ظاهراً برادر مسعود از انتقاد پرویز پرستویی هم بسیار برآشفته. فیلم مصاحبه پرستویی رو از دقیقه 9:30 به بعد اینجا ببیند.
دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۵
نه مرغ می خوام نه سیمرغ!
ظاهراً برادر مسعود از انتقاد پرویز پرستویی هم بسیار برآشفته. فیلم مصاحبه پرستویی رو از دقیقه 9:30 به بعد اینجا ببیند.
جمعه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۵
Stop Iran War
مملکت گل و بلبل
دیروز برای اولین بار توی این ولایت مراقب امتحان بودم! ترم پیش گروه ازم خواسته بود که توی امتحانها کمک کنم که به بهانه اینکه خودم امتحان دارم و نمیرسم از زیرش در رفتم. اما این دفعه نشد! اگرچه بد هم نبود. برخلاف ایران که آدم رو واسه اینجور کارها استثمار میکردن، پول نسبتاً خوبی هم بابتش میدن. در طول مدت امتحان، خاطرات زیادی از مراقبتهای امتحان و کارهای دیگهای که توی این زمینه، در فاصله چهار-چنج سالی که کار آموزشی در ایران میکردم، برام زنده شد. یادش به خیر… توی ایران این اواخر میگفتن بیشتر مواظب دخترهای چادری باشین. کلی موارد تقلب از صحبت با موبایل، تا داشتن کتاب و جزوه زیر چادرها گرفته بودن. خوشبختانه اینجا اونقدر در مصرف پارچه برای لباس خساست به خرج میدن که لباسها اونجاهایی که باید بپوشونه رو هم نمیپوشونه چه به برسه که بخوان کتاب و جزوه رو زیرش پنهون کنن!
خیلی هم یاد آقای رمضانپور(یا رمضانزاده؟) آبدارچی خوب دانشکده کردم که وسط امتحان برامون چایی میآورد. اینجا اصلاً شغلی به نام آبدارچی معنی نداره! اگه قبل از امتحان با خودت قهوه یا هرچی میخوای رو آوردی که هیچ، وگرنه از آقای رمضانپورشون خبری نیست! قدر چاییهای مفت سرکار توی ایران رو ندونستیم که حالا باید واسه یه لیوان قهوه به پول ایران هزار تومن به قول همشهریان گرامی بسلفیم!
یکشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۵
اخراجی ها
این اولین باری بود که مسعود دهنمکی، اون جوون لاغر اندام ریشو، رو از نزدیک دیدم. بعد از فتح سن، با گروهش یا گروهکش! روی سن در حالی که روی دوش یکی از نوچههاش سوار شده بود، به حسین حسین گفتن و بعد خواندن آهنگ "کجایید ای شهیدان خدایی" اما نه با ریتم و آهنگ معمول، که به آهنگی که بعد از یه جورایی سرود خاص انصارحزب الله مخصوص اجرا بعد از فتحهای اینچنینی شد مشغول شدند.
حالا این آقای یاغی فیلمساز شده و هنرپیشههایی چون شریفینیا و عبدی رو به کار گرفته و اخراجیها رو ساخته. فیلمی که من ندیدم، اما ظاهراً صدای اعتراض نسل جدیدی که مثل اون موقع خود دهنمکی فکر میکردند رو بلند کرده. شکی نیست که فیلمسازی بسیار پسندیدهتر و متمدنانهتر از کتککاری است! خصوصاً اگر آدم متحول هم شده باشه. اما از قرار فقط شیوههای کار تغییر کرده. بعد از اینکه جشنواره فیلم فجر جایزهای که دهنمکی انتظارش رو داشت رو بهش نداد و موجب قهر ایشان از جشنواره شد، با استفاده از قدرت دوستان با نفوذ خود، قضیه را به مجلس کشونده و تا اونجا رفته که بعضی از آقایان نماینده خواستار تغییر شیوه داوری جشنواره و حتی انتخاب فیلمهای برتر توسط مجلس شدهاند! از اینروست که به نظر من دهنمکی هنوز رهبر گروه فشاره ، فقط شیوه فشار تغییر کرده! فشار از پایین شده فشار از بالا! (به قول فیلم مکس، خجالت بکش! خانم اینجا رو میخونه! زشته!)
