پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۵

من اعتراف می کنم، پس هستم!

آتش این یلدا بازی وبلاگی دامان مارا عم گرفت. خیالم داشت راحت می‌شد که کسی با ما کاری نداشت و با گذشتن از شب یلدا بازی هم تموم شده. اما دیروز احسان پای مارو هم کشید به بازی. حالا بماند که خودش قواعد بازی رو رعایت نکرده و عینهو مصاحبه‌های احمدی‌نژاد با سی.ان.ان که به جای جواب دادن به سوال‌ها فقط خبرنگار رو می‌پیچونه، احسان هم عملاً از اعتراف طفره رفته. اما من می‌خوام جدی‌جدی اعتراف کنم! قبلش فقط یه توضیح کوچولو که این یه بازی وبلاگیه به اسم Blog Tag که از وبلاگ‌های انگلیسی (لینک از پرستو)شروع شد. اولین نفر پنج خصوصیت شخصی یا چیزهایی که دیگران نمی‌دونن از خودش رو می‌گه و بعد از پنج نفر دیگه می‌خواد این‌کارو تکرار کنن. در بلاگستان فارسی سلمان جریری این کار رو شروع کرد و اسمشو بازی شب یلدا گذاشت که ظاهراً اینطور که پیش می‌ره تا یلدای سال بعد ادامه خواهد داشت.

و اما اعترافات من:

  • اولین باری که در کانادا (در همون دو سه روز اول) رفتم به یک کافی شاپ (یه تیم‌هورتونز یا کافی‌تایم بود) تقاضای یک قهوه کردم. فروشنده پرسید چه سایزی؟ گفتم متوسط. پرسید قهوه تو چه طوری دوست داری ؟ موندم چی بگم! یعنی چی چه‌طوری؟ با عشق! خوب یه قهوه بده دیگه! توضیح داد چقدر شکر و چقدر شیر یا خامه می‌خوای. گفتم دو قاشق شکر و دو قاشق شیر. کم کم فهمیدم به این نوع قهوه در کانادا می‌گن دابل-دابل. بعد یه روز رفتم به یه استارباکس. عینهو کسایی که توی ناف کانادا بزرگ شدن ژستی گرفتم و گفتم: A medium double-double please! فروشنده لبخند عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و یه قهوه black به هم داد و گفت اون گوشه می تونی هر طور که دوست داری قهوه‌ تو درست کنی! همون هفته اول یه سوتی دیگه هم دادم! رفتم خرید مواد غذایی. خواستم سوسیس و کالباس بخرم از بس که متنوع بود گیج شدم. به دختر داییم که سال‌هاست کانادا زندگی می‌کنه زنگ زدم. گفت من همیشه کالباس و سوسیس ترکی می‌خرم. روش نوشته. از همه بهتره. اول تعجب کردم. بعد گفتم کاناداست دیگه... همه چی پیدا میشه! و بعد مثل آدم‌های عقب افتاده بسته‌های سوسیس و کالباس رو زیر و رو می‌کردم اما برام عجیب بود که روی همه‌شون نوشته بود Product of Canada یا USA! ناچار یکی رو انتخاب کردم و رفتم. کمی طول کشید تا فهمیدم منظور دخترداییم سوسیس و کالباس تهیه شده از گوشت بوقلمون بوده نه ساخت ترکیه!
  • من که تا اول دبیرستان جزو دانش‌آموزهای ممتاز بودم، از کلاس دوم – سوم دبیرستان با این توجیه که نظام آموزشی ما مدرک‌گراست!! به جای درس خوندن معمولاً سرکلاس‌ها لای کتاب‌های درسیم کتاب‌های غیر درسی بود. بیشتر کتاب‌های صادق هدایت و دکتر شریعتی و بعضی از کتاب‌های کافکا و کامو رو همون سال‌ها خوندم. نتیجه این شد که سال دوم دبیرستان 3 تا تجدید وسال سوم 5 تا تجدید آوردم و بعد هم مردود شدم! بعد گفتم عمراً به عنوان دو ساله برم سر کلاس بشینم. متفرقه می‌خونم سال چهارم بر می‌گردم مدرسه. اما سال چهارم ثبت نامم نکردن. گفتن ترک تحصیل محسوب میشی و باید بری شبانه! باز گفتم عمراً برم شبانه. خودم چهارم دبیرستان رو خوندم و چند تا کلاس تقویتی رفتم یه ضرب توی خرداد دیپلمم روگرفتم!
  • دبیرستانی بودم که برای اولین بار با یه دختر قرار گذاشتم. فکر می‌کنین کجا؟ اگه انتظار دارین بگم کافی‌شاپ، توی پارک، سینما یا توی یه خیابون خلوت سخت در اشتباهین. اولین date زندگی من در قبرستون زیر صحن حرم امام رضا سر قبر یکی از فامیل‌های اون دختر بود! باور کنین از اونجا امن‌تر به ذهنمون نرسید!
  • من برای مدت یک سال در کلاس پنجم دبستان رئیس انجمن اسلامی مدرسه و یکی از امام جماعت‌های بچه‌ها بودم! انتخابم به ریاست انجمن با یک انتخابات دمکراتیک با رأی اکثریت اعضای انجمن بود. اگرچه نظر مربی امور پرورشی مدرسه علناً با یکی دیگه بود اما تسلیم نتیجه رأی‌گیری شد. برای امام جماعت شدنم هم شونصد بار امتحان نماز دادم تا قبولم کردن چون "ولم یکن له کفواً احد" رو نمی‌تونستم درست تلفظ کنم!
  • توی انتخابات دوم خرداد، با یکی دو تا از همکلاسی‌ها دانشگاه می‌رفتیم ستاد ناطق نوری به عنوان حمایت از ناطق دسته دسته پوستر‌های بزرگ رنگی با چاپ اعلای ناطق رو می‌گرفتیم و بعد تیکه تیکه می‌کردیم به عنوان چک‌نویس استفاده می‌کردیم. بعد از چند بار بهمون مشکوک شدن و دیگه پوستری بهمون ندادن!


این پنج نفر هم انتخاب من برای ادامه این اعتراف‌گیری: بابای پری، مسافر (یالله تا نرفتی ایران اعتراف کن!)، توتیا، آرش و گل مریم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما چیست؟

توضیحی درباره مستند فرزندانقلاب

--> همانطور که بارها توضیح‌ داده‌ام این مستند محصول بی‌بی‌سی فارسی است و نقش من همانطور که در تیتراژ فیلم آمده محقق و یکی...