این گوشه در ستون روزنوشتها گفته بودم که برای گرفتن یک کار دولتی اقدام کردم و از ملت التماس دعا داشتم. دعای خوانندگان دستنوشتهها مستجاب شد و امروز تماس گرفتند و گفتند که ما این شغل رو به تو میدیم! فقط مونده یک پروسه اداری (به عبارتی خوان هفتم) که طبق یک تشریفات مزخرف اداری باید کارفرمای من که خودش بخشی از دولته، بخش دیگری از دولت رو راضی کنه که من با گرفتن این شغل جای هیچ کانادایی و یا مقیم دائم کانادا رو اشغال نمیکنم. به عبارتی آنها نتونستند آدمی غیر از من که این کار از پسش بر بیاید رو پیدا کنند! به همین دلیل از امروز حکایت من حکایت این عکس زیر است! (این ساختمانی که دست دعا به سویش دراز کردهام ساختمان مجلس قانونگذاری استان منیتوباست. چیزی در حد همان کنگره و کاخ سفید و اینا...)
اگر این مرحله کار هم به خوبی پیش بره، من در سازمانی دولتی مشغول به کار خواهم شد که وظیفهاش حمایت و ارائه خدمات به افرادی است که در کانادا به اونا مِیتی (Métis) میگن. میتی یک لغت فرانسه است که به دورگههای سرخپوست-سفیدپوست اطلاق میشه. این آدمها به استناد ویکیپدیا بر اساس آمارهای رسمی 1.04 درصد از کل جمعیت کانادا رو تشکیل میدن که البته آمار واقعی خیلی بیشتر از اینه و به دلایل متعدد تاریخی میتیها ترجیح میدن شناخته نشن. این سازمان در قبال ثبتنام رسمی از میتیها خدمات ویژهای به اونها ارائه میده. اگر همه کارها خوب پیش بره من در یک پروژه تحقیقاتی که میخواد وضیعت بیماریهای مزمن در بین میتیها رو بررسی کنه، کارهای مربوط به تحلیل دادههای آماری رو انجام خواهم داد.
در مورد میتیها بیشتر خواهم نوشت خصوصاً از بنیانگذار استان منیتوبا لویس ریل که خودش یک میتی بوده و به عنوان رهبر میتیها شناخته میشه و یک روز تعطیل در منیتوبا یه اسمشه و جالبتر از همه اینکه توسط دولت وقت کانادا اعدام شده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