ویدیوی زیر بخشهایی از مذاکرات نمایندگان پارلمان آنتاریو در سال 2008 را نشان میدهد که منجر به تصویب قطعنامه رسمیت نوروز در آنتاریو شد:
یکشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۹
رسمیت نوروز در استان منیتوبای کانادا
به همت و تلاش انجمن ایرانیان منیتوبا، دولت استان منیتوبای کانادا نوروز را به عنوان آغاز سال نوی ایرانی رسماً به رسمیت شناخت. (+) به این ترتیب نوروز در تقویمهای رسمی استان ثبت میشود. بعد از استانهای آنتاریو و بریتیشکلمبیا در سال 2008، منیتوبا سومین استان کانادا خواهند بود که چنین دستاوردی را برای ساکنین ایرانی خود به ارمغان میآورد. پیشتر پارلمان فدرال کانادا نیز در سال 2009 به نوروز رسمیت داده بود. (+)
سهشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۹
پیوند وینیپگ با "سخنرانی پادشاه"
ترجمه کوتاه شده مقاله "لیندر رینولد" در روزنامه "وینیپگ فری پرس"، 10 فوریه 2011
گوش کنید: سخنرانی جورج ششم در وینیپگ
هشتاد سال پیش از آنکه "کالین فیرث" نقش پادشاهی با لکنت زبان را در "سخنرانی پادشاه" بازی کند، پادشاه واقعی، جورج ششم نطقی تاریخی در وینیپگ ارائه کرده بود. در آن سخنرانی نشانهای از مشکلی در سخنرانی مردی که از کودکی مشکل لکنت زبان داشت به نظر نمیرسید. در 24 مه 1939، شاه و ملکه الیزابت به عنوان بخشی از یک تور ِ دور کانادا به وینیپگ رسیدند. در یک گزارش پرطمطراق، یک نویسنده "فری پرس" مدعی شد که باران بند آمد و آسمان باز شد هنگامی که این زوج خیابان پرتج را به سمت بولوار مموریال پشت سر گذاردند.
"فرانسس استیونس" در مقالهاش نوشته بود: "من مطمئنم که یک رنگین کمان دیدم، و پایه رنگین کمان منتهی میشد به قبر سرباز گمنام. زمانهایی هست که چشم درونی درستترینها را در مییابد، و این یکی از آن زمانها بود." او همچنین پیشبینی کرده بود که زوج "همانطور که آمده بودند با لبخندی بر چهره و فریبایی در رفتارشان" خواهند رفت.
شاه جورج ششم و ملکه الیزابت در حال دیدار عمومی با مردم در طی بازدید سلطنتی وینیپگ در 1939. (عکس از آرشیو روزنامه وینیپگ فری پرس)
تور سلطنتی دور ِ کشور، از کبک شروع شد. زوج در 24ام، روز امپراطوری، با قطار به وینیپگ رسیدند و مورد استقبال هزاران نفر از مردم قرار گرفتند.
بعد از تمام استقبالها و ملاقاتهای رسمی، شاه پشت میزی در کتابخانه طبقه دوم "خانه دولت" نشست. از طریق رادیو، وی سیصد میلیون مردم مشترکالمنافع را خطاب قرار داد. او اینگونه شروع کرد:
"وینیپگ، شهری که من از آن صحبت میکنم، در آغاز ِ فرمانروایی ملکه ویکتوریا چیزی بیشتر از یک قلعه و ده در پهنه فلات (open prairie) نبود. اما امروز نشانهای است از ایمان و انرژی که امپراطوری جهانی عصر ما را خلق کرده و برپا نگه داشته است.
سفرملکه و من در کانادا، تجربهای تأثیر گذار و عمیق بوده است و من از این فرصت برای در میان گذاشتن افکار و احساساتی که در من برانگیخته با جهانیان استقبال میکنم."
در زمانی که او نطق وینیپگش را ارئه داد، شاه سالها بود که تحت نظرمتخصص گفتار درمانی اش "لیونل لاگ" بود که نقشش را "جفری راش" در فیلم بازی میکرد. آنها نطقها طوری طراحی میکردند که از واژهها یا عباراتی که باعث تپق پادشاه میشدند دوری شود. از آن پس او بر مشکلش با حرف "ک" فائق آمده بود، مشکلی که از زمانی خردسالی و بعدها به صورت یک مشکل شغلی آزارش میداد.
میزی که شاه جورج از آن جوامع مشترکالمنافع را مورد خطاب قرار داد همان میزی است که اکنون کتابچه نظرات بازدیدکنندگان از "خانه دولت" روی آن قرار دارد و بسیاری از بازدیدکنندگان از اهمیت تاریخی آن بی اطلاعند.
