چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۴

گزارش شون پن از ایران

این مطلب از وبلاگ قدیمی دستنوشته ها به این صفحه منتقل شده است.

هفته نامه سان فرانسیسکو کرونیکل، چاپ آمریکا شروع به چاپ گزارش های شون پن از ایران کرده و هفته نامه فارسی ایران استار چاپ تورنتو هم ترجمه شو منتشر کرده. سایت فارسی بی بی سی هم قبلاً خلاصه ای از این متن رو به زبان فارسی منتشر کرده بود، اما نسخه ایران استار کامله. قبل از اینکه مجله کرونیکل این گزارش رو که در واقع متعلق به خودش هست چاپ کنه، یک هجویه تخیلی از این گزارش به طنز توی یک مجله دیگه به قلم یه بابای دیگه ای چاپ شده بود که آقایون ایرنایی و کیهانی از هول حلیم دستپاچه شده بودن و افتادن تو دیگ! و ترجمه کردنش و به اسم گزارش شون پن به خورد امت حزب الله دادن. ترجمه قسمت اول این گزارش رو به نقل از هفته نامه ایران استار اینجا میذارم. متن اصلی رو اینجا می تونین بخونین که شامل یک گزارش تصویری کوتاه هم هست که برای دیدنش باید نرم افزار
QuickTime رو داشته باشین که البته مجانیه و میشه از اینترنت گرفتش.

گزارش شان پن از ايران

مردم خوب و میهمان‌نوازی که قدرت هسته‌ای می‌خواهند

۱شهریور ۱۳۸۴

قسمت اول ۲۲ اوگوست

شان پن و دو تن از دوستانش ماه می به ایران سفر کردند. این اولین سفر او به این کشور به شمار می رفت. آنچه او یافت فرهنگی در حال جدال بود. اگر چه ملت توسط دولتی بسیار محافظه کار وسنتگرا اداره می شود. پن با جوانان زیادی در ایران مصاحبه کرده است که علاقه زیادی به فرهنگ غرب دارند و می خواهند کشورشان در حقوق فردی وسیاسی لیبرال باشد. کرونیکل گزارش پن را در 5 قسمت منتشر می کند.

این هفته‌ای است که انتخابات ریاست جمهوری را پیش رو خواهد بود. کاندیداها اعتباریکدیگر حمله می کنند. فعالان سیاسی می کنند انتخابات را تحریم کنند. ترافیک و آلودگی هوا شهر را خفه کرده است. چپ ها] اصلاح طلب ها[ ازایده آلیست بودن شانس برد حمایت می کنند. روحانيون هواداران خودرا به سوی جناح راست حرکت می‌دهند. رسانه‌ها، تحت تسلط نیروی غالب بر جامعه است واگر اعضای آن مبارزه طلبی کنند به زندان افکنده خواهد شد. دانشجویان به ترویج حقوق بشر می پردازند در حالی که محافظه کاران آن را انکار می کنند ونادیده می‌گیرند. این فرهنگی است که عاشق سینما است. عاشق براد پیت وانجلینا جولی وهرچیزی از استیون اسپیلبرگ. این ملت قدرت هسته‌ای می‌خواهد. جایی که تحمیل حق مذهب به صورت موثری به تیرگی خطوط بین دولت و دين انجامیده است. اما اینجا همچنین کشور مردم خوب ومیهمان نواز است. و وقتی تیم ملی فوتبال بازی در بازی بزرگی به پیروزی می رسد، در خیابان ها رقص و بوسه ونوشیدن الکل و مواد مخدر به راه است. تعداد روزافزونی از زنان در دانشگاه به تحصیل می پردازند، تا بیشتر وبیشتر به اشغال کنند. جالب به نظر می رسد؟ اما صبر کنید. زنان. به زنان نگاه کنید همه چیز خوب پیش نمی رود. من به زنان فکر می کنم. اینجا ایران است.


