وقتی در دانشکده پزشکی کار می کنی که که چسبیده است به بزرگترین بیمارستان شهر و تو هم حداقل روزی دوبار از وسطش رد می شوی و بیشتر اوقات حتی نهارت را در رستوران بیمارستان می خوری باید انتظار دیدن آدم هایی با هزار جور درد و مرض را هم داشته باشی. اما اگر بعد از سه سال هنوز با دیدن بچه ای که موهایش به خاطر شیمی درمانی ریخته و نگاهش دنیایی از غم دارد، دلت می گیرد، یعنی اینکه درست نمی شوی. امروز مردی را دیدم که لب نداشت. مرا یاد "حسین قلی" شاملو انداخت. دلم خواست بروم و برایش "قصه مردی که لب نداشت" را بخوانم. اگر فارسی می دانست...
«ــ حسینقلی غصهخورَک خنده نداری به درک! خنده که شادی نمیشه عیشِ دومادی نمیشه. خندهی لب پِشکِ خَره خندهی دل تاجِ سره، خندهی لب خاک و گِله خندهی اصلی به دِله...»
«خنده زدن لب نمیخواد داریه و دُمبَک نمیخواد: یه دل میخواد که شاد باشه از بندِ غم آزاد باشه یه بُر عروسِ غصه رُ به تَئنایی دوماد باشه! حسینقلی! حسینقلی! حسینقلی حسینقلی حسینقلی!»
فیلم "گرسنگی" ساخته استیو مک کوئین را میدیدم. فیلم به چند هفته آخر عمر "بابی ساندز" میپردازد. مملو از تصاویر تلخ و دردناک که هنرمندانه اعتصاب غذای این مبارز ایرلندی را به تصویر کشیده است. در فرآیند اعتصاب غذا و بلایی که بر سر بدن اعتصاب غذا کننده میآید میگویند:
بدن در واقع "خود" را مصرف می کند. پس از حدود سه روز، کبد شروع به شکستن چربی های بدن می کند. بدن برای جبران این واکنش، متابولیسم خود را کند می کند ولی پس از حدود سه هفته ناگزیر می شود ماهیچه ها و اندام های حیاتی خود را برای کسب انرژی بکاود و مصرف کند.
پوست بدن مومی شکل می شود، بدن از خود بویی ترش متصاعد می کند و نفس بوی شیرینی همچون بوی گلابی می گیرد.
مرگ شخص در پی بی آبی، تحلیل بدن و از کار افتادن دردناک اندام های درونی، و بیش از هر چیز کلیه ها و کبد فرا می رسد. +
و بیینده همه اینها را در فیلم میبیند. بماند که نیمه اول فیلم به خشونتهای پلیس بریتانیا با زندانیان میپردازد.
دیروز صد و بیست روزنامهنگار از اعتصاب غذاکنندگان درخواست کردند تا به اعتصاب غذای خود پایان دهند. ماشاالله شمسالواعظین در مصاحبه با بی.بی.سی به درستی میگفت ما نگران این هستیم که این اعتصاب غذاها آستانه تحمل رژیم را بالا ببرد. دیروز محسن امینزاده (سخنگوی وزارت خارجه در زمان خاتمی) در پی اعتصاب غذا به سی.سی.یو منتقل شد. دو نفر دیگر قبلاً به بهداری زندان منتقل شده بودند.
امیر حکاک مقاله خوبی در سایت بی.بی.سی فارسی با عنوان "اعتصاب غذا؛ رنجها و گنجها" دارد. در بخشی از آن به نقش اینترنت و شبکههای اجتماعی اشاره میکند و میگوید:
به عقیده برخی کارشناسان، با وجود نقش مثبت اینترنت و شبکه های مجازی در جلب حمایت اجتماعی، گاه این خطر نیز وجود دارد که با "عادی" شدن موضوع اعتصاب غذا در فضای مجازی، آن را در سطح افکار عمومی به امر پیش پا افتاده ای تنزل بدهد.
