دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۰

اوراق سازی یک اسم

بهمن دارالشفایی بعد از نوشته روبرت صافاریان، پیشنهاد داد که که هرکسی اسم و فامیلش را به قول او اوراق کند و خودش هم این کار را کرد و بعد از او هم دیگرانی نوشتند و هنوز هم دارند می‌نویسند. خب موضوع وسوسه کننده‌ای بود! هرچند صاحب دستنوشته‌ها مثل آن قبلی‌ها نامور نیست که از نامش بنویسد اما، نوشت:

از بچگی یعنی خیلی خیلی قبل از اینکه کسی بداند محمود احمدی‌نژادی قرار است آن مملکت را مورد عنایت قرار دهد، از اسمم شاکی بودم. بابا با افتخار می‌گفت اسمت را من از روی اسم پدربزرگ خودم یعنی جدت مرحوم میرزا محمود مجتهد انتخاب کرده‌ام. بابا که پدرش و پدربزرگ و همینطور بگیر تا چند نسل قبل‌ترش مجتهدهای زمان خودشان بوده‌اند گویی به جبران ناخلف بودن خودش که به جای حفظ عبا و عمامه خانوادگی فکل و کراواتی شده بود خواسته بود با گذاشتن نام میرزا محمود مجتهد روی کوچکترین عضو خانواده بار ناخلفی خود را کم کند. بابا هرچند از وقتی که انقلاب شد کراوات را کنار گذاشت و مدافع سرسخت انقلاب شد اما هنوز هم در نود سالگی ( که عمرش دراز و تنش سالم باد) بهتر از همه پسرهایش گره کراوات می‌زند. بماند که این نام مقدس کمکی نکرد و کوچکترین عضو خانواده ناخلف‌ترینشان شد.

باری، داشتم می‌گفتم که اسم محمود را دوست نداشتم. هفت-هشت ساله بودم که گیر دادم چرا اسم مرا محمود گذاشته‌اید من دوست داشتم علی باشم! الا و بلا که باید مرا علی صدا کنید. مامان خدابیامرز، گفت باشه و از همان لحظه مرا علی صدا می‌زد. رضا برادرم که با وجود چهارده سال اختلاف سن، همیشه با هم کل کل داشتیم و سربه سر هم می‌گذاشتیم و هنوز هم اگر مجال دهد می‌گذاریم، زیر بار نرفت و هرچقدر هم که مامان یواشکی، طوری که من نفهمم، گفت "دو روزه از سرش می‌رود"، حاضر نشد مرا علی صدا کند!

کلاس چهارم دبستان بودم که عینکی شدم و از اینکه شعر "محمود عینکی میرزا قلمدون " به هیچ کس بهتر از من نمی‌خورد دوباره از اسمم عصبانی شدم!

سال‌ها گذشت و مهاجرت کردم و مشکلم شده بود یاد دادن تلفظ درست اسمم به این اجانب از خدابی‌خبر که نه تنها میرزامحمودمجتهد را نمی‌شناختند که محمود را اول "محامد" می‌خواندند و بعد که توضیح می‌دادم من محمد نیستم یا خودشان از خیر تلفظ "ح" می‌گذشتند و یا آنقدر آن را از مخرج ادا می‌کردند که من برای سلامتی تارهای صوتی‌شان نگران می‌شدم که ازشان می‌خواستم همان "ممود" صدایم کنند. این بود تا زمانی که ستاره‌ای بدرخشید و احمدی‌نژاد سرتیتر هر روز اخبار دنیا شد و من متوجه شدم که دیگر چندان لازم نیست تلفظ اسمم را برای کسی آموزش بدهم!

اما فامیلی‌ام "عظیمائی" در دوران مدرسه و اوایل سال تحصیلی همیشه موجب دردسر بود. کمتر معلمی موقع حضور و غیاب درست می‌خواندش. معمولا "عظمایی" به ضم عین می‌خواندندش که موجبات خندیدن بچه‌های مدرسه‌ای را فراهم می‌کرد که از شکاف دیوار هم خنده‌شان می‌گیرد! اما اینکه از کجا آمده و شده فامیل ما اینطور که کتاب "گرکان" دکتر عبدالعظیم قریب می‌گوید اجداد من به خانواده "عظیما" معروف بوده‌اند و حکما موقع تقسیم شناسنامه انتخاب مأمور ثبت دوران رضاخان این بوده که ما بشویم عظیمائی و البته نه عظیمایی! من آنقدر روی آن همزه یکی مانده به آخرغیرت دارم که به خاطرش رفتم اکانت ویکی‌پدیا گرفتم تا بتوانم صفحه ویکی‌پدیا را اصلاح کنم و "یی" را به "ئی" تیدبل کنم! خب مهم است! راستش اهمیتش بعد از مهاجرت برایم روشن شد. قبل از اینکه پاسپورت بگیرم این "ئی" آخر را هروقت که لازم بود به انگلیسی بنویسم با ie می‌نوشتم. پاسپورتم که آمد دیدم عوضش کرده‌اند به ee. عمق فاجعه را چند سال بعد زمانی حس کردم که یک استاد چینی دانشگاه منیتوبا متهمم کرد که این مقاله‌ای که در رزومه‌ات مدعی شده‌ای یکی از مولف‌هایش هستی که مال تو نیست! البته ایشان بعد از دریافت ایمیلی از نویسنده اول آن مقاله شیرفهم شدند!

