شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۰

زندان قصر، فروردین ١٣٥٨

کریستین اکرانت، خبرنگار فرانسوی بلژیکی الاصل که شانس انجام آخرین مصاحبه تلویزیونی با امیرعباس هویدا را در کارنامه خود دارد، بعدها به خاطر سوالات غیرحرفه‌ای و لحن تند و جهت‌دارش در این مصاحبه به شدت در فرانسه (که هویدا در آن بسیار شناخته شده بود) مورد انتقاد قرار گرفت و به نوعی حتی بخشی از مسئولیت اعدام هویدا به طور غیر مستیقیم به دوش او افتاد. اکرانت بعدها از شهرت بالایی در تلویزیون برخوردار شد و برای دو دهه مجری پربیننده ترین برنامه‌های تلویزیونی فرانسه بود. وی که به گرفتن دستمزدهای بسیار بالا معروف است بعدها با برنارد کوشر، وزیر خارجه اسبق فرانسه و بنیانگذار سازمان پزشکان بدون مرز ازدواج کرد.

اکرانت فصلی از کناب خاطرات خود را به مصاحبه جنجالی‌اش با هویدا در زندان قصر اختصاص داده است. همچنین وقتی در سال ٢٠٠٧ در یک تاک شوی تلویزیونی میهمان مایکل پولاک بود ناچار شد به سوالات پولاک درباره این مصاحبه جواب بدهد. (پولاک خود با یکی از بستگان هویدا ازدواج کرده و تجربه دو سال زندگی در ایران در اوایل دهه هفتاد میلادی را هم دارد). وی در پاسخ سوال پولاک که چرا در این مصاحبه لحن یک قاضی را داشتی به جای یک خبرنگار، پاسخ می‌دهد که ماموران ایرانی به مدت چهار ساعت مشغول بازجویی و تفتیش او و تیم همکارش بودند و بعد از این خستگی بهتر از این نمی‌توانسته مصاحبه کند. +

اما دکتر عباس میلانی در کتاب "معمای هویدا" با نقل متن دستنویس خاطرات دکتر احسان نراقی دلیل دیگری را متذکر می‌شود:

برخی منتقدان کریستین اکرانت روایت وی را از رویدادهای منجر به مصاحبه مورد تردید قرار داده‌اند. آنان ادعا می‌کنند که وی به توافقی پنهانی و بسی غیراخلاقی با صادق قطب‌زاده، تن داده است. این منتقدان که برخی روزنامه‌نگاران برجسته‌ی فرانسه، چون ادوارد سابلیه، نیز در میان آنان یافت می‌شود، بر این گمان‌اند که قطب‌زاده در عوض کمک در کار امکان بخشیدن به این مصاحبه، می‌خواست که در انتخاب پرسشها از هویدا، خود وی تصمیم بگیرد. به گفته‌ی این منتقدان، این تنها توضیح و توجیه لحن پرخاشگر مصاحبه‌ی اوکرانت می‌تواند بود.

میلانی، عباس، معمای هویدا، ص ٤٧٦

فیلم این مصاحبه به دلایلی از روی سایت یوتیوب حذف شده است و من توانستم دو نسخه مختلف از آنرا به سختی در وبسایت‌های دیگر پیدا کنم. یکی از این دو نسخه کامل‌تر و دیگری با کیفیت بهتری بود. با ترکیب این دو سعی کردم یک نسخه نسبتاً کامل از این مصاحبه تاریخی تهیه کنم. از دوست فرانسوی عزیزم، خواهش کردم که مصاحبه را از فرانسه به انگلیسی برگرداند و برایم بفرستد و او هم با وسواس فراوان هر دو متن فرانسه و انگلیسی آن را برایم پیاده کرد و فرستاد و من با وسواسی بیشتر بعد از ترجمه انگلیسی به فارسی، متن فرانسه را هم به مترجم گوگل می‌دادم تا خیالم راحت‌تر شود و در نهایت برای ویدیو زیرنویسی فارسی تهیه کردم.



