وبلاگ، به عنوان پدیده جدیدی که یکی از ارمغان های فن آوری ارتباطات یا همان IT است، حوزه جدیدی در دایره رسانه ها ایجاد کرده که تعریف خاص خود را می طلبد. "وب سایت" ها سالها قبل از "وبلاگ" ها وجود داشتند و این خود نشان از متفاوت بودن وبلاگ دارد. منظور من مسلماً تفاوت بدیهی تکنیکی وبلاگ با وبسایت نیست. به نظر شخص من( که البته نظر صرفاً شخص من نیست)، وبلاگ ها یکی از حوزه های خصوصی افراد هستند که البته به خواست صاحبان آنها در دسترس عموم قرار داده می شود. عمومی که تعریفش با عمومی که مخاطب مثلاً سایت یک خبرگزاری یا یک روزنامه است، کاملاً متفاوت است. من وبلاگ را دفترچه یادداشت های شخصی افراد می بینم که اجازه خواندن آن را به دوستانشان (حقیقی یا مجازی) داده اند. . خصوصی حتی تا آن حد که به قول حسین درخشان "وبلاگ نویس در وبلاگ خود می تواند لخت شود!" که البته به نظر من این این لخت شدن بستگی به خود صاحب وبلاگ دارد. همانطور که خیلی ها برایشان اصلاً مسئله ای نیست که دراتاق خودشان لخت شوند، حتی اگر بدانند کسانی در بیرون از اتاق ازپنجره آنها را می بینند اما شخص دیگری با معیارهای خودش در شرایط مشابه چنین کاری را نمی کند.
خواننده های یک وبلاگ (اگرچه از نظر تئوریک وبلاگ در دسترس عموم است)، از حوزه بسته و محدود دوستان وبلاگی آن نویسنده فراتر نمی رود. چیزی که "سیما شاخصاری" *، نویسنده وبلاگ فرنگوپولیس آن را دایره وبلاگی اسم گذاشته است:
"طبیعتاً وبلاگنویس ها و وبلاگخوان ها قادر به خواندن همه وبلاگهای موجود به زبان فارسی نیستند و به دلایل مختلف، دایره های وبلاگی تشکیل می دهند که با وجود اینکه این دایره ها رسمی نیستند و به مرور زمان و بنا به شرایط زندگی وبلاگنویس / وبلاگخوان، بازتر و یا بسته تر می شوند، یکنوع Reading community را تشکیل می دهند. یعنی با وجود اینکه شعاع دایره ای خواندن وبلاگ در بسیاری از موارد با وجود بلاگرولینگ و لینکدونی ها و لینک دادن های وبلاگها بیشتر می شود و با وجود آنکه این دایره های وبلاگی با هم تلاقی دارند، هر وبلاگخوان، بنا به مقدار وقتی که برای وبلاگنویسی/خوانی کنار می گذارد، تعداد محدودی وبلاگ می خواند. برای بعضی خواندن وبلاگهای دوستان و آشنایان ارجحیت دارد، برای بعضی، خواندن وبلاگهای ادبی، برای دیگران خواندن وبلاگهای سیاسی، تکنیکی، فوتو بلاگ، و ...."
انتقادهای بعضاً تندی که نصیب پست قبلی من از طرف بعضی ازدوستان شد (که البته کم کم به امریه تغییر شکل داد!)، شخصاً من را برای برداشتن عکس آن روزنامه دانمارکی قانع نکرد. همانطور که حضوراً به سنگ پای عزیز (که اولین کامنت آتشین برای آن پست را گذاشت!) گفتم، من با این دید به این قضیه نگاه می کنم که دفترچه یادداشت های شخصی خودم را که لای آن بریده ای از روزنامه دانمارکی گذاشته ام(طبق عادت دیرینه نگه داشتن بریده روزنامه ها) در جمعی که با دوستانم دارم، آن دفترچه را به آنها می دهم تا بخوانند و اگر دوست دارند نظری هم در آخر آن بگذارند. اگر این کار را هم شما غلط و اهانت آمیز می دانید که اصلاً جایی برای ادامه بحث نمی ماند! چون اصلاً حرف همدیگر را نمی فهمیم. در غیر اینصورت تعاریف و نگاه ما به وبلاگ متفاوت است که بحثی است دیگر.
--------------------------------
*سیما شاخصاری دانشجوی دکترای رشته مردم شناسی در دانشگاه استنفورد آمریکاست که چند ماهی است برای تحقیقی با موضوع "اجراگری ایرانی بودن در وبلاگ های فارسی و ربط آن به مسایل جنسیت و جنسگونگی" ساکن تورنتو شده و سعی دارد با تشکیل جلساتی با حضور وبلاگ نویسان و وبلاگ خوان های ساکن آنتاریو روی این موضوع کار کند. تفکراتی جالب و قلمی شیرین دارد خصوصاً وقتی از خاطرات کودکی اش می گوید. شانزده سال است که در آمریکا زندگی می کند، مادرش زمان به دنیا آوردن او به قول خودش مسلمان (مؤمن) می شود و از سقط چهارمین بچه اش منصرف می گردد. از آنموقع مادرش همچنان مؤمن مانده و مرتباً پای تلفن او رانصیحت می کند که اقلاً نمازت را بخوان! در بچگی حضرت خضر او را از خفه شدن در استخر نجات داده و یک بار امام حسین به کمرش زده! الان "سپید" گربه سیاه رنگش به شدت مریض شده و در بیمارستان حیوانات در آمریکا بستری است و وقتی دکترها احتمال زنده ماندنش را فقط 20 درصد اعلام کردند، برای دیدن گربه اش که از او چون عضوی از خانواده اش یاد می کند بلیط گرفته و به برکلی رفته و تا برگشتنش وبلاگش تعطیل خواهد بود. سیما بر خلاف من که برای برداشتن عکس آن روزنامه دانمارکی از وبلاگم قانع نشده ام، حتی کامنت یکی از خواننده هایش را که لینکی از این کاریکاتورها بوده به این دلیل که نمی خواهد در ترویج این تصاویر و دامن زدن به خشونت، سهمی هرچند کوچک داشته باشد، حذف کرده است. وبلاگش خواندنی است.