***

شش هفته از زمانی که من و دوستم نورمن سولومان ومن در اتاق نشیمن تصمیم گرفتیم که به ایران برویم وتماسی با ریسه الریخ روزنامه نگار گرفتیم می‌گذرد. ریسه فورا فرآیند درخواست ویزا را آغاز کرد. او از طریق سازمان ملل و وزارت فرهنگ و وزارت خارجه به سختی برای دریافت ویزا تقلا کرد وسرسختانه بعد از بیش از یک ونیم ماه که معمولا برای دادن ویزا به روزنامه نگاران طول می کشد، موضوع را پیگیری کرد.

وقتی که بالاخره ویزا تهیه شد، دو روز پس از آخرین برنامه ترک کردن ما بود.من آن هنگام برای دیدن همسرم که در لندن کار میکرد، بودم. بعداز ظهر ۸ ژوئن، من بازی تیم ملی فوتبال ایران را در تلویزون کنسولگری ایران مشاهده کردم که بر بحرین غلبه کرد. با پیروزی ایران من ماتم بیشتری برای تاخیر در سفرمان گرفتم، چرا که این به معنای از دست دادن شادی ای بود که مطمئنا خیابان های تهران را منفجر می کرد.

صبح روز بعد، لندن راساعت ۶ صبح برای ملاقت با نورمن وریسه در مونیخ ترک کردم. زمانی که در فرودگاه مونیخ منتظر هواپیمایی بودم که از سان فرانسیسکو می آمد، مقدار پول تبدیل کردم، مجله ای خریدم و مقداری تنقلات.من به جاهایی که انگلیسی صحبت نمی‌شود، بهتر مسافرت می کنم. اما در فرودگاه مونیخ انگلیسی صحبت می شود. بنابراین من ناراحت وبی قرار به انتظار رسیدن دوستانم ماندم.

ساعت ۳ بعد از ظهر به وقت مونیخ، نورمن وریسه ومن سوار پرواز لوفت آنزا شماره ۶۰۲ به مقصد تهران شدیم. ۹۵ درصد بقیه مسافران ایرانی بودند وتعداد اندکی هم اروپایی. سال گذشته، با درنظرگرفتن روزنامه نگاران کمتر از ۵۰۰ امریکایی از ایران دیدن کردند. من به اطرافم در هواپیما نگاه کردم. پر از مردان وزنان مدرنی که یا از تعطیلات برمی گشتند، یاملاقات خانواده ویا تجارت. اما کسی از فروشگاه های بودن گمرگی، مشروبات الکی نخرید. ایران کشوری اسلامی از نوع خشک آن است. با این وجود، بسیاری از مسافران از اینکه می توانند آخرین جرعه های مشروب را پیش از نشستن هواپیما سر بکشند، خوشحال به نظر می‌رسیدند.

چهار ساعت و۱۹ دقیقه بعد وزمانی که هوایپما ی ما باید در ساعت ۱۰:۳۰ به وقت تهران به زمین می نشست پیامی به مسافرین اعلان شد که : " خانم ها وآقایان، به این نکته توجه کنید. همه مسافرین خانم، به حکم دولت ایران، همه خانم ها موظفند که سرهای خود را بپوشانند. بنابراین از شما می خواهیم که پیش از ترک هواپیما در تهران روسری بر سر بگذارید. متشکریم." زنان پس از ان به سوی دستشویی حرکت کردند. وقتی از دستشویی خارج می شدند، صدها سال تحول وتغییر رخ می داد. بیشتر این زنان مدرنی که درکلوپ های شبانه پاریس می‌رقصدیدند، از سر تا پا پوشش به تن داشتند، آرایش هایشان را از صورت هایشان پاک کرده بودند.