شرح داستان‌گونه دکتر میلانی از ماجرای این مصاحبه در عصر روزی سرد در اوایل فروردین ١٣٥٨ در زندان قصر خواندنی است. صفحات ٣٥ تا ٤٤ از کتاب معمای هویدا که به این ماجرا می‌پردازد را با فرمت پی.دی.اف از اینجا می‌توانید دانلود کنید. به نظرم دکتر میلانی در این کتاب خواسته یا ناخواسته تلاش دارد تا حس همدردی و نوع‌دوستی خواننده را نسبت به هویدا برانگیزاند و متقابلاً بیشتر تقصیرها را برگردن شاه بیاندازد. وقتی به این مصاحبه هم می‌پردازد، توالی زمانی سوال‌ و جواب‌ها با آنچه در این ویدیو می‌بینینم یکی نیست. گویی چیدمان این سوال و جواب‌ها عامداً تغییر کرده تا حس مشترکی را در خواننده ایجاد کند.

شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۰

آیت الله لاهوتی در خاطرات هاشمی

آیت‌الله حسن لاهوتی، پدر همسران دختران هاشمی رفسنجانی، فائزه و فاطمه، سوابفی چون امام جمعه رشت، نماینده مردم رشت و فرمانده کمیته‌های انقلاب اسلامی و فرماندهی سپاه را در کارنامه خود داشت. ٧ آبان ١٣٦٠ اعلام شد که به علت سکته قلبی درگذشته است. هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطرات خود اشاراتی به این جریان دارد. در آرشیو رادیو و تلویزیون فرانسه در جستجوی فیلم‌های خبری از صادق قطب‌زاده بودم که ویدیوی کوتاهی از آیت‌الله لاهوتی در جریان اشغال سفارت آمریکا در سال ١٣٥٨ پیدا کردم. این تنها ویدیویی است که روی وب از وی دیده‌ام. این ویدیو بهانه‌ای شد تا یادداشت‌هایم از کتاب خاطرات هاشمی را هم ضمیمه این ویدیو کنم برای این پست:

٣٠ فروردین ١٣٦٠
شب مهمان آقای لاهوتی بودیم؛ از امام و ماها شکایت داشتند که چرا در جریان حادثه کوچصفهان از ایشان حمایت نشده است. باید با ایشان صحبت و احساساتش را آرام و تنظیم کرد. بچه‌ها در بحث شرکت داشتند.

١٨ اردیبهشت ١٣٦٠
ظهر آقای لاهوتی مهمان ما بود و بحث‌هایی درباره نقاط ضعف جناح لیبرال شد و تردیدی که بعضی‌ها در کیفیت فرماندهی جنگ دارند؛ تعدیل شده است. بعضی گله‌ها شخصی است.

٢٢ خرداد ١٣٦٠
شب آقای لاهوتی آمد و بحث زیادی درباره موضع ایشان داشتیم. ایشان از موضع امام، ما، مردم، صدا و سیما و مجلس انتقاد داشت.

٣ شهریور ١٣٦٠
فائزه راجع به برادر آقای لاهوتی رئیس اوقاف رشت گفت که می‌خواهند او را بردارند. رئیس کل اوقاف می‌گوید ایشان همکاری نمی‌کند.

٦ آبان ١٣٦٠
ساعت سه بعدازظهر خبر دادند که از طرف دادستانی انقلاب به خانه آقای لاهوتی ریخته‌اند و خانه را تفتیش می‌کنند. به آقای لاجوردی گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقای لاهوتی بی‌حرمتی نشود. گفت به دنبال مدارک وحید [لاهوتی] هستند. اول شب اطلاع دادند که آقای لاهوتی را به زندان برده‌اند و احمدآقا هم تماس گرفت و ناراحت بود. قرار شد بگوییم ایشان را آزاد کنند. آقای لاجوردی پیدا نشد، به آقای موسوی تبریزی، دادستان انقلاب گفتم و قرار شد فوراً آزاد کنند. احمدآقا گفت امام هم از شنیدن خبر ناراحت شده‌اند. شب را در مجلس خوابیدم.

