از دوشنبه کار جدیدم رو در اینجا! شروع کردم. روز اول به آشنایی و انجام بعضی کارهای اداری، بازکردن اکانت برای دسترسی به دیتابیس اونجا و ایمیل و از این حرفها گذشت. کلی فرم و قرارداد دادن امضا کردم که توش قید کرده بود همه مطالب Orientation که یک زونکن گنده بود، رو خودنم. البته طبیعتاً همشو که نخوندم اما سعی کردم قسمتهای مهمشو بخونم. این مرکز به شدت سیستم بستهای از نظر محرمانه بودن اطلاعات داره. تعهد دادم که محرمانه بودن همه چی از دادهها که ریز دادههای بهداشتی تک تک افراد ساکن در منیتوباست گرفته تا کارهای تحقیقی و گزارشها و حتی فرمولهای ریاضی و آماری که در اونجا ساخته میشه رو رعایت کنم! (امیدوارم کسی از اون مرکز فارسی نتونه بخونه!) اما از طرف دیگه دریایی از امکانات و بودجه توی این مرکز که از طریق دولت کانادا حمایت میشه، ریخته شده. دسترسی به همه این امکانات هم بدون محدودیت در اختیار همه حتی افرادی مثل من که پاره وقت باهاشون همکاری میکنند قرار میگیره. کلی امکانات به اضافه یک فضای آروم، خیلی شیک و ترو تمیز در اختیار 50-60 نفر محقق قرار گرفته که فقط یا دارن میخونن یا مینویسن. اینجوریه که یک کشور پیشرفت میکنه و یکی از بالاترین نرخهای بهداشتی در سطح دنیا رو بهدست میآره.
خلاصه دفتری و دستکی بهم دادن و در روز دوم هم طبق برنامه از قبل تعیین شده، جلسهای با همونایی که باهام مصاحبه کرده بودن برام گذاشتن که در واقع وظایفم رو در این پروژه حالیم کنن و قرار جلسه بعدی هم برای اول ماه آینده گذاشته شد که همه این آدمها میان تا گزارش کار من رو بشنون! احتمالاً در همون جلسه خواهند فهمید که من رو اشتباهی با یکی دیگه گرفتن!
( این مرکز یه سیستم ایمیل امن (Secure) اختصاصی داره که اسمش بدجوری به همم ریخت: Pegasus ...)
اما.... اما دیشب در برنامه چهارشنبه سوری دانشجوهای ایرانی دانشگاه منیتوبا که با هماهنگی دانشگاه، داخل دانشگاه برگزار شد، فهمیدم که شدیداً تابلو شدم! کاشف به عمل آمد که خیلیها من رو میشناسن بدون اینکه حتی یکبار همدیگه رو دیده باشیم! اگرچه خیلی خوشحالم که ظاهراً خیلیها دارن اینجا وبلاگ منو میخونن (که البته کم و بیش از آیپیهایی که میافته حدس زده بودم) اما باید یه فکری به حال اون لینکهایی که وبلاگ رو به وبسایت کذایی میروسنه بکنم تا دودمانم بر باد نرفته! والاه! یه وقت دیدن کانادا ما رو دیپورت کرد، اونوقت جواب احمدینژاد رو چی بدم!
خلاصه دفتری و دستکی بهم دادن و در روز دوم هم طبق برنامه از قبل تعیین شده، جلسهای با همونایی که باهام مصاحبه کرده بودن برام گذاشتن که در واقع وظایفم رو در این پروژه حالیم کنن و قرار جلسه بعدی هم برای اول ماه آینده گذاشته شد که همه این آدمها میان تا گزارش کار من رو بشنون! احتمالاً در همون جلسه خواهند فهمید که من رو اشتباهی با یکی دیگه گرفتن!
( این مرکز یه سیستم ایمیل امن (Secure) اختصاصی داره که اسمش بدجوری به همم ریخت: Pegasus ...)
اما.... اما دیشب در برنامه چهارشنبه سوری دانشجوهای ایرانی دانشگاه منیتوبا که با هماهنگی دانشگاه، داخل دانشگاه برگزار شد، فهمیدم که شدیداً تابلو شدم! کاشف به عمل آمد که خیلیها من رو میشناسن بدون اینکه حتی یکبار همدیگه رو دیده باشیم! اگرچه خیلی خوشحالم که ظاهراً خیلیها دارن اینجا وبلاگ منو میخونن (که البته کم و بیش از آیپیهایی که میافته حدس زده بودم) اما باید یه فکری به حال اون لینکهایی که وبلاگ رو به وبسایت کذایی میروسنه بکنم تا دودمانم بر باد نرفته! والاه! یه وقت دیدن کانادا ما رو دیپورت کرد، اونوقت جواب احمدینژاد رو چی بدم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