دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۰

سومین کوچ

توصیفش مشکل است که شهری را دوست داشته باشی که زمستان‌هایش بیشتر از شش ماه از سال طول می‌کشد و سرمای چهل درجه زیر صفرش تا مغز استخوانت نفوذ می‌کند، اما خانه‌ات شده باشد. از اینکه داری ترکش می‌کنی دلت بگیرد. از اینکه داری از دوستان خوبی که در این پنج سال و نیم در این شهر یخزده قطبی برای خودت ساختی، دور می‌شوی غمگین شوی؛ آن هم دوستانی چون برگ درخت …

پنج تابستان ِ قبل، از تورنتو به وینیپگ کوچیدم. در این شهر زیربنای شغلی و حرفه‌ای‌ام را ساختم، کمی درس خواندم، اقامت دائمم را گرفتم، شادی کردم، غمگین شدم، زندگی کردم و حالا دارم به شوق یک زندگی بهتر دوباره برمی‌گردم به تورنتو. بعضی از دوستان تورنتویی به شوخی می‌گویند دوران تبعیدت تمام شده، اما من این تبعیدگاه را دوست داشتم. آدم‌هایش را دوست داشتم. سرمای زمستان و پشه‌های تابستانش اذیتم می‌کردند اما با این وجود دلم برای آدم‌های مهربانش که روی پلاک‌ تمام ماشین‌هایشان نوشته Friendly Manitoba تنگ خواهد شد. برای آن آدم‌های غریبه اما مهربانی که عصرهای تابستان به لبخند‌ها و عصربخیر‌هایشان جواب می‌دادم تنگ خواهد شد. می‌دانم که در تورنتو انتظار چنین چیزهایی را نمی‌شود داشت. می‌دانم که در تورنتو راننده‌های اتوبوس موقع پیاده شدن حوصله ندارند که برای تو روز خوبی را آرزو کنند. آنقدر هم مهربان نیستند که وقتی سرچهارراهی باید اتوبوس خود را عوض کنی با چراغ و بوق به راننده اتوبوس مقابل بفهمانند که برای مسافر من صبر کن و یا وقتی از خرید آمده‌ای و دو دستت پر است آن دکمه را فشار دهند که شاسی اتوبوس همانند شتری که زانو می‌زند جلوی پایت بیاید پایین تا راحت‌تر سوار شوی. حتی دلم برای آن جوان سرخپوستی که سرزمین اجدادی‌اش را از من طلب می‌کرد هم تنگ خواهد شد.

و از همه بیشتر برای دوستانم. برای آنهایی که از بخت خوب من آنقدر زیادند که امکان ندارد در این وقت کم بتوانم با تک‌ تکشان خداحافظی بکنم. به همین خاطر فکر کردم اگر همین چهارشنبه 11 ژانویه، از ساعت 6 تا 8 شب در Stella's Cafe and Bakery شماره 166 خیابان آزبورن باشم، دوست داشته باشید که با هم قهوه‌ای بخوریم و گپی بزنیم و فرصتی به من بدهید که یک بار دیگر ببینمتان و با شما خداحافظی کنم.

۷ نظر:

  1. salam
    Delam nayomad baraton chizi nanwisam faghat mikhastam mojab beshid keh baz ham benewisin wa beyade khanandehaton bashid.man 4 mahe keh omadam Winnipeg wa ghabal az keh biyam in Germany website shoma ro mikhondam wa kili behem idea dad barayeh shenakhte Winnipeg.che bad keh mirid wa che khob keh jahaie jadid ya bozorgtar ra tajrobeh mikonid.mohjerat ba hameh saktihash shirin wa dostdashtanie aghe hazer beh tajrobeh wa chalesh bashi.kili mowafagh bashid wa baz ham benewisid.chon in khobi ra dareh keh hala khanandeha ba Toronto wa zebdeghi da anja az zawyeh dide shoma ashena mishan.mowafagh wa moayad bashid har ja keh hastid.