باری، اجداد محترم در اواخر دوران قاجار از روستای گرکان در استان مرکزی به خراسان مهاجرت می‌کنند. به نظر می‌ِآید این پدیده "امیگریشن" در خانواده ما هر صدسال یکبار اتفاق می‌افتد! البته در تاریخ ثبت نشده که آنها برای گرفتن کارت اقامت دائمشان چندسال صبر کرده‌اند اما حتی نام میرزامحمود مجتهد در ویکی‌پیدا آمده است. عمرن میرزا محمود فکرش را هم نمی‌کرد که صد سال بعد از وفاتش محمود دستنوشته‌ها، نبیره ندیده‌اش برود در ویکی‌پیدا نام فامیلی جدش را اصلاح کند!

علاوه بر چیزهایی که در ویکی‌پدیا و کتاب دکتر قریب در مورد خانواده عظیما آمده بابا همیشه یک چیز دیگری از افتخارات خانوادگی‌اش می‌گفت که تا سال‌ها هیچ سند و مدرکی برایش موجود نبود. اینکه ما با هفت پشت فاصله به لطفعلی‌خان زند می‌رسیم. چیزی که ما (یا حداقل من) چندان جدی‌ نمی‌گرفتمش تا زمانی که من دانشگاه قبول شدم و از نظر بابا آنقدر قابل اطمینان شده بودم که اجازه پیدا کنم مجموعه کتاب‌های خطی که از اجداد محترم به ارث رسیده بود را به کتاب‌های کتابخانه خودم اضافه کنم. لای یکی از این کتاب‌ها برگه‌ای قدیمی پیدا کردم که با جوهر سبز و خطی خوش کسی نوشته بود به مدارک اداره ثبت دسترسی داشته و این شجره‌نامه را نوشته که بالای بالایش نام لطفعلی‌ خان زند بود. خبر این کشف مهم مثل توپ در فامیل پیچید و هربار که میهمانی برایمان می‌آمد می‌خواست که آن را ببیند. آن زمان من در تهران دانشجو بودم و هر از گاهی برای دیدار به مشهد سر می‌زدم. در یکی از این سفرها دایی کوچکم این شجره‌نامه را از من قرض گرفت که از رویش فتوکپی رنگی بگیرد و بعد برایم پس بیاورد. در سفر بعدی که به مشهد رفتم، مامان که از همه جا بی‌خبر بود گفت بیا داییت برات فتوکپی رنگی گرفته! اگر شما پشت گوشتان را دیدید من هم باز آن شجره‌نامه را دیدم!

اوراق سازی‌های دیگران:

رسوب هویت های چندگانه در نامها، روبرت صافاریان +
اسم و فامیلی‌ام از کجا آمده؟ مال شما چی؟ ، بهمن دارالشفایی +
بازی اسم و فامیل، فاطمه شمس +
اسم من یعنی چه؟ ، خداداد رضاخانی +
آیدا در خشت خام، آیدا احدیانی +

۸ نظر:

  1. سلام
    با آغاز سال 1391 وبسایت "ایرانپگ" آغاز به کار خواهد کرد. در این وبسایت اطلاعات و اخبار مرتبط با ایرانیان وینیپگ درج میگردد.
    با ما همراه باشید:

    http://www.facebook.com/IRANPEG.ca
    http://www.IRANPEG.ca

    با ارزوی سالی خوش برای شما

    پاسخحذف
  2. این خانواده شما به میرزاعظیمای آشتیانی، که یکطورایی جد خانواده های قوام و وثوق و مصدق و مستوفی هم می شه، ربطی داره؟

    پاسخحذف
  3. @خداداد رضاخانی:

    بی خبرم قربان. اگر اینطور باشد باید به افتخارات خانوادگی افزود. به هرحال ممنون از کامنت شما.

    پاسخحذف
  4. عمو جان هم دردیم.
    امسال فقط دبیر ادبیات فامیل منو درست و قشنگ خوند.
    دبیر کامپیوتر چپول هم که ول معطل. هر جلسه میگه عظیمیایی
    (حمید)

    پاسخحذف
  5. با عرض سلام بنده یک نسخه از شجره نامه خاندان عظیما را که کپی است دارم. اگر شما هم اطلاعاتی از خانواده عظیما دارید برایم بفرستید .
    با تشکر - رضا عظیما

    پاسخحذف
  6. dadash, nemikhay up koni weblogeto?

    پاسخحذف
  7. می گم تو هم در اینجا را گل بگیری بهتر است.

    پاسخحذف

نظر شما چیست؟

دیدار با خانم نویسنده

سه‌شنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچه‌هایش از شدت اصالت ...