صف جدایی برای ایرانیان و کسانی که پاسپورت خارجی دارند در گمرک وجود ندارد وچون من ودوستانم در صندلی های عقبی بودیم، خودمان را تقریبا در قسمت پایانی صف دیدیم. بیمناک بودم که به خیابان بروم وشهر وترافیکش را استشمام کنم تا به هتل برسم. تلفن‌های همراه ما در تهران کار نمی‌کند، بنابراین امیدوار بودم گرفتن خط تلفن بین المللی سخت نباشد. دیدم مردان بسیاری در صف آزادانه سیگار می کشند و هیچ علامتی هم برای منع کردن آنها وجود نداشت، من هم فورا به انها ملحق شدم. اما به سرعت یک مامور گمرک به من اموخت که سیگارم را به دور بیاندازم. تنها من. نه مسافران ایرانی.

سرانجام، نرمن، ریسه ومن به سمت گمرک رفتیم وپاسپورت های آمریکایی مان را نشان دادیم. اندکی با سرعت به ما گفته شد که منتظر باشیم. یکی از مامورین جوان گمرک اتاقک محل کار خود را با پاسپورت های ما ترک کرد وبه اتاق دیگری جایی خارج از جایی که ایستاده بودیم، برد.


مامور برگشت، اما بدون پاسپورت وهیچ توضیحی و در حالی که بقیه مسافرین ایرانی پاسپورتهایشان را مهر می‌زدندو عبور می کردند، ما همچنان گنگ وخاموش ایستاده بودیم.


یک ساعت بعد، ما در سالن خالی گمرک همچنان منتظر ایستاده بودیم.من روی زمین نشستم. ریسه قدم می زد ونورمن مثل همیشه سر جایش ایستاده بود. ناگهان چهار مامور یونیفورم پوش گمرک ظاهر شدند وبا عجله ما را به اتاق کوچکی بردند. جایی که یکی یکی، انگشت نگاری شدیم. مشخص نبود که با انگشت نگاری اجازه داریم وارد کشور شویم یا آنکه پاسپورت‌های ما دلیلی برای این بود که بازداشت شویم.

او چه می خواست؟

مردی که با دستان بزرگش دستان مرا برای انگشت نگاری روی چندین فرم نعره زد بر سر من که که با سرعت دستنانش او را برای گرفت اثر انگشت همراهی کنم. او مرا به اتاق آقایان هدایت کردو جوری به من فهماند که پیش از او وارد اتاق شوم. اتاقی که شبیه سوراخ موش بود. دستشویی اپن وزنگ. جایی که روی توالت های استاندارد ما باید نشست،سوراخ ساده ای در زمین بود. او فقط به من خیره شد نه تهدید آمیز ونه البته گرم. گفتم "حالا که چه؟ " او دستانش را به هم مالید ومی خواست نشان بدهد که فرصت شستن دستانم را به جای قدم زدن دارم در این شب ایرانی.


بنابراین من به سوی دستشویی برگشتم، در ظرف صابون آخرین حباب ها بود. تلاش کردم پمپاژ کنم. آب به صورت اتوماتیک، به وسیله تماس دست آمد اگر چه سرد بود. بعد وقتی جستجو کردم چیزی که دستانم را با آن خشک کنم، چیزی نیافتم. نفس عمیقی کشیدم.


زبان پارلمان ایران در قانون انگشت نگاری، هیچ تلاشی برای پنهان کردن سیاست انگشت نگاری نمی کند: آمریکایی این کار را با ایرانی ها انجام می دهند وایرانی ها این کار را باما انجام می دهند. وقتی از مامور به خاطر کمکش تشکر می کردم در واقع از او تشکر می کردم که سرم را در چاه توالت نکرده وکمک کرده با دستان پاک وارد کشورش بشویم. وقتی به قسمت گرفتن چمدان ها رسیدیم، راننده ها ما وظیفه شناسانه منتظر ما بودند. پریدیم توی ماشین وبه سمت هتل رفتیم.


