چند وقت پیش توی خیابون یک خانم کانادایی حدوداً چهل و چند ساله جلومو گرفت و دو تا مجله مذهبی بهم داد در مورد مسیحیت. ازاین مبلغ ها اینجا زیادن و چیز عجیبی نیست. من هم گرفتم و ازش تشکر کردم. پرسید شما انجیل رو می خونین؟ بهش گفتم من مسیحی نیستم و مسلمونم اما انجیل رو هم خوندم و ما به انجیل و دین شما احترام میذاریم و من معتقدم همه دین ها راه های متفاوتی هستن به یک مقصد که خداست. (این ربطی به دیدن فیلم مارمولک نداره ها به نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت دکتر سروش هم ربطی نداره چون من قبل از هر دوی اینهاهم همینطور فکر می کردم!) اینو که گفتم گفت نه اینطور نیست! همونطور که در یک دادگاه هر دو طرف نمی تونن حق داشته باشن و حق فقط با یکیه پس همه دین ها هم نمی تونن راه های رسیدن به خدا باشند و فقط یکی شون که همون مسیحیته می تونه درست باشه!
این حرف ها روکه میزد حس می کردم توی ایرانم و با یکی از اون خواهرهای زینب که فقط یک چشمشون رو میشه از پشت چادر دید حرف می زنم نه توی کانادا با یک خانوم مسیحی بدون حجاب!
دبیر دینی داشتم که سر کلاس با توجیح مشابهی می گفت مگه میشه حق هم پیش علی باشه و هم ابوبکر؟ اگه علی به حقه پس سنی ها ناحق هستن و نمیشه همه مسلمون باشن و وحدت سنی و شیعه و این چیزا رو زیر سوال می برد. تندروی مذهبی در هر دینی خطرناکه میخواد مسلمون افراطیه اصول گرا باشه یا مسیحیش.
اینجا یک همسایه پاکستانی دارم که به شدت طرفدار احمدی نژاده! هر وقت منو میبینه شروع می کنه به تعریف از اون. اوایل سعی می کردم براش توضیح بدم که چی شد که احمدی نژاد شد رئیس جمهور اما دیدم فایده ای نداره و دیگه بی خیال شدم. این همسایه ما البته آدم بی آزاریه اما من کلاً اینجا با هر چی پاکستانی برخورد کردم مشکل پیدا کردم. اوایلی که اومده بودم یک پسر پاکستانی هم خونه ام بود و توی ماه رمضون گیر داده بود که مگه تو مسلمون نیستی؟ چرا روزه نمی گیری؟ من که برام این حرف توی کانادا در اولین هفته های ورودم خیلی غیر قابل تحمل بود بهش گفتم این مسأله خیلی شخصی تر از اینه که تو حق داشته باشی از من بپرسی. من از کشوری میام که توش سخت گیری های زیادی بوده و توی محل کارم این سخت گیریها و اصول گرایی ها بیشتر اما هیچ کس اونجا به خودش اجازه نمی داد که از کسی بپرسه تو روزه هستی یا نه.
جالبه که همون پسر پاکستانی بعد از مدتی از اون خونه رفت و با دوست دختر فیلیپینی که داشت یک جا زندگی می کرد. یک بار که منو دید ازم پرسید تو چرا دوست دختر نمی گیری. منو ببین خونم همیشه مرتبه، غذام حاضره و اجاره امم هم نصف میشه. حالم رو هم می کنم!
البته بدون شک ایشون حتماً از مفتی شون سوال کرده بودن و مجوز شرعی داشتن و صیغه هم جاری شده بوده(انشاءالله!).
یک همکلاسی پاکستانی هم داشتم که هنوز که هنوزه گاه گاهی برام ایمیل هایی میفرسته به انگلیسی با متن های مشابه اون چیزهایی که پشت زیارت نامه های حرم امام رضا یک عده آدم بیکار می نوشتن که شخصی چنین خوابی دیده و ... حالا اگه اینو شما پشت 10 تا زیارت نامه ننویسی چلاق میشی. اونم میگه اگه این ایمیل رو به مثلاً 10 نفر Forward نکنی مثل چند نفری که این کارو نکردن یک بلایی سرت میاد! جالبه که اون هم یک دوست دختر هندی داره. توی سفر اتاوا هم که رفته بودیم شب درراه برگشت توی اتوبوس حسابی دختره رو به آغوش اسلام دعوت کرده بود!