خواننده های یک وبلاگ (اگرچه از نظر تئوریک وبلاگ در دسترس عموم است)، از حوزه بسته و محدود دوستان وبلاگی آن نویسنده فراتر نمی رود. چیزی که "سیما شاخصاری" *، نویسنده وبلاگ فرنگوپولیس آن را دایره وبلاگی اسم گذاشته است:
"طبیعتاً وبلاگنویس ها و وبلاگخوان ها قادر به خواندن همه وبلاگهای موجود به زبان فارسی نیستند و به دلایل مختلف، دایره های وبلاگی تشکیل می دهند که با وجود اینکه این دایره ها رسمی نیستند و به مرور زمان و بنا به شرایط زندگی وبلاگنویس / وبلاگخوان، بازتر و یا بسته تر می شوند، یکنوع Reading community را تشکیل می دهند. یعنی با وجود اینکه شعاع دایره ای خواندن وبلاگ در بسیاری از موارد با وجود بلاگرولینگ و لینکدونی ها و لینک دادن های وبلاگها بیشتر می شود و با وجود آنکه این دایره های وبلاگی با هم تلاقی دارند، هر وبلاگخوان، بنا به مقدار وقتی که برای وبلاگنویسی/خوانی کنار می گذارد، تعداد محدودی وبلاگ می خواند. برای بعضی خواندن وبلاگهای دوستان و آشنایان ارجحیت دارد، برای بعضی، خواندن وبلاگهای ادبی، برای دیگران خواندن وبلاگهای سیاسی، تکنیکی، فوتو بلاگ، و ...."
انتقادهای بعضاً تندی که نصیب پست قبلی من از طرف بعضی ازدوستان شد (که البته کم کم به امریه تغییر شکل داد!)، شخصاً من را برای برداشتن عکس آن روزنامه دانمارکی قانع نکرد. همانطور که حضوراً به سنگ پای عزیز (که اولین کامنت آتشین برای آن پست را گذاشت!) گفتم، من با این دید به این قضیه نگاه می کنم که دفترچه یادداشت های شخصی خودم را که لای آن بریده ای از روزنامه دانمارکی گذاشته ام(طبق عادت دیرینه نگه داشتن بریده روزنامه ها) در جمعی که با دوستانم دارم، آن دفترچه را به آنها می دهم تا بخوانند و اگر دوست دارند نظری هم در آخر آن بگذارند. اگر این کار را هم شما غلط و اهانت آمیز می دانید که اصلاً جایی برای ادامه بحث نمی ماند! چون اصلاً حرف همدیگر را نمی فهمیم. در غیر اینصورت تعاریف و نگاه ما به وبلاگ متفاوت است که بحثی است دیگر.
--------------------------------
*سیما شاخصاری دانشجوی دکترای رشته مردم شناسی در دانشگاه استنفورد آمریکاست که چند ماهی است برای تحقیقی با موضوع "اجراگری ایرانی بودن در وبلاگ های فارسی و ربط آن به مسایل جنسیت و جنسگونگی" ساکن تورنتو شده و سعی دارد با تشکیل جلساتی با حضور وبلاگ نویسان و وبلاگ خوان های ساکن آنتاریو روی این موضوع کار کند. تفکراتی جالب و قلمی شیرین دارد خصوصاً وقتی از خاطرات کودکی اش می گوید. شانزده سال است که در آمریکا زندگی می کند، مادرش زمان به دنیا آوردن او به قول خودش مسلمان (مؤمن) می شود و از سقط چهارمین بچه اش منصرف می گردد. از آنموقع مادرش همچنان مؤمن مانده و مرتباً پای تلفن او رانصیحت می کند که اقلاً نمازت را بخوان! در بچگی حضرت خضر او را از خفه شدن در استخر نجات داده و یک بار امام حسین به کمرش زده! الان "سپید" گربه سیاه رنگش به شدت مریض شده و در بیمارستان حیوانات در آمریکا بستری است و وقتی دکترها احتمال زنده ماندنش را فقط 20 درصد اعلام کردند، برای دیدن گربه اش که از او چون عضوی از خانواده اش یاد می کند بلیط گرفته و به برکلی رفته و تا برگشتنش وبلاگش تعطیل خواهد بود. سیما بر خلاف من که برای برداشتن عکس آن روزنامه دانمارکی از وبلاگم قانع نشده ام، حتی کامنت یکی از خواننده هایش را که لینکی از این کاریکاتورها بوده به این دلیل که نمی خواهد در ترویج این تصاویر و دامن زدن به خشونت، سهمی هرچند کوچک داشته باشد، حذف کرده است. وبلاگش خواندنی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