خیابان های تهران در شب، یادآور شبهای بغداد یا مکزیکوسیتی است. صدای بوق ماشین ها، جدال، صدای بلند مردم و هوای گرم آلوده ودود موتور سیکلت سوارها ودرنهایت مارپیچی رفتن با سرعت مرگبار. یک هفته قبل از انتخابات ریاست جمهوری بود ودیوارهای شهر، با پوسترهای انتخاباتی پوشانده شده بود. غلبه با پوسترهای هاشمی رفسنجانی ریس جمهوری سابق بود. می دانستم هفته پرحادثه ای خواهد بود. اما نمی دانستم یکی از تندترین وسخت ترین هفته های دهه گذشته ایران به سر خواهیم برد.


هتل لاله پیش از این هتل اینتر کنتینانتال بوده است. مدرن و راحت باقی مانده است. چمدان هایمان را در لابی می‌کشیدیم که یک نفر به استقبالمان آمد و چمدان هایمان را از ما گرفت. هنگام پذیرش ملزم هستید که پاسپورت خود را تحویل دهید وبگویید چه نوع ویزایی دارید. حضور قانونی من تحت عنوان روزنامه نگاربود بنابراین به همین عنوان پذیرش شدم، به اتاقم رفتم وبا خانه تماس گرفتم وخوابیدم.


با روشنایی روز از خواب برخواستم، پرده ها را به کنار زدم و کوههای البرز را که نوک ان با برف پوشانده شده بود را از لابه لای هوای آلوده دیدم. تهران در دامنه کوههای البرز واقع شده است. از برخی زوایا هم بی شباهت به لس آنجلس نیست که در دامنه سن گابریلز واقع است. از درون اتاقم به بلواری که بیرقی با چهره آیت الله خمینی بود خیره شدم. اولین برنامه ما جمعه صبح دیدار از نماز جمعه تهران بود.اما تا چند ساعت دیگر آغاز نمی شد. به پایین رفتم درب را باز کردم وپا به یک صبح تهران گذاشتم.


این یکی از معدود دفعاتی بود که قادر بودم به تنهایی شهر را ببینم. اما زمان مهمی هم برای ان بود. چیزی که من پیش بینی می کردم از ازاین شهر عمیقا اسلامی ببینم دیدن به نوعی مردانی بود که با بدبینی به من نگاه می کنند وزنانی که زیر حجاب اصلا به من نگاه نمی کنند. اما این چیزی نبود که من دیدم.


البته کسی زنی را بدون روسری که حجاب نامیده می شود بر سر وچادری که بدن را می پوشاند، نمی بینید. غیر قانونی است که زنی را در مکان های عمومی لمس کنید مگر انکه همسرش باشید. پسران ودخترانی که با هم دوست هستند نمی توانند دست های همدیگر را در خیابان بگیرند. اگرچه لبخندهای بسیاری بود. احساسات گرم در چشمان وخنده با صدای بلند به یک میهمان امریکایی که از دیدن من در شهرشان شگفت زده شده بودند. برخی به من گفتند که چقدر فیلم "
۲۱ گرم" را دوست دارند. فیلمی که درباره سکس ومصرف مواد مخدربا شرح جزییات است. در طی روزهای پس از آن، متوجه شدم که فیلم های آمریکایی به راحتی از طریق بازار سیاه DVD قابل دسترس ومورد توجه مردم است. "دی وی دی" فروش‌ها، مانند شیر فروش‌ها خانه به خانه می‌روند.

منبع:کرونيکل ۲۲ اوت [قسمت اول]

نظرات خوانندگان :

Name : بابک

E-Mail :

URL : WWW.2SAAT.TK

Date : Sat, 03 Sep 2005

البته بنده شخصا از رفتار ماموران گمرک با ایشان بسی خرسند شدم.
ضمنا بنده اهواز نبوده ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما چیست؟

توضیحی درباره مستند فرزندانقلاب

--> همانطور که بارها توضیح‌ داده‌ام این مستند محصول بی‌بی‌سی فارسی است و نقش من همانطور که در تیتراژ فیلم آمده محقق و یکی...