جمعه، دی ۱۶، ۱۳۸۴

موجود غریبی است آدمی...

آدمی عجب موجود غریبیه! امروز، (اگرچه ازساعت 12 شب گذشته اما کسانی که با حال و هوای این وبلاگ آشنا شدن می دونن که برای من تا نخوابم و از خواب بلند نشم هنوز روز تموم نشده!)، داشتم می گفتم: امروز ناچار شدم از طبقه پایین (basement) خونه ای که حدود 10 ماه توش دارم زندگی می کنم، به اتاقی در طبقه بالای همون خونه اسباب کشی کنم. مکافات اسباب کشی که باید آخر ژانویه هم یک بار دیگه تکرار بشه به جای خود، دیدن اتاق خالی شده ای که 10 ماه توش زندگی کردم، مهمونی دادم، با دوستام بودم، شادبودم، تنها بودم، غمگین بودم، و و و ... مزید بر علت که بیشتر خستگی به تن آدم بمونه.
همونطور که قبلاً هم اینجا گفتم، کانادایی ها آدمهای خیلی سگ بازی هستن (امیدوارم برداشت بدی از این کلمه نشه، معادل دیگه ای پیدا نکردم). وقتی هوا خوبه میشه آدم هایی با هر نوع طبقه سنی و اجتماعی رو دید که حتی با 3 تا سگ برای قدم زدن میان بیرون. جوامع هر چه صنعتی تر میشن، آدمها توش تنها تر میشن. رو آوردن به نگهداری حیوانات اونهم سگ با خصوصیات منحصر به فردش، بااین دید کاملاً طبیعیه. بنابراین اصلاً عجیب نیست اینکه بینید شخصی برای سگش اونقدر اهمیت قائله که لباس تنش میکنه، مدرسه ویژه سگها می فرستتش (باکلی شهریه)، و وقتی سگش توی پیاده رو، یا توی پارک، یک فروشگاه یا مجتمع خرید(مال) کارخرابی می کنه، با لبخند رضایت آمیزی صبر میکنه تا حیوون راحت کارشو بکنه و بعد همچنان لبخند به لب در حالی که دستش رو توی یک کیسه پلاستیکی کرده، کثافات سگه رو جمع می کنه! وقتی هم سگش مرد براش مجلس ختم رسمی میگیره و کلی آدم رو دعوت می کنه!
آدمی که به چند تا تیر و تخته، به یک اتاق انس میگیره، پس طبیعیه که به یک موجود زنده بیشتر دلبسته شه. حالا اگر این موجود زنده همنوع خودش باشه، اگه دلتنگش نشه، انسان نمی تونه باشه...
اما چی شد که اینجوری شد! وقتی آدم توی کانادا باشه اما صاحبخونه اش از خاک پاک وطنش باشه، از این جور اتفاقا می افته! Landlord عزیز من، بعد از 10 ماه که دید من خیال بلند شدن ندارم، طبق روال قوانین موجر و مستأجر ایران که در سال نو همه چیز تحت تأثیر تورم گرون میشه، هوس بالابردن اجاره خونه رو کرد. اما از اونجا که به قول خودش من یک جوریه رفتارم که آدم روش نمیشه بهش بگه اجاره ای که می دی کمه!! به بهانه renovation خواست که من برم به اتاقی اندازه یک سوم فضای قبلی با همون اجاره! و هر وقت که پایین آماده شد با اجاره جدید! می تونم برگردم. به هیچ صراطی هم مستقیم نشد که بی خیال شه. من هم ناچار گفتم باشه میام بالا اما برای پایین اجاره بیشتری نمی تونم بدم. اون هم به عبارتی گفت پس همون بالا باید بمونی! بعد از کمی جستجوی اینترنتی و کمی هم روزنامه های فارسی (البته با احتیاط فراوان!) جای مناسبی و خیلی ارزون تر از یک غیر هموطن اجنبی اما بسیار با انصاف و با فرهنگ! پیداکردم و به صاحبخونه فعلی تلفنی خبر دادم که این ماه، ماه آخره منه! (اینجا رسمه که اجاره ماه اول و آخر رو پیش میدن، یعنی اگه ناگهان مستأجر بزاره و بره یک اجاره اش از دستش رفته) ایشون با کمال ...ت ! (منظورم شجاعت بود!) فرمودن که شما باید طبق قراردادتون 2month notice میدادین. حالا قراردادی که 3 ماهه بوده و من صرفاً توافقی ادامه داده بودم! بنابراین تا مارس باید بمونین بعد می تونین برین! وقتی با تعجب پرسیدم کدوم قرارداد؟ ایشون فرمودن حتماً که نباید روی کاغد باشه و من هم عرض کردم بله اما به شرطی دو طرفه باشه. ایشون انتظار دارن وقتی صاحبخونه میگه باید بری یک طبقه دیگه مستأجر بدون چونو چرا فوراً باید بره و برعکس اگه مستأجر بخواد بره باید حتماً 2 ماه جلوتر خبر بده! اینو که گفتم گفت البته بعله! اما پس شما فردا بیان بالا تا من پایین رو نوسازی کنم تا نرفتم سفر بدمش به یکی دیگه. که باز زیر بار نرفت که حداقل اجازه بدین من این بیست و اندی روز رو هم همینجا بمونم ویکدفعه شرمو کم کنم. جالب اینجاستکه فردا صبحش اومد با option های مختلف که: " همه حول این محوره که شما رو اینجا نگهداریم" چون به شما اعتماد داریم و راضی هستیم واز این حرفا. حاضر شد یکی از اتاق های بالا رو به همون اجاره ای که جای دیگه پیدا کردم بهم بده. گفتم نه. گفت همین جای فعلیت با همین اجاره تا مارس بمون! گفتم نه! گفت پس anyway می خوای بری؟ گفتم آره!
احساس می کردم بهم اهانت شده. حاضر بودم توی هرلونه موشی برم اما کوتاه نیام! خلاصه این شد که اینجوری شد! نتیجه می گیریم که شمایی که در کانادا زندگی می کنین، از صاحبخونه هموطن برحذر باشین! کلاً هر وقت برای یک business سر و کارتون با یک هموطن افتاد از کلاه ایمنی فراموش نکنین!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما چیست؟

دیدار با خانم نویسنده

سه‌شنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچه‌هایش از شدت اصالت ...