پروفسور محمد حسين
-------------------------------------
این مطلب رو با ایمیل گرفتم. توی چند تا وبلاگ هم نقل شده اما همه بدون ذکر منبع. اگرچه زیاد هم مهم نیست. مهم اصل مطلبه که متأسفانه زیادی درسته!
 صاحب Guest House، بیل، یک مرد چهل و اندی ساله کانادایی، که یک کتاب منتشر شده هم داره، آدم خیلی خونگرم و باحالی بود. بیشتر از ده سال بود که این کار رو شروع کرده بود. محل این Guest House یک خونه قدیمی خیلی قشنگ به سبک ویکتورین بود که وقتی عمرشو پرسیدم گفت حدود صدسالشه. این محل، یک وبسایت بسیار مزخرف و بدشکل و قیافهایه هم داره که خود بیل اونو طراحی کرده. اینجا فعلاً اونقدر وقت آزاد دارم که به فکرم رسید فقط به خاطر روزهای خوبی که اونجا داشتم، یک وبسایت جدید براش طراحی کنم و به عنوان هدیه بهش بدم که داره کامل میشه و میتونین اینجا ببینینش. (ضمناً اگه روی اون آگهیهای گوگلی سمت چپش هم محض رضای خدا چند تا کلیک کنین، گوگل چند سنتی شاید هم یک دلاری-بسته به کرم تعداد کلیک هاتون- به حساب من واریز میکنه!)
 صاحب Guest House، بیل، یک مرد چهل و اندی ساله کانادایی، که یک کتاب منتشر شده هم داره، آدم خیلی خونگرم و باحالی بود. بیشتر از ده سال بود که این کار رو شروع کرده بود. محل این Guest House یک خونه قدیمی خیلی قشنگ به سبک ویکتورین بود که وقتی عمرشو پرسیدم گفت حدود صدسالشه. این محل، یک وبسایت بسیار مزخرف و بدشکل و قیافهایه هم داره که خود بیل اونو طراحی کرده. اینجا فعلاً اونقدر وقت آزاد دارم که به فکرم رسید فقط به خاطر روزهای خوبی که اونجا داشتم، یک وبسایت جدید براش طراحی کنم و به عنوان هدیه بهش بدم که داره کامل میشه و میتونین اینجا ببینینش. (ضمناً اگه روی اون آگهیهای گوگلی سمت چپش هم محض رضای خدا چند تا کلیک کنین، گوگل چند سنتی شاید هم یک دلاری-بسته به کرم تعداد کلیک هاتون- به حساب من واریز میکنه!) سطح آگاهی این دختر نسبت به سنش فوقالعاده بود. از سیاست، ادبیات، تاریخ و هنر حرف برای گفتن داشت. براش خیلی جالب بود وقتی گفتم خیلی از دانشجوهای ایرانی تاریخ انقلاب فرانسه رو میخونن و دوست دارن یاد بگیرن چطور فرانسویها موفق شدن اون دموکراسی آرمانی رو جانشین نظام سلطنتی کنن. وقتی از میتران با احترام یاد کردم، گفت آره توی فرانسه هم مردم خیلی دوستش داشتن، اما الان رئیس جمهور خوبی نداریم. از کامو حرف میزدیم و بیگانهاش. میشد از هر دری باهاش صحبت کرد.
 سطح آگاهی این دختر نسبت به سنش فوقالعاده بود. از سیاست، ادبیات، تاریخ و هنر حرف برای گفتن داشت. براش خیلی جالب بود وقتی گفتم خیلی از دانشجوهای ایرانی تاریخ انقلاب فرانسه رو میخونن و دوست دارن یاد بگیرن چطور فرانسویها موفق شدن اون دموکراسی آرمانی رو جانشین نظام سلطنتی کنن. وقتی از میتران با احترام یاد کردم، گفت آره توی فرانسه هم مردم خیلی دوستش داشتن، اما الان رئیس جمهور خوبی نداریم. از کامو حرف میزدیم و بیگانهاش. میشد از هر دری باهاش صحبت کرد. 
 

 رسانهها
 رسانهها کانالهای تلویزیونی تا اونجا که من متوجه شدم همون کانالهای تورنتوست با این تفاوت که قسمتهایی از برنامهها مثل خبر و آگهی محلی میشن. یادش بخیر. توی مشهد قبل از سریالها صداوسیمای مشهد آگهیهای محلی میذاشت و بیشتر وقتها وقتی آگهیها تموم میشد میدیدم سریال یا فیلم سینمایی خیلی وقته شروع شده و ما اولش رو از دست دادیم! از این اتفاقها اینجا نمیافته. اونقدر تغییر برنامهها از سراسری به محلی ظریف انجام میشه که اصلاً محسوس نیست. بومیها هم یک کانال برای خودشون دارن به اسم APTN که البته هنوز موفق نشدم ببینمش.