به گفته این کارشناسان، اگر اعتصاب های غذا تکرار شود ولی صاحبان قدرت تحت فشار قرار نگیرند و ناچار به عقب نشینی نشوند، تاثیر این شکل مدنی اعتراضی کم خواهد شد.
به نظرم داریم به سرعت در این راه پیش می رویم.
اعتصاب غذا درد دارد. اعتصاب غذا میکشد. دارد دیر میشود. پیام اعتصاب غذا را آنانی که باید بشنوند شنیدند. آنهایی هم که خفتهاند بیدارشدنی نیستند. وقت آن نرسیده به جای تجمعاتی در این شهر اروپا و آن شهر آمریکای شمالی (که تعداد عکسهایی که از آن در شبکههای اجتماعی منتشر میشود از تعداد شرکتکنندگانش بیشتر است) بخواهیم که اعتصاب غذای خود را بشکنند؟
سالهاست که مشت خرداد برای مردم ما باز شده است. سی سال است که خرداد ماه اشکها و لبخندها بوده، اما خرداد امسال یکسره لعنتی بود. تلخ بود و نفرین شده. امروز این خرداد لعنتی تمام میشود.
درسهای خرداد را نباید فراموش کرد. مجموعه دیگری از ویدیوهای آرشیوی تلویزیونهای مختلف تهیه کردهام که اینبار به درگیریهای خیابانی خرداد ٦٠ و ماجراهای مربوط به عزل بنیصدر میپردازد.
کرول جروم، دوست دختر صادق قطبزاده در کتاب "مردی در آینه" نقل میکند که آن زمان در پاریس وقتی یزدی و بنیصدر صحبتهای آیتالله را ترجمه میکردند، ترجمه انگلیسی یزدی گاهی با ترجمه فرانسه بنیصدر کاملاً متفاوت میشده و روز بعد قطبزاده چیزی کاملاً متفاوت به هر دو زبان میگفته و توضیح میدهد که آیتالله خمینی از زبان بنیصدر یک سوسیال دموکرات، از زبان یزدی یک نیروی تسلیمناشدنی سلسله اسلام با خواستهای دموکراتیک و از زبان قطبزاده پیامآور زندگی، آزادی و عقوبت جهنم توصیف میشد.
محمد نوریزاد درسایت جرس هدی صابر را با بیانی که مردسالاری از سر و رویش میبارد اینگونه ستایش میکند:
هدی صابر، این نویسنده و فعال فرهنگی ، نه کارخانه ای به اسم خود داشت نه دستی در اموال مردم. آن سوتر از نام بانوانهاش، مرد بود.
دوست خوبی در فیسبوکش با لحنی پرگلایه نوریزاد را خطاب قرار داده بود که "آخر این چه جملهایست آقای نوریزاد!" برایش نوشتم مقاومت نوری زاد در زندان و نامههای اعتراضی اش همه قابل احترام و ستایش اند اما نباید فراموش کرد که ایشان تا همین قبل از انتخابات نویسنده مقالات تند ضداصلاح طلبی کیهان بود و من شخصا برایم باور تحول یک شبه و صد و هشتاد درجه ای آدمها سخت است. اصلا چرا انتظار داریم هرکسی که با جمهوری اسلامی و رهبرش مخالف است باید مثلاً مخالف مردسالاری هم باشد؟ مراقب باشیم آدمها را طبق آنچیزی که آرزو داریم باشند ترجمه نکنیم.
----------------------------------
برای آن دوستانی که سراغ ادامه ترجمه کتاب "مردی در آینه" را با ایمیل و کامنت میگیرند باید بگویم که موفق شدم کرول جروم را ببینم. با هم نهاری خوردیم و دوست شدیم. هرچند به نظر موافق و علاقهمند میآید اما هنوز تا زمانی که اجازه انتشار ترجمه کتابش را به من بدهد کمی مانده. صبور باشید!