دنیای بامزهایست. تندروها، متفکر میشن، متفکرها رفرمیست میشن، رفرمیستها، برانداز میشن و دوباره روز از نو! استاد عزیزی داشتم در مشهد (که البته الان اون هم در کاناداست و مشغول تدریس)، خرداد 76 به من میگفت اینهایی که الان اصلاحطلب و دموکرات شدن و تو از اونهاحمایت میکنی، همونهایی هستن که زمان انقلاب فرهنگی، وقتی من دانشجو بودم، ماها رو جلوی دانشگاه کتک میزدن و حالا خودشون دارن کتک میخورن. اما مگه به گوش من جوون جاهل میرفت؟ میگفتم نه آقای دکتر! خاتمی یه چیز دیگهاست! هی….! (هرچند اگر باز هم انتخاباتی باشه و من بخوام توش شرکت کنم به هم همین اصلاح طلبهای بیهسته رأی میدم!)
در همین رابطه:گلهمندي احمدرضا گرشاسبي نسبت به منتقدان داوريهاي جشنوارهي فيلم فجر
پ.ن: شنتیای عزیز با ایمیل تاریخ دقیق اون روز رو برام فرستاده:
... ممنون که تو وبلاگت يادی از ما کردی هرچند اونقدر دير به دير برات ايميل می دم که حق داری اسم مارو هم شنيتا بنويسی. يکی طلب ما.
يادش به خير چه روزهای خوبی بود که پابه پای هم برنامه های هنری و بی هنری با هم بوديم(ضمنا تاريخ اون روز سخنرانی هم ۱۹ مهر ۱۳۷۴ بود). راستش الان که به اون روزها فکر می کنم حدس می زنم به اين خاطر هاج و واج بودم که مقايسه می کردم چطور ميشه يه عده تو اين سالن به خاطر افکار پوج و چرنديات اين طور خودشونو جر می دن و تو سالن بغلی يه عده به خاطر ديدن يه فيلم در ستايش عشق از سروکول هم بالا می رن؟؟؟؟؟
... بقیه اش خصوصیه!
سهشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۵
از هر دری سخنی!
1) یک همکلاسی دختر چینی دارم که توی تیمهورتونز دانشگاه کار میکنه. هر وقت شیفت اونه و من طبق معمول هر بعدازظهر میرم که یک قهوه دابل-دابل مدیوم بگیرم، پول مدیوم رو میگیره اما یک قهوه لارج بهم میده! همه رو برق میگیره، ما رو ...
2)من همیشه فکر میکردم "بو" مهمترین عامل برای تحریک حافظه و زنده کردن خاطرات گذشته است. حتی بیشتر از دیدن. بارها و بارها یک بوی خاص، بوی یک عطر، بوی یک گل، بوی یک ادویه خاص، بوی بخصوص داخل یک فروشگاه و ... برگردوندتم به یک لحظه خاص در صندوقچه خاطرات که در اون لحظه اصلاً به یادش نبودم و چه بسا فراموشش کرده بودم... چند روزیه که گوشی موبایلمو عوض کردم. بعد از کلی تلاش بی نتیجه برای فروش گوشی Blackberry هدیه شلوان (ریس سابقم در تورنتو) از فروشش ناامید شدم! در واقع گوشی هدیه شلوان رو هفت-هشت ماهی استفاده کردم تا اینکه صفحه LCD اش مشکل پیدا کرد و از گارانتی یکسالهاش استفاده کردم و برام یک نوشو فرستادن که نگه داشته بودم برای فروش که نشد! فقط یک 4-5 دلار خرج لیست کردن در eBay برایم گذاشت که البته با وجود انبوه گوشیهای مشابه در eBay به فروش نرفت! خلاصه... این گوشی وقتی زنگ میزنه بدجوری به یکسال و نیم پیش پرتابم میکنه و فضای اون بیسمنت، توی خیابون اسلیلز شرقی در تورنتو بدجوری شکل میگیره. با وجودی که میتونم زنگشو عوض کنم، اما از آزاری که میبینم لذت میبرم... یک مازوشیست واقعی!
3) پس از دیدن این فیلم سخنرانی احمدینژاد که حسین در وبلاگش گذاشته، دیگه شک ندارم اگه دنیا واقعاً احمدینژادی بشه دیگه با دارالمجانین فرق چندانی نخواهد داشت!
4) این طرح روی جلد نیوزویک رو رجانیوز، سایت خبری احمدینژاد! با سانسور عکس مرحومه مغفوره نیکول اسمیت منتشر کرده (قابل توجه بابای پری!).
پ.ن:
بابا این احمدی نژاد خیلی باحاله! روز ولنتاین رفت عشق آباد!