٧ آبان ١٣٦٠
اول وقت بعد از نماز و کمی مطالعه، عفت تلفنی اطلاع داد که آقای لاهوتی را دیشب به بیمارستان قلب برده‌اند. بلافاصله تلفن زد و گفت از دنیا رفته‌اند. تماس گرفتم. معلوم شد صحت دارد. آقای لاجوردی، دادستان انقلاب تهران گفت آقای لاهوتی اتهامی نداشته‌اند، برای توضیح مدارک مربوط به وحید آمده بودند، که به محض ورود به زندان، دچار سکته قلبی شده و معالجات بی‌اثر مانده است. قرار شد پزشکی قانونی نظر بدهد.

ساعت هشت صبح جلسه علنی تشکیل شد. من خبر فوت ایشان را دادم و ضمن اعلان خبر، گریه کردم؛ نتوانستم خودم را کنترل کنم. از این حالت عده‌ای انتقاد داشتند و عده‌ای تعریف کردند. درباره نخست‌وزیری مهندس موسوی رأی گرفتم و ١١٥ نفر از ٢٠٢ نفر صاحب رأی موافق بودند؛ تصویب شد و ابلاغ کردم.

اداره جلسه را به عهده آقای خوئینی‌ها نایب رئیس گذاشتم. به دفترم آمدم. درباره کیفیت دفن آقای لاهوتی مشورت‌هایی شد. قرار شد روابط عمومی مجلس اعلان کند. دادستانی می‌خواست بدون اطلاع به قبرستان ببرد، موافقت نکردم.

٨ آبان ١٣٦٠
مساله فوت آقای لاهوتی در داخل خانواده مساله مهم ما بود. احمدآقا هم به منزل آمد و مدتی نشست. از طرف امام ابراز تأسف کرد و درباره مساله جنگ و کابینه بحث کردیم.

شنبه ٩ آبان ١٣٦٠
تا عصر در منزل ماندم و استراحت و مطالعه داشتم. احمد آقا هم آمد و در مورد مسایل چندی بحث کردیم. قرار شد فاتحه‌ای برای مرحوم لاهوتی بگیریم. چون خانواده ایشان به خاطر نارضایتی شدید از جریان، حاضر نشد اعلان فاتحه کند. روابط عمومی مجلس شورا برای ایشان ودو نفر دیگر از نمایندگان مجلس که اخیراً در تصادف اتومبیل فوت کرده‌اند،... یک جا فاتحه‌ای اعلام کرد.

١٣ آبان ١٣٦٠
احمد آقا خمینی، ساعت ده صبح آمد و پرونده آقای لاهوتی را که از دادستانی برای اطلاع دادن به امام گرفته بود، آورد و لیستی از اشیائی که در بازرسی منزل آقای لاهوتی برده بودند و گفت در مورد ایشان بهتر بود با ظرافت عمل شود، به خاطر خدمات ایشان در دوران مبارزه.

١٤ آبان ١٣٦٠
قبل از رفتن به مجلس، برای تسلیت به منزل مرحوم لاهوتی رفتم. خانم، حمید و فائزه بودند. ساعت نه و نیم به مجلس رسیدم.

١٥ آبان ١٣٦٠
اول شب حمید و فائزه آمدند و شب را پیش من ماندند، چون تنها بودم. مقداری آنها را تسلیت دادم و ارشاد کردم؛ غیر مستقیم گله داشتند که چرا من با صراحت نگفتم که آقای لاهوتی در زندان سکته کرده و فوت شده.

٢٦ آبان ١٣٦٠
آقا جلال را فرستاده بودم که چیزهای شخصی مرحوم لاهوتی را که دادستانی هنگام بازداشت ایشان از منزلشان برده بود، بگیرد؛ بعدازظهر آورد.

