از یک دوست عزیز قدیمی که از بد روزگار در گوشهای از دستگاه عریض و طویل اجرایی ایران مشغول کار است، نامهای خواندنی و البته پر از درد به دستم رسید. نوشتن نامههای مفصل از عادتهای خوب این رفیق قدیمیاست. گاهی نامههایش از فرط طولانی بودن شروع و پایانش یکی دو سالی اختلاف تاریخ پیدا میکنند و یا با نامه بعدی همزمان پست میشوند! از آنجا که حیفم آمد حظ خواندن این نامه را فقط خودم ببرم، بخشهایی از این نامه 16 صفحهای را اینجا میگذارم تا شما هم بخوانید. این قسمت اولش:
... فکر کن مردم بدبختی را به چشم میبینم که به ما مراجعه میکنند و ما هنرمان تنها و تنها افزودن بر بدختیهایشان است و هر چه این افزایش سریعتر و بیشتر باشد، آن عامل و مجری وظیفهشناستر و نمونهتر است.
محمودجان، خوشا به حال آنانکه برای همیشه رفتند و شماهایی که حداقل فعلاً رفتهاید تا بعد!
باور کن حالم به هم میخورد از اینهمه دروغ، ریا، تظاهر و کثافتی که در آن دست و پا میزنیم. از لباس پوشیدن و دکمه بستن لباسمان تا سلام علیکم گفتن و الله اکبر غلیظ و پرتشدید اول نماز جماعت و قیافه و ریش بیاعتبارمان که همه میدانیم دروغ است ولی پایبدندش هستیم چون این اندک جیرهمان را هم گره زده به همین متظاهرات میدانیم.
و مسخرهترین قسمت داستان قیافه و وضعیت خودم است و باعث میشود از خودم بیشتر بدم بیاید. دلبستگیها و باورهای درونی و قدیمیام یک طرف، خانواده و خواستگاهم یک طرف، آینده شغلی و مالیام یک طرف، دوستانم و افکاری که دوستشان دارم یک طرف و ... شاید از نظر آنچه در بالا گفتم، نمره و رتبه خودم در ریاکاری و چندگانگی و دوبام و چندهوایی، بالاترین نمرهها باشد. بهتر است بگویم حالم بیشتر از همه از خودم بهم میخورد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