اگر داخل ایران هستین و نتونستین اون ویدیو سخنرانی احمدی نژاد روببینین، این متنشه که از وبلاگ یادداشت های یک دو پا پیدا کردم:
احمدي نژاد:
"جوانان كشور ما در رشته پزشكي به نقطه ي اوج فن آوري پزشكي رسيدند ....
يك خانم دبيري چند وقت پيش با من تماس گرفت كه آقاي فلاني، ما در مدرسه مون يك دختر بچه 13 ساله – 16 ساله كلاس سوم دبيرستان، رشته رياضي فيزيك ، اومده ميگه "خانم دبير، من تو خونمون انرژي هسته اي رو كشف كردم". اين رو يك كاريش بكن. من گفتم آقا تو مدرسه جلسه بذاريد، يه مقدار سوال كنيد ببينيد چقدر جدْيست، جلسه گذاشتن، پرسيدن، ديدن مثل اينكه جدْيست. خبر دادند. من زنگ زدم به رئيس سازمان انرژي هسته اي. گفتم آقاي عزيز، يه دختر خانم دبيرستاني يه همچين حرفي ميزنه. شما بررسي كنيد اگر صحت داره، حمايتش كنيد. دعوت كردند دانشمندان هسته اي ما كه متوسط سنشان كمتر از 25 سال است، نشستند جلسه گذاشتند، اين دختر خانم رو دعوت كردند، پرس و جو. ديدند درست ميگه! گفتند خب بيايم تو خونتون ببينيم چكار داري مي كني. اومدند در منزل ديدند اين دختربچه ي سوم دبيرستان باكمك برادر بزرگترش، رفته يه سري قطعاتي رو از بازار گرفته به هم نصب كرده، واقعا انرژي هسته اي توليد كرده. كه خوب الان برداشتن بردن اونجا و بالاخره يك دانشمند هسته اي شده ديگه . براش اسكورت گذاشتن. برو و بيا و ماشين و راننده و . اين خود باوريست. خود باوريست كه يك جوان 23 ساله ....
چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۵
اسلام و فمنیسم!
مکالمه زیر بین یک فعال حقوق زنان و یک دختر مسلمون که خودشو فمنیست می دونه و نامادری قبلاً مسیحیاش در قسمت سوم سریال تلویزیونی Little Mosque on the Prairie (که قبلاً در موردش نوشته بودم) صورت میگیره:
- اگه تو فمنیست هستی پس چرا موهاتو میپوشونی؟
- پس پاکدامنی چی میشه؟ مو جزیی از جنسیت منه. بنابراین فقط اونو به زنهای دیگه نشون میدم.
- پس تو همجنسبازی؟
- نه!!!!!!!!... در واقع به شوهرم نشون میدم!
- اوکی! پس تو ازدواج کردی!
- نه...
مادر: هنوز نه!
- میتونی موهاتو به دوست پسرت نشون بدی؟
مادر: دوست پسر؟! مسلمونها حتی نمیتونن date کنن (date=با جنس مخالف بیرون رفتن)!
- مادر!!!... ما date میکنیم!
مادر: تو اسم اونو میذاری date؟! اون بیشتر شبیه یک مصاحبه شغلیه!
- نه این مثل خرید از پشت ویترینه (Window shopping). ببین! تو لازم نیست که یه کیک رو مزه کنی تا بتونی بفهمی که خوشمزه است.
مادر: البته که لازمه! کیکی که خوب به نظر میاد ممکنه خمیر باشه!
.....
خودتون ببینین:
ضمناً یه عده آدم باحال دارن Torrent های همه قسمتهای این سریال رو به محض پخش شدن، با کیفیت خیلی خوب اینجا میذارن اگر شما هم مثل من مرض آرشیو کردن دارین دانلود کنین!
سهشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۵
بنی صدری دیگر؟
از طرفی آدمهای هوشیاری در داخل که اینبار جدی بودن خطر رو حس کردن شروع به فعالیتهایی کردن. دیدار خاتمی و رفسنجانی و بعد دیدارش با خامنهای که علناً تهدیدات رو جدی اعلام کرد نشون از این داره که مهرههای اصلی تصمیم دارن نقش احمدینژاد رو در این قضایا کم کنن تا کمتر گند یزنه! به نظرم زبان سرخ (و البته دراز) احمدینژاد داره سرشو بر باد میده. سایت بازتاب وابسته به محسن رضایی، شیطنتهای مشکوکی رو شروع کرده. مثلاً انتشار این بخش از سخنرانی سال 75 سعید امامی در مورد انکار هولوکاست در این مقطع چه هدفی میتونه داشته باشه؟ جز شبهه لینک کردن احمدینژاد به طیف سعید امامی؟ و نتیجهگیری منطقی: حرکتهای هر دو بر خلاف امنیت ملی است؟ به نظرم اگر مهرههای اصلی چون رفسنجانی به این نتیجه برسند که حمله به ایران قطعی است، بدون شک مجلس رو وا میدارن عدم کفایت ریسجمهور رو تصویب کنه. همونطور که زمزمههایی از فراخوانی ریسجمهور به مجلس برای پاسخ به بعضی سوالات شنیده میشه و عملاً جناح احمدینژاد اکثریتشو در مجلس از دست داده.
