکر کرد من او را بوسیدم، محکم زد توی گوش من.

آقای کروبی هم داشت با خودش فکر می کرد: اگر وارد یک تونل دیگر بشویم، دوباره صدای بوسیدن در می آورم و یک سیلی محکم دیگر می زنم توی گوش احمدی نژاد.

دوم دام دات کام

حالا که ایرانیان.کام هم فیلتره پس این رو هم ببنین. گوگوش هم بعله؟ ای روزگار...

The Queen of Persian Pop Googoosh and the Shahbanou of Iran Farah Pahalavi meet after her unique concert at the NY Madison Square Garden. Her Majesty and daughter Princess Farahnaz, and grandchild Princess Noor were special guests of this evening of October 21st 2006. -- Exclusive to Iranian.com, sent by Darius Kadivar

پنجشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۵

خاطره یک دلتنگی...

خيلی زود که برگردی
باز برای بی‌تو ماندنِ من
هزاره‌ای‌ست
که پُر شکوفه‌ترين کلماتِ مرا در غيابِ نور
به خوابِ سايه خواهد بُرد.


سفر به سلامت
پرنده‌ی دخترانه، ترانه!
تنها تو می‌دانی
که هيچ پيش‌گويی از خوابگزارانِ مَحْرَمِ آسمان
گُمان نخواهد برد
که من از بازجُستِ بی‌سرانجامِ آن سفر کرده
روزی به عريان‌ترين روياها خواهم رسيد.


من مجبور به باورِ بی‌دليل اين دقيقه‌ام
که خداوند از آخرين سهم ستارگان
تو را
برای تنهاترين شاعرِ فرودستانِ خسته فرستاده است.


هنوز نرفته از عطر آب وُ آوازِ‌ نيزه‌ها
ببين تشنگی‌های تو تا منتهایِ کجا
به شاماتِ شبانه‌ام می‌بَرَد؟


بازآ
که غيابِ تو از حدودِ اين همه رويا
هزاره‌ای‌ست ... فرستاده‌ی آخرين آوازِ آدمی

سیدعلی صالحی

کاش آدم‌ها می تونستن بعضی روزها رو از تقویم زندگیشون خط بزنن...

دیدار با خانم نویسنده

سه‌شنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچه‌هایش از شدت اصالت ...