    پاسخحذف
  2. دلمون واقعا برات تنگ ميشه محمود جان. برات ارزوي موفقيت و كاميابي مي كنم و اميدوارم كه هر جاي اين كره ي خاكي زندگي مي كني تنت سالم باشه و دلت شاد.

    پاسخحذف
  3. سلام آقا محمود.
    اول از همه برای شما آرزوی موفقیتهای پشت سر هم در زندگی دارم.
    در ادامه هم همیشه به یاد شما و حضور مثبت شما در وینیپگ خواهم بود. دلم می خواست برای خدا حافظی میامدیم ولی ماشالله مشغولیات مختلف زندگی اجازه نمیدهد.
    برای خدا حافظی اینجا فقط این یادم میاید:
    زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست
    هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
    صحنه پیوسته بجاست
    خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
    پست ها یتان را خواهم خواند.
    موفق و شاد باشید
    مریم حشمت زاده

    پاسخحذف
  4. متاسفم برای شما که به تورنتو می روید. تورنتو شهریست بی هویت ومردمانش هم صمیمی نیستند . من اگر کلاهم بیفتد تو تورنتو بر نمی گردم که برش دارم . این شهر اصلا کاراکتر ندارد. ومردم دلهاشان از هم دور است ولی همدیگر را تحمل می کنند. بهر حال سلامت وموفق باشید.

    پاسخحذف
  5. این پستت رو دیر دیدم و به قول فرنگیا "گودبای گَدِرینگ" رو "میس" کردم. ولی چه خوب شد که دیشب دیدمت. از سرِ خودخواهی، ناراحتم که داری می ری. یک آهنگ خیلی سوزناک هم مدام تو ذهنم بود، خواستم بزارم اینجا.
    ولی در عین حال چون دوست دارم برات خوشحالم، چون اگر امید به بهتر شدن زندگی نبود، خب، حکمانمی رفتی! پس آهنگ سوزناک رو بی خیال، امیدوارم تورونتو پر از اتفاقای خوب باشه برات و خلاصه حالشو ببری رفیق شفیق...
    این چند بیت از کاکو شیرازی رو هم داشته باش جهت تغذیه فرهنگی:

    دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
    در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

    از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
    از دوستان جانی مشکل توان بریدن

    خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
    وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن

    گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
    گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن

    بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
    کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن

    فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
    چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن

    پاسخحذف
  6. مدت ها بود می خواستم چند خطی برایت بنویسم اما فرصت پیدا نمی شد.من محمدیاسرصمدی ، افتخار سردبیری ویژه نامه سی سالگی انقلاب اسلامی در خبرگزاری فارس را داشتم و شخصا متن کامل داستان انقلاب به روایت رادیو بی بی سی را از روی نسخه عمادالدین باقی روی خروجی خبرگزاری فارس قرار دادم و تمام آن اصلاحاتی را که خوب هم به آن ها اشاره کردی در آن اعمال کردم تا امثال تو بسوزید. نه تنها این کتاب ، بلکه بخش بزرگی از این قبیل منابع را که تو و امثال تو زیادی بابتشان فخر می فروشید در رسانه های داخلی منتشر کرده ام و هیچ غلطی هم از دست شما برنمی آید جز همین که بنشینید دوباره آن ها را کنار استخر و بار هتل هایتان غلط گیری کنید و بگذارید روی وبلاگتان.(اگر دو نفر دیگر کمک داشتم قطعا فرصت اصلاح اغلاط تایپی را پیدا می کرد) بی چاره ها! مشکلتان همین است که نمی دانید این جا چه خبر است و در اوهام خودتان غرق هستید. من حزب اللهی ، یک تنه ،با صفحه کلیدهایی که «ی» عربی دارند ، تمام قواعد و آداب بازی شما را به هم می زنم تا بسوزید و فیلتر سیگارتان را گاز بگیرید. نوش جان.

    پاسخحذف
  7. @samadi:

    مزین فرمودید قربان! احتمالا افتخار ایده ماکت امام هم متعلق به شما نبود؟!

    پاسخحذف

نظر شما چیست؟

دیدار با خانم نویسنده

سه‌شنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچه‌هایش از شدت اصالت ...