آزاده عزیز دستنوشتهها را برای بازی وبلاگی "اعترافات سبز" دعوت کرده. از طرف
آق مجید عزیز هم چندی پیش برای بازی "خاطرات کودکی" دعوت شده بودم که هر دو بیپاسخ مانده بود. در این پست میخواهم در هر دو بازی شرکت کرده باشم. اما اول طبق رسم و رسوم، جنایات سبز این بچه:
اگر مورچهها هم جزو محیط زیست به حساب بیایند (که قاعدتاً میآیند) اعتراف میکنم که در دوران بچگی یکی از سرگرمیهای از نظر خودم علمیام این بود که با سرنگ، آب به قسمت انتهایی مورچههای بزرگ (همان قسمتی که گرد و قلمبه است و نمیدانم اسمش چیست) و توی حیاط خانهمان زیاد پیدا میشدند تزریق کنم. گاهی هم دو مورچه را با دست میگرفتم و مجبورشان میکردم همدیگر را گاز بگیرند و بعد مثل مسابقات گلادیاتوری در روم باستان ولشان میکردم و تا زمانی که یکی کله یا پای آن یکی دیگر را میکند و برنده میشد تماشایشان میکردم.
یکبار هوس کردم مثل بقیه بچهها زنگ یک خانه را بزنم و فرار کنم. به محض اینکه انگشتم زنگ خانهای را فشار داد و حتی قبل از اینکه مغزم به پاهایم برای فرار فرمان داده باشد، آقای صاحبخانه که از قبل از پنجره داشت کوچه را تماشا میکرد داد زد که "چرا زنگ میزنی و فرار می کنی بچه؟" و من دیگر از این کارها نکردم! البته گمان نمیکنم که این کارم به محیط زیست آسیبی رسانده باشد! یکبار هم همینطور الکی شماره آتشنشانی را گرفتم اما نمیدانستم که تا آنها نخواهند من نمیتوانم تماس را قطع کنم. بعد از اینکه آقای آتشنشان کلی دعوایم کرد و مطمئن شد که آنشسوزی در کار نیست تماس را قطع کرد و من نفس راحتی کشیدم. نمیدانم با این مزاحمت من چقدر آتشها دیرتر خاموش شدهاند و هوا آلودهتر شده است.
از همان بچگی آتشباز قهاری بودم و روزی نبود که در کنار باغچه آتشی به پا نکنم. اوایل انقلاب که نفت جیرهبندی شده بود برای گرم کردن خانه یک بخاری هیزمی گرفته بودیم که با آن عشق میکردم. همه چی را میشد در آن آتش زد. آن هم داخل اتاق!
این بچه سبز وقتی بزرگ شد رفت سربازی و به اتفاق دوستان هم گروهانیش برای فرار از شستن یقلوی (ظرف غذای سربازی) با شیرهای آب سرد یخ زده در زمستان اسفراین، ظرف غذای تمیز را در داخل کیسه فریزر میکرد! بعد از خوردن غذا آن کیسه را دور میانداختیم به جای شستن ظرف. البته بعد از مدتی فرمانده گروهان متوجه شد و گمان کنم بابت آن تنبیه هم شدیم. (اینترنت به این بزرگی یک عکس از یقلوی نداشت که لینک کنم!)
و آخر اینکه در ساعت زمین که قرار بود یکساعت چراغها را همه خاموش کنند اصلاً دل و دماغ این کار را نداشتم و نه تنها چراغ که کامپیوتر و تلویزیونم هم روشن بودند.
اما از طرفی به شدت به گل و گیاه علاقه دارم. تا ایران بودم و در خانه قدیمی حیاط دارمان زندگی میکردیم رسیدگی به همه گل و گیاه باغچه با من بود. بعد که آپارتمان نشین شدیم به یک کابینت ساز سفارش چیزی شبیه یک "فلاور باکس" دادم که روی دیوارهای دور تراس نصب کنم و پر از خاکش کردم که علاوه بر گل، سبزی خانه را هم تامین میکرد. اینجا دو گیاه سبز داشتم که در اسباب کشی چند ماه پیش در همان پنج دقیقهای که بیرون بود هوای منفی 20 درجه کارش را ساخت. فعلا گلهای مصنوعی زیبایی دارم که باعث میشوند در مصرف آب هم صرفهجویی کنم.
در انتخابات سال 76، با چند تا از همکلاسیهای دانشگاه میرفتیم ستادهای ناطق نوری به اسم تبلیغ برای ناطق پوسترهای بزرگ ناطق را میگرفتیم و بعد برش میزدیم و از پشت سفیدش به عنوان چکنویس استفاده میکردیم و به این ترتیب هم به محیط زیست و هم به جنبش اصلاحات کمک میکردیم. البته بعد از مدتی بهمان شک کردند و دیگر پوستری به ما ندادند!
به شدت در جدا کردن زبالههای قابل بازیافت حساسم. در دفتر کارم انبوهی از لیوانهای کاغذی قهوهام را نگه داشتهام که روزی در ظرف مخصوصش بریزم. در این خانه جدیدم هم که صاحبخانه ام یک مرد مسن شصت و اندی ساله مهربان است نه او و نه پسر ویتنامی همخانه ام عادت به این جداسازی ندارند. اما فعلاً تشویقش کردهام که یک ظرف مخصوص بگیرد (اینجا بدون ظرفهای مخصوص، زبالههای بازیافتی شما را قبول نمیکنند) که او هم برای من گرفته و حالا باید کمی کار فرهنگی بکنم تا این نظامی بازنشسته کانادایی بعد از شصت سال به این کار عادت کند!
از دیگر خدمات سبزینهدار من این که
پری را به جداسازی زبالهها تشویق کردم. (هرچند کردیت این کار را برای خودش نگه داشته و عمراً اگر در وبلاگش اسمی هم از دستنوشتهها ببرد). هر بار هم با هم برای خرید میرویم تا جایی که زورم برسد نمیگذارم کیسه نایلونی استفاده کند. هرچند بعداً باید پاسخگوی هرگونه مشکل ناشی از کمبود کیسه نایلونی هم باشم!
سریال خانه سبز را هم خیلی دوست داشتم! خصوصاً وقتی شکیبایی میگفت: "قهریم اما حرف که میزنیم!"
همه شمایی که اینجا را میخوانید دعوتید که اگر دوست داشتید از "خدمت و خیانت"های سبزتان بگویید. همیشه سبز باشید.