*********


از گزارش پزشکی قانونی که هاشمی ٣٠سال پیش به آن اشاره می‌کند هیچ خبری نبود تا همین سه سال پیش که " شهروند امروز" ویژه‌نامه‌ای با عنوان یادنامه لاهوتی منتشر کرد که همان ویژه‌نامه سند مرگش شد و توقیف شد. در آن، فائزه و فاطمه هاشمی، عروس‌های لاهوتی در مصاحبه‌هایی به مرگ مرموز وی پرداخته بودند و از جمله اینکه: پزشکی قانونی در معده آیت‌الله لاهوتی اثر سم استریکنین به دست آورده بوده و این نشان می‌دهد که او در زندان به مرگ طبیعی نمرده است. رادیو فردا هم برنامه‌ای دراین باره تهیه کرده بود. بشوید:











ویژه‌نامه خواندنی شهروند امروز را دانلود کنید: یادنامه لاهوتی

مصاحبه آیت‌الله لاهوتی با روزنامه کیهان ١٣٥٨: در زمان طاغوت سینمای قم به دستور سید احمد خمینی منفجر شد.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۰

وقتی دستنوشته‌ها کوچیک بود!

آن‌‌قدیم‌ترها که امکانات نبود و هنوز وبلاگ اختراع نشده بود، آنهایی که از بچگی توهم این را دارند که باید حتما هرچه در ذهنشان می‌گذرد را بنویسند وگرنه کار خلایق لنگ می‌شود، چاره‌ای نداشتند جز اینکه نوشته‌های خود را به روزنامه‌ها بدهند تا برایشان چاپ کنند! از غنائم سفر ایرانم جدای آن دفتر مشق و نقاشی کلاس اول دبستانم، دو نوشته‌ای است که در دوران ماضی (ماضی به معنی خیلی قدیم‌ها!) در دو روزنامه در مشهد چاپ شده بودند.

اولی مال زمانی است که کلاس اول دبیرستان بودم و به خیال خام خودم کشف بزرگی کرده بودم. در آخر کتاب‌های درسی آن زمان معمولا چند برگ سفیدی بود که من با چند ضرب و جمع و چند تخمین ساده حساب کرده بودم که با این برگه‌های سفید که به گمان من حاصل سهل‌انگاری مسئولین بود چه کارها که نمی‌شود کرد. مثلا پنجاه هزار کتاب عربی سال اول می‌شود چاپ کرد! سال 1366 بود و دوران سخت جنگ و صرفه‌جویی بحث داغ روز. چیزکی نوشتم و در پاکت گذاشتم و فرستادم برای روزنامه خراسان. یکی دو هفته بعد(12 آذر 1366) پسرعمه‌ام که آنزمان دانشجو بود زنگ زد که آفرین مقاله‌ات چاپ شده است! بعدترها فهمیدم که موقع صحافی، بسته به تعداد صفحه‌های کتاب گاهی ناچار از گذاشتن این برگه‌های سفید می‌شوند!

چند سال بعد مقاله دیگری که البته برای زمان خودش بسیار آبرومند هم بود را برای هفته نامه توس فرستادم. توس آنزمان تنها نشریه منتقد و اصلاح طلبی بود که در مشهد منتشر می‌شد و دفترش مرتبا مورد حمله انصار حزب الله قرار می‌گرفت. بعد‌ها هم که روزنامه‌های جامعه و نشاط توقیف شدند جای آنها را گرفت و تا مدتی در تهران به صورت روزنامه منتشر شد تا آن هم در محاق توقیف قرار گرفت. باری، در فروردین 1377، این مقاله که نتیجه چند ماه تحقیق جدی روی ابعاد اجتماعی خودکشی بود را توس چاپ کرد. یادم است که چند نسخه از آن شماره را خریده بودم و همچون سند افتخاری به دوست و آشنا و فامیل می‌دادم.

دیدار با خانم نویسنده

سه‌شنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچه‌هایش از شدت اصالت ...