امروز روز گندی بود. بعد از کار، دوچرخه را برداشته و به پارک نزدیک خانه آمدهام تا خیر سرم لب رودخانه آرام بگیرم و کتاب بخوانم. "همه میمیرند" ِ سیمون دوبوار را آوردهام اما دلم به خواندن نمیرود. صبح همکارم میپرسید که آخر هفتهات چطور بود. برای یک کانادایی که بزرگترین فاجعه آخر هفتهاش بارانی بودن هواست که نتواند گلهای خانهاش را آب بدهد، در حیاطش "باربی کیو" کند و سگهایش را بیرون ببرد، چطور میشود توضیح داد که آخر هفتهات گند بود چون اخلاق خودت گند بوده و از آنطرف یک روزنامهنگار زندانی که در اعتراض به کشته شدن یک فعال سیاسی در مراسم تشیع جنازه پدرش که خود در دوران بازداشتش در گذشته بود، اعتصاب غذا کرده و مردانده شده، آنهم در آخر هفتهای که آفتابی بوده!
خستهام از چسنالههای سیاسی یک مشت آدم مثل خودم که در عافیت نشستهایم و زندگیمان را میکنیم و تفریح و مهمانی و کنسرت و سرگرمیهایمان به جای خودش است و آخر شب که به خانه میآییم به طرز مضحکی ازغصه وطن و مردماش غمباد میگیریم و بعد توهم برمیداریم که "به گزارش یک شاهد موثق" حضور خاموش مردم در پیادهروهای خیابات ولیعصر گسترده بود!
تا اطلاع ثانوی در فیسبوک من جز "دوربین مخفی" و لینکهای گل و بلبل چیزی نخواهید. از همانهایی که بیشتر دوستان فیسبوکی داخل ایرانمان میگذارند.
...
خواستم بنویسم که این کرمهای لعنتی که این وقت سال از درختان وینیپگ با تارهایشان آویزان میشوند نمیگذارند که لحظهای آرام روی نیمکتی زیر درختی بتمرگی که چشمم به بچه آهویی افتاد که آرام آمده بود در فاصله چند متریام و معصومانه نگاهم میکرد ...
پ.ن: این عکس متعلق به روز و جای دیگری است. اینبار از ترس ِ ترساندن بچه آهو از جایم تکان نخوردم.
واقعه کشتار حجاج ایرانی در جریان مراسم برائت از مشرکین در ٩ مرداد ١٣٦٦ در مکه، همچنان بعد از گذشت بیش از بیست سال یکی از نقاط مبهم تاریخ جمهوری اسلامی است. در این واقعه ٤٠٢ نفر شامل ٢٧٥ ایرانی، ٨٥ پلیس سعودی و ٤٢ زائر از کشورهای دیگر کشته شدند. سابقه مراسم برائت از مشرکین به قبل از انقلاب و سال ١٣٥١ برمیگردد که آیتالله خمینی از پیروانش خواست تا در حین برگزاری مراسم حج به انتقال پیامهای سیاسی نیز اقدام کنند. با وجودی که در این سالها چند ایرانی هم طی مراسم حج دستگیر شدند، اما مقامات سعودی مشکل چندانی با این موضوع نداشتند چرا که خاندان سلطنتی آنها مورد انتقاد مستقیم قرار نمیگرفت.