اوضاع پیچیدهای شده. اگر دو هفته پیش ماموران امنیتی ایران در عراق رو آمریکاییها بازداشت کردن، اینبار برادران فلسطینی بودند که سرداران سپاه رو گرفتند! همون فلسطینی که در چند ماه گذشته چیزی بیش از 350 میلیون دلار پول مردم بدبخت ایران دو دستی تقدیمشون شد تا صرف پرداخت حقوق عقب افتاده کارکنان دولت فلسطینی بشه.
امیدوارم دوباره مردممون مجبور نشن تاوان بیکفایتیهای دولتمردانشون رو بدن.
امشاسپندان از همه خواسته تا به این پستش لینک بدن. این هم لینک! خوشحالم که آزاد شد. یاداشتهای زندانش خوندنیه.
یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۵
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
این از لب یار خواه و آن از لب جام
خانم دکتر مهربون به جای دو سه هفته، سر یک هفته خبر داد که ما بطور قطع تو رو استخدام میکنیم و حتی احتمالاً در بیشتر از یک پروژه و ازم اسم دو تا معرف خواست. فرداش دوباره ایمیلی زد که گروه محققهایی که میخوان تو رو استخدام کنن میخوان با تو یک مصاحبه داشته باشن. همین پنجشنبه در انستیتو علوم ریاضیات صنعتی و توضیح داده بود گروه شامل خودش که آمارشناسه به اضافه یک ریاضیدان و دو نفر از شواری تحقیقات ملی! همه پروفسور! موضوع پروژه "مدل تخمین شیوع بیماریهای مزمن". من که تاحالا مصاحبهای در این سطح در کانادا نداشتم، بدجوری مظطرب شده بودم تا اینکه همین بعدازظهری که بالاجبار برای خرید در هوای 48 درجه زیر صفر (با محاسبه سوز سرما) بیرون رفته بودم خانم دکتر ِمهربون! رو که به همراه دو تا بچهاش برای خرید اومده بود در فروشگاه دیدم. در واقع اون منو دیده بود و جلو آمد. وقتی ازش پرسیدم آیا لازمه برای جلسه مصاحبه روز پنجشنبه آمادگی خاصی داشته باشم و متوجه نگرانیم شد، گفت اصلاً نگران نباش. اونا فقط میخوان با تو آشنا بشن چون قبلاً رزومهتو دیدن. به هر حال امیدوارم گند نزنم! اگرچه تا اینجاش خیلی بیشتر از انتظارم همه چیز خوب پیش رفته.
----------------------------------------------------------
پرویز یاحقی هم رفت. دقیقاً سیزده سال پیش اولین سالی که زندگی دانشجویی در تهران رو شروع کرده بودم، همراه یکی دو تا از پسرهای فامیل برای خریدن چیزی به سوپر جردن رفته بودم. مقابل قسمت لوازم الکتریکی مدت طولانی منتظر شدیم تا صحبتهای فروشنده با آقای مسنی که سوالهاش در مورد جنسی که خریده بود تمومی نداشت، تموم شه. وقتی نوبت ما رسید به فروشنده گفتم مشتری پرحرفی داشتین! در جوابم گفت: آقاست! گله! نشناختیش؟ پرویز یاحقی بود. حمیرا رو این حمیرا کرد.... و این تنها باری بود که این مرد پنجه طلایی رواز نزدیک دیدم و حیف که نشناختمش...
دیدار با خانم نویسنده
سهشنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچههایش از شدت اصالت ...
-
در اپیزود ششم گفتم که پادکست ساختن کار پر زحمت و پرهزینهایست و از آنجایی که تصمیم دارم تا جایی که ممکن است اسپانسر و تبلیغ تجاری قبول...
-
سهشنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچههایش از شدت اصالت ...