کانالهای تلویزیونی تا اونجا که من متوجه شدم همون کانالهای تورنتوست با این تفاوت که قسمتهایی از برنامهها مثل خبر و آگهی محلی میشن. یادش بخیر. توی مشهد قبل از سریالها صداوسیمای مشهد آگهیهای محلی میذاشت و بیشتر وقتها وقتی آگهیها تموم میشد میدیدم سریال یا فیلم سینمایی خیلی وقته شروع شده و ما اولش رو از دست دادیم! از این اتفاقها اینجا نمیافته. اونقدر تغییر برنامهها از سراسری به محلی ظریف انجام میشه که اصلاً محسوس نیست. بومیها هم یک کانال برای خودشون دارن به اسم APTN که البته هنوز موفق نشدم ببینمش. 
 اینکه چرا باید مردمی که صاحبان اصلی این سرزمین هستن در چنین شرایطی زندگی کنن، جوابی نمیتونه داشته باشه جز اثر سیاستهای مهاجران انگلیسی که دو قرن پیش پا به این مملکت گذاشتن. توی این یک هفته که اینجا بودم، با آدمهای مختلفی در این مورد صحبت کردم و چیزهای جالبی هم شنیدم. مثلاً اینکه میسیونرهای انگلیسی بچههای سرخپوستها رو از خونوادههاشون جدا میکردن و در مدارس مختلف شبانهروزی پخش میکردن. به اینصورت بچهها دور از خونوادههاشون با فرهنگ انگلیسی – مسیحی تربیت شده و عملاً فرهنگ، زبون و خط خودشون رو از دست میدادند. (اینطور که شنیدم سرخپوستهای اینجا با توجه به اینکه از کدام تیره و قبیله باشن، چهار- پنج زبون و خط مختلف دارن که معمولا ًً بچهها و جوونهاشون چیزی از اون نمیدونن).
 اینکه چرا باید مردمی که صاحبان اصلی این سرزمین هستن در چنین شرایطی زندگی کنن، جوابی نمیتونه داشته باشه جز اثر سیاستهای مهاجران انگلیسی که دو قرن پیش پا به این مملکت گذاشتن. توی این یک هفته که اینجا بودم، با آدمهای مختلفی در این مورد صحبت کردم و چیزهای جالبی هم شنیدم. مثلاً اینکه میسیونرهای انگلیسی بچههای سرخپوستها رو از خونوادههاشون جدا میکردن و در مدارس مختلف شبانهروزی پخش میکردن. به اینصورت بچهها دور از خونوادههاشون با فرهنگ انگلیسی – مسیحی تربیت شده و عملاً فرهنگ، زبون و خط خودشون رو از دست میدادند. (اینطور که شنیدم سرخپوستهای اینجا با توجه به اینکه از کدام تیره و قبیله باشن، چهار- پنج زبون و خط مختلف دارن که معمولا ًً بچهها و جوونهاشون چیزی از اون نمیدونن). اما توی این چهار پنج روزه کم کم محلهای دیدنی و تفریحی شهر و خیابونهای اصلی شهر رو کشف کردم و فهمیدم که نه تنها اونجوریها هم نیست، که حتی یه جورایی هم شهر دوست داشتنیه. ضمن اینکه از همون روز اول با تک تک آدمهایی که برخورد داشتم آدمهای فوقالعاده خوب، خوش برخورد و به قولی Nice بودن که از همه چیز مهمتره. بکی دو روز پیش فهمیدم وینیپک به Friendly Winnipeg معروفه که لقب برازندهایه.
 اما توی این چهار پنج روزه کم کم محلهای دیدنی و تفریحی شهر و خیابونهای اصلی شهر رو کشف کردم و فهمیدم که نه تنها اونجوریها هم نیست، که حتی یه جورایی هم شهر دوست داشتنیه. ضمن اینکه از همون روز اول با تک تک آدمهایی که برخورد داشتم آدمهای فوقالعاده خوب، خوش برخورد و به قولی Nice بودن که از همه چیز مهمتره. بکی دو روز پیش فهمیدم وینیپک به Friendly Winnipeg معروفه که لقب برازندهایه. من همیشه میگفتم آدم در تورنتو حس نمیکنه توی کاناداست. بیشتر مثل اینه که در پکن یا دهلی هستی و تعدادی هم کانادایی توریست رو توی مترو یا اتوبوس تصادفاً می بینی. اما اینجا مهاجرها واقعاً در اقلیتن. بیشتر جمعیتی که به چشم میان سفیدها هستن. بعد بومیها یا همون سرخپوست ها و در درجه سوم مهاجرها با ملیتهای مختلف از سیاه و آسیایی و خاورمیانهایها هستن. خلاصه اینجا حس توی خارج بودن بیشتر به آدم دست میده!
 من همیشه میگفتم آدم در تورنتو حس نمیکنه توی کاناداست. بیشتر مثل اینه که در پکن یا دهلی هستی و تعدادی هم کانادایی توریست رو توی مترو یا اتوبوس تصادفاً می بینی. اما اینجا مهاجرها واقعاً در اقلیتن. بیشتر جمعیتی که به چشم میان سفیدها هستن. بعد بومیها یا همون سرخپوست ها و در درجه سوم مهاجرها با ملیتهای مختلف از سیاه و آسیایی و خاورمیانهایها هستن. خلاصه اینجا حس توی خارج بودن بیشتر به آدم دست میده!سهشنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچههایش از شدت اصالت ...
.jpg)