این شرایط تا ده سال بعد یعنی ١٣٦١ کماکان ادامه داشت تا اینکه در این سال گسترش راهپیماییها و سردادن شعار در مسجدالحرام و مسجد پیامبر به درگیری و یک کشته منجر شد. در این سال بود که شاه خالد در نامهای به صدام حسین از وی خواست تا "این ایرانیان احمق را له کند". سال بعد دو طرف تلاش کردند تا به آرام کردن ماجرا کمک کنند. آیتالله خمینی از پیروانش خواست تا هیچ پیام چاپ شدهای را توزیع نکنند و بر علیه حکومتهای اسلامی شعار ندهند. سعودیها هم اجازه دو راهپیمایی یکی در مکه و یکی در مدینه را صادر کردند. تا سال ١٣٦٥ شرایط آنقدر آرام شده بود که حتی سعودیها قبرستان بقیع را برای زیارت ایرانیان باز کردند و نماینده رسمی آیتالله خمینی به این دلیل از شاه سعودی تشکر کرد. با این وجود در همین سال "مهدی هاشمی"، برادر داماد آیتالله منتظری که بعدها اعدام شد به دست داشتن در طرح جاسازی مواد منفجره در چمدانهای حجاج ایرانی متهم شد. این واقعه باعث تجدید نگرانی مقامات سعودی شد. از طرف دیگر درخواست موسوی خوئینیها مبنی بر اجازه برای راهپیمایی در مسجدالحرام بدون حضور نیروهای امنیتی بر این نگرانیها افزود. خوئینیها نماینده سابق آیتالله خمینی در امور حج بود اما در سال ١٣٦٠ از عربستان اخراج شده بود. هرچند مهدی کروبی نماینده وقت آیتالله خمینی سعی کرد تا به سعودیها اطمینان دهد که راهپیمایی طبق برنامه سالهای قبل انجام خواهد شد، با این وجود از میزان نگرانی سعودیها نکاست.
راهپیمایی تا اواخر مسیر تعیین شده بدون مشکلی انجام شد تا اینکه راهپیمایان متوجه شدند که مسیرشان توسط پلیس ضدشورش بسته شده که بعضی از راهپیمایان مردم را به فشار به سمت جلو برای باز کردن راه به سمت مسجدالحرام تشویق کردند. در همین حین افراد ناشناسی از روی ساختمانی به روی جمعیت آجر و اشیا دیگر پرتاب کردند که این نقطه شروع درگیریها شد. ماموران سعودی با استفاده از باتوم برقی به ایرانیانی که با چاقو و چماق به آنها حمله میکردند به مقابله پرداختند. سعودیها منکر شلیک گلوله به ایرانیها شدند که طبق گزارشات متعددی که شلیک گلوله را تایید میکنند درست به نظر نمیآید.
آیتالله منتظری در خاطرات خود به ماجرای انتقال مواد منفجره به عربستان در سال قیل از این ماجرا اشاره میکند:
بسیاری از افراد مورد اطمینان كه خود ناظر جریان و در خط مقدم راهپیمایی بودهاند میگویند همهٔ گناه گردن سعودیها نیست و ممكن بود راهپیمایی آبرومندانه انجام شود و به اینجا هم منجر نشود، ولی در اثر تندی بچهها و بی برنامگی اجمالا هجوم و حمله از طرف بچههای نپختهٔ ما شروع شد و سوژه به دست دشمن داد، هر چند دشمن مجهز و مهیا بود و دنبال بهانه میگشت تا ما را سركوب كند. دشمن در سال قبل از آن در موضوع جاسازی و قرار دادن مواد منفجره در ساكهای حجاج با ما عاقلانه برخورد كرد و تا اندازهای اغماض كرد و ما موضوع را رسيدگی نكردیم بلكه مغرور شدیم و در سال بعد چنین مصیبت بزرگی برای عالم اسلام رخ داد.
مهدی کروبی نیز برای اولین بار در جریان مناظره تلویزیونیاش با محمود احمدینژاد در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ١٣٨٨ به این ماجرا اشاره کرد. در فیلم زیر که از آرشیوهای مختلف تلویزیونی جمعآوری کردهام صحنههایی از حمله ایرانیها به ماموران سعودی، مواد منفجره کشف شده از چمدانهای حجاج ایرانی و اعتراف مدیران کاروانهایی که توسط سعودیها در سال قبل از این واقعه به جرم جاسازی مواد منفجره دستگیر شده بودند را میتوانید ببینید.