جالبه بیشتر این تیپ پاکستانی ها بزرگ شده و تحصیل کرده عربستان سعودی ولی پاکستانی الاصل هستن. به عربی و انگلیسی مسلطن و نقش نیروی انتظامی رو اینجا برای بچه های ایرانی بازی می کنن!
خداوند همه رو به راه راست هدایت فرماید...
این حرف ها روکه میزد حس می کردم توی ایرانم و با یکی از اون خواهرهای زینب که فقط یک چشمشون رو میشه از پشت چادر دید حرف می زنم نه توی کانادا با یک خانوم مسیحی بدون حجاب!
دبیر دینی داشتم که سر کلاس با توجیح مشابهی می گفت مگه میشه حق هم پیش علی باشه و هم ابوبکر؟ اگه علی به حقه پس سنی ها ناحق هستن و نمیشه همه مسلمون باشن و وحدت سنی و شیعه و این چیزا رو زیر سوال می برد. تندروی مذهبی در هر دینی خطرناکه میخواد مسلمون افراطیه اصول گرا باشه یا مسیحیش.
اینجا یک همسایه پاکستانی دارم که به شدت طرفدار احمدی نژاده! هر وقت منو میبینه شروع می کنه به تعریف از اون. اوایل سعی می کردم براش توضیح بدم که چی شد که احمدی نژاد شد رئیس جمهور اما دیدم فایده ای نداره و دیگه بی خیال شدم. این همسایه ما البته آدم بی آزاریه اما من کلاً اینجا با هر چی پاکستانی برخورد کردم مشکل پیدا کردم. اوایلی که اومده بودم یک پسر پاکستانی هم خونه ام بود و توی ماه رمضون گیر داده بود که مگه تو مسلمون نیستی؟ چرا روزه نمی گیری؟ من که برام این حرف توی کانادا در اولین هفته های ورودم خیلی غیر قابل تحمل بود بهش گفتم این مسأله خیلی شخصی تر از اینه که تو حق داشته باشی از من بپرسی. من از کشوری میام که توش سخت گیری های زیادی بوده و توی محل کارم این سخت گیریها و اصول گرایی ها بیشتر اما هیچ کس اونجا به خودش اجازه نمی داد که از کسی بپرسه تو روزه هستی یا نه.
جالبه که همون پسر پاکستانی بعد از مدتی از اون خونه رفت و با دوست دختر فیلیپینی که داشت یک جا زندگی می کرد. یک بار که منو دید ازم پرسید تو چرا دوست دختر نمی گیری. منو ببین خونم همیشه مرتبه، غذام حاضره و اجاره امم هم نصف میشه. حالم رو هم می کنم!
البته بدون شک ایشون حتماً از مفتی شون سوال کرده بودن و مجوز شرعی داشتن و صیغه هم جاری شده بوده(انشاءالله!).
یک همکلاسی پاکستانی هم داشتم که هنوز که هنوزه گاه گاهی برام ایمیل هایی میفرسته به انگلیسی با متن های مشابه اون چیزهایی که پشت زیارت نامه های حرم امام رضا یک عده آدم بیکار می نوشتن که شخصی چنین خوابی دیده و ... حالا اگه اینو شما پشت 10 تا زیارت نامه ننویسی چلاق میشی. اونم میگه اگه این ایمیل رو به مثلاً 10 نفر Forward نکنی مثل چند نفری که این کارو نکردن یک بلایی سرت میاد! جالبه که اون هم یک دوست دختر هندی داره. توی سفر اتاوا هم که رفته بودیم شب درراه برگشت توی اتوبوس حسابی دختره رو به آغوش اسلام دعوت کرده بود!
جالبه بیشتر این تیپ پاکستانی ها بزرگ شده و تحصیل کرده عربستان سعودی ولی پاکستانی الاصل هستن. به عربی و انگلیسی مسلطن و نقش نیروی انتظامی رو اینجا برای بچه های ایرانی بازی می کنن!
خداوند همه رو به راه راست هدایت فرماید...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