درست یک سال پیش، یعنی اول آگوست 2006 از تورنتو به وینیپگ کوچیدم. یک سالی که خیلی سریعتر از اون چیزی که انتظار داشتم گذشت. به وینیپگ هم خیلی عادت کردم. اونقدر که وقتی هفته پیش هوا به 33 درجه رسید، (که البته با رطوبت هوا مثل 41 درجه حس میشد)، احساس کردم چقدر دلم برای سرمای 42 درجه زیر صفر ژانویه و فوریه تنگ شده! اون سرما به نظرم قابل تحملتر از این گرما میاد. از این مهاجرت در مهاجرت صددرصد راضیم و به نظرم درستترین کاری بود که میشد انجام داد. کاش زودتر ميامدم... اگرچه بعضی چیزها داره خیلی خوب پیش میره، اما این به این معنی نیست که همه چیز روبراهه. مثلاً دقیقاً از همین امروز ویزای دانشجویی من منقضی شده و هنوز تجدیدش نکردم و این به این معنیه که از امروز اقامت من در این کشور غیرقانونیه! آهای وبلااگنویسها آماده باشین که یک کمپین برای جلوگیری از دیپورت راه بندازین! (هرچند کانادا هیچ غلطی نمیتواند بکند!)
مدت بس مدیدی چیزی در این وبلاگ پست نشده بود. نمیدونم چرا اصلاً در حال و هوای نوشتن نبودم. اگرچه این ننوشتن برآمد خیلی جالبی داشت. اینکه آدم بفهمه دوست و آشناهایی که مدتهای طولانی است ازشون بیخبری و نه تلفنی و نه ایمیلی نه حتی یک آفلاین ناقابل، وبلاگتو میخونن و وقتی یک ماه چیزی ننویسی همونها سر و کلهشون پیدا میشه که نگران و جویای حال و احوالتن، حس قشنگی به آدم میده. آدم مشتریهای دائمیش رو هم میشناسه. به هرحال سعی میکنم از این خمودگی وبلاگی دربیام.
این هم همین جوری ( یا یه جورایی) از آقای حافظ علیهالرحمه:
مدت بس مدیدی چیزی در این وبلاگ پست نشده بود. نمیدونم چرا اصلاً در حال و هوای نوشتن نبودم. اگرچه این ننوشتن برآمد خیلی جالبی داشت. اینکه آدم بفهمه دوست و آشناهایی که مدتهای طولانی است ازشون بیخبری و نه تلفنی و نه ایمیلی نه حتی یک آفلاین ناقابل، وبلاگتو میخونن و وقتی یک ماه چیزی ننویسی همونها سر و کلهشون پیدا میشه که نگران و جویای حال و احوالتن، حس قشنگی به آدم میده. آدم مشتریهای دائمیش رو هم میشناسه. به هرحال سعی میکنم از این خمودگی وبلاگی دربیام.
این هم همین جوری ( یا یه جورایی) از آقای حافظ علیهالرحمه:
اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک
چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری
به مذهب همه کفر طریقت است امساک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