تورنتو که بودم، دورادور و باواسطه، خانم ایرانی مسلمونی رو میشناختم که سرطان داشت و دکترها بهش گفته بودن که بیشتر از یکماه زنده نخواهد موند. این خانم هم در آخرین روزهای عمرش از خونوادهاش خواسته بود که براش توی بیمارستان کشیش بیارن تا مسیحی بشه و شد و مسیحی از دنبا رفت. این قضیه رو من برای همه کسایی که یه جورایی کم و بیش مذهبی بودن تعریف کردم، یکه میخوردن و قضاوتهای کم و بیش یکسانی میکردن که بدا به حالش! اما برای من قضیه از دید دیگهای جالب بود. به نظر من کسی که مطمئنه داره میمیره، حداقل با خودش به صداقت کامل میرسه. به نظر من صرفنظر از درست یا غلط ارزیابی کردن عمل این خانم (که به نظر من هیچ انسانی صلاحیتش رو نداره، چون همه ما از منظر اعتقادات خودمون این کار رو میکنیم) کارش با ارزشه. چون برای خودش به حقیقتی رسیده ونمیشه گفت این کارش روی حساب و کتابهای رایج این دنیا بوده. به همین اندازه به تصمیم جاسوس سابق روس که توی لندن با مسمومیت رادیواکتیو به قتل رسید برای مسلمون شدن در آخرین روزهای عمرش با احترام نگاه میکنم. اگرچه در مجموع به تغییر دین از هر طرفش معتقد نیستم. یعنی به نظرم همه ادیان رو که نگاه کنی خوب و بد و راست و دروغ و کلاهبرداریهاشون به یه اندازه است. پس از یکی دراومدن و سراغ یکی دیگه رفتن، دیگه از اون کاراست!
اما نکته مهمی در مورد خبر مسلمون شدن این جاسوس شهید! که بیبیسی با غرضورزیهای همیشگیش سانسورش کرده اینه که این شخص که پزشکان علت مرگش رو آلودگی با عنصر راديواکتيو پولونيوم با جرم اتمی 210 تشخيص دادند، در آخرین لحظات عمرش زیر لب زمزمه میکرده "انرژی هستهای حق مسلم ماست!" و تا لحظه مرگ هالهای از نور دور تختش رو گرفته بوده... والاه!
این روزا سخت درگیر امتحانهام هستم که از فردا (روز تطیل!) شروع میشه. برای همین اینجا کم و بیش داره خاک میخوره. اگرچه از اونجا که بهم تکلیف شد که مطلب جدید بذارم! هر از چند روزی اینجا رو آپ خواهم کرد. Just 4 u! (;
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