معاون فرماندار "فیلیپ لی" که خود یکی از طرفداران سرسخت فیلم "سخنرانی پادشاه" است، میگوید اینکه پس از مدت کوتاهی بعد از نطق وینیپگ، جورج ششم جوامع مشترکالمنافع را مورد خطاب قرار میدهد تا ورود بریتانیا به جنگ را اعلام نماید خیلی اهمیت دارد. "لی" میگوید: "این یک نطق خیلی مهم بود." او به همان اندازه که به این فیلم به عنوان یک داستان عشقی نگاه میکند آنرا به عنوان یک قطعه تاریخی هم میبیند: "فیلم کار بسیار خوبی بود. شاه و ملکه هر دو مصمم بودند که بر مشکل فائق آیند."
شاه نطق وینیپگش را با کلامی برای جوانان مشترکالمنافع به پایان برد.
با هدف بزرگذاشت پیوند ظریف وینیپگ با "سخنرانی پادشاه"، "لی" میزبان یک پیش-مهمانی اسکاردر "خانه دولت" خواهد بود. میهمانان میتوانند آن میز مشهور و عکسهای دیدار 1939 را ببینند. اگرچه "لی" مؤدبتر از آن است که به زبان آورد، اما میتوان حدس زد که وی برای انتخاب "فرث" به عنوان بهترین بازیگر اسکار تلاش میکند.
شاه چهار ماه بعد از نطق وینیپگش، یک بار دیگر با مردم تحت قلمرواش سخن گفت، این بار برای اعلان ورود بریتانیا در جنگ با آلمان. او و "لاگ" یک بار دیگر به دقت متن نطق را طراحی کرده بودند. همانند نطق وینیپگش این نطق نیز بدون لکنت ایراد شد.
گوش کنید: سخنرانی جورج ششم در وینیپگ
شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۹
چراغی که دیگر در آن خانه نمیسوزد...
تعطیلات کریسمس امسال فرصتی شد تا برای اولین بار در طول شش و سال اندی که جلای وطن کرده ام، سفری کوتاه به ایران داشته باشم. سفر ملغمهای بود از احساسات متضاد. بماند که سفر تلخ بود به خاطر بیماری عزیزی که هفتهای بعد از خداحافظی تلخی که داشتیم از کالبد رنجورش رها شد، اما دیدار خانواده و عزیزان همیشه مغتنم است. از آن طرف ایران و مردمش آن ایرانی که میشناختم نبودند. گویی پا به درون دنیایی غریبه گذاشتهای که نه روش زندگی کردنشان را میدانی و نه حرف همدیگر را درست و حسابی میفهمید.
روزها به دیدارهای معمول میگذشت و شبها خودم را غرق یادداشتها و بریده روزنامهها و مجلههایم میکردم. یک صندوق پر از روزنامهها و مجلات روزهای رونق مطبوعات. یادگار دوم خرداد. بخش قابل توجهی از یکی از چمدانمهای را با کتابها و یادداشت و بریده روزنامههای آن دوران پر کردم و با خودم به این طرف دنیا آوردم. دفتر مشق و نقاشی اول دبستانم را هم آوردهام! یادداشتی را که کاملا از یادم رفته بود را هم پیدا کردم. من سه سال قبل از اینکه از ایران خارج شوم با کلی شک و تردید شروع به جمعآوری مدارک مهاجرت به کانادا کرده بودم اما بعد از مدتی پرونده این تردید را با نوشتن متنی از شاملو بر صفحه آخر راهنمای مهاجرت به کانادا بستم. غافل از اینکه ده سال بعد در حالی این یادداشت را پیدا خواهم کرد که سالهاست اینجایی نیستم:
من اینجایی هستم، چراغم در این خانه میسوزد ...در مجموع شاید سه سالی را در خارج از کشور بودهام، اما آن سالها را جزو عمرم به حساب نمیآورم. میدانید؟ راستش بار غربت سنگینتر از توان و تحمل من است. همه ریشههای من در این باغچه است و این ریشهها آنقدر عمیق در خاک فرو رفته که جز به ضرب تبر نمیتوانم از آن جدا بشوم وخود نگفته پیداست که پس از قطع ریشه به بار و بر چه امیدی باقی خواهد ماند. شکفتن در این باغچه میسر است و ققنوس تنها در این اجاق جوجه میآورد. وطن من اینجاست. به جهان نگاه میکنم اما فقط از روی این تخت پوست. دیگران خود بهتر میدانند که چرا جلای وطن کردهاند. من اینجایی هستم. چراغم در این خانه میسوزد، آبم در این کوزه ایاز میخورد و نانم در این سفره است.
اشتراک در:
پستها (Atom)
دیدار با خانم نویسنده
سهشنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچههایش از شدت اصالت ...
-
در اپیزود ششم گفتم که پادکست ساختن کار پر زحمت و پرهزینهایست و از آنجایی که تصمیم دارم تا جایی که ممکن است اسپانسر و تبلیغ تجاری قبول...
-
سهشنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچههایش از شدت اصالت ...