یکشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۷

داستان انقلاب – قسمت چهارم


انقراض قاجاریه، تشکیل سلسله پهلوی و گروه پنجاه و سه نفر

در چهارمین قسمت از برنامه داستان انقلاب صدای این افراد را به ترتیب خواهید شنید:

دکتر سیف‌پور فاطمی، ارتشبد فریدون جم، مهندس مهدی بازرگان، آیت‌الله خمینی، دکتر احسان نراقی، دکتر فریدون کشاورز، بزرگ علوی و دکتر کریم سنجابی.









دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۷

ابرکلمات

آرش ابزار تحت وب جالبی پیدا کرده که می‌تونه بیشترین کلمات تکرار شده در یک متن رو پیدا کنه و در متن‌های فارسی اون‌ها رو با فونت زیبای نستعلیق بسته به تعداد فراوانی(تکرار) با اندازه‌های مختلف نمایش بده. ما هم وسوسه شدیم ببینیم بیشتر از همه با چه کلماتی وریده‌ایم! تصویری که می‌بینید نتیجه آنالیز همه پست‌های این وبلاگ از ابتدای سال 2008 میلادی (یعنی تقریباً شش ماه) تا قبل از همین پست است البته بدون کلمات تکراری که مربوط به خود پست‌ها نیست (مثل تاریخ، نظر، دنبالک و برچسب‌های موضوعی).

(برای دیدن تصویر در اندازه بزرگتر روی آن کلیک کنید)


خوشبختانه نتیجه کم و بیش آبرومندانه شد. اگر از مشتقات فعل "کردن" (مثل کردم، کرده، کنید) بگذریم بقیه کلمات پرتکرار مثل ایران، انقلاب، کانادا، وبلاگ و کتاب شاید کم و بیش بخشی از دغدغه‌های منو نشون بدن. تازه در مورد اون مشتقات فعل "کردن" هم فکر بد نکنید! من بی‌تقصیرم. تقصیر من چیست که "زبان فارسی عقیم شده است" و دیگر قادر نیست از ریشه اسامی، فعل بسازد و من به جای مثلاً "تلفنیدن" مجبورم بگویم "تلفن کردن"؟

اما اون گوشه کنارها اینکه اندازه "بلاگر" به همان اندازه "وردپرس" است، کلی حالمان را گرفت. برای رفع هرگونه دشمن شادکنی در کلمه‌شماری‌های آینده: بلاگر، بلاگر، بلاگر ، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر، بلاگر...

شما هم از اینجا می‌تونین همین کار رو برای وبلاگ خودتون بکنین.


پ.ن: به آرش گیر دادم که چون تو از نیم‌فاصله استفاده نمی‌کنی "می" بیشترین تکرار رو در وبلاگت داره. حالا معلوم شد من هم که به خیال خودم نیم‌فاصله رو همیشه رعایت می‌کنم، کلی "می" جدا دارم. البته اون‌ها یحتمل از اون "می"‌هایی هستند که شاعر بدون نوع ناب آن زیستن نتواند!

یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۷

داستان انقلاب – قسمت سوم


جنگ جهانی اول، اشغال ایران، کودتای اسفند 1299 و آغاز سلسله پهلوی

در سومین قسمت از برنامه داستان انقلاب صدای این افراد را به ترتیب خواهید شنید:

مهندس مهدی بازرگان، دکتر فریدون کشاورز، دکتر کریم سنجابی، دکتر سیف‌پور فاطمی، ارتشبد فریدون جم، آیت‌الله خمینی و دکتر احسان نراقی.











پ.ن: از این قسمت به بعد، گاه‌ گاهی صدای ارتشبد فریدون جم را خواهید شنید که اوایل خرداد همین امسال در لندن درگذشت . فریدون جم شخصی بود که بعد از تبعید رضاشاه همراه و همدم آخرین سال‌های عمر وی بود. انسان بسیار خوشنامی بود و گفته می‌شود هیچ‌گاه آلوده به فساد مالی دستگاه حاکم نشد، اگرچه تا پایان عمر وفادار به سلطنت باقی ماند. برای آشنایی بیشتر با وی توصیه می‌کنم ضمن خواندن این مطلب که به مناسبت درگذشت او در بی.بی.سی درج شد، مصاحبه‌های او مربوط به پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد را که شامل چند ساعت فایل صوتی است را از اینجا بشنوید. همچنین مجموعه‌ای از نامه‌های وی را از اینجا می‌توانید دانلود کنید.

سه‌شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۷

مشروطه ایرانی

بالاخره خواندن کتاب "مشروطه ایرانی" تمام شد. (کیوان: بر این مژده گر جان فشانی رواست!) من اینجا اعلام می‌کنم که این کتاب از این پس، کتاب مقدس من است و الیوم مطالعه این کتاب به ای نحوکان، بر جمیع ملت ایران واجب شرعی است. باید این کتاب را خواند تا فهمید چگونه برای حفظ "بیضه اسلام"، بیضه جنبش مشروطه از بیخ و بن کنده شد. تناقضی که از درون خود مشروطه‌ی به قول دکتر آجودانی، ایرانی، باعث شکستش شد. مشروطه‌ای که در آن از ترس علمای دین، مفهوم دموکراسی و آزادی به "امر به معروف و نهی از منکر" تقلیل داده شد و متقابلاً "حفظ بیضه اسلام به تمایلات ضداستعماری و ضد امپریالیستی تعبیر گردید". به قول آجودانی "این تعابیر به همان اندازه غلط و نادرست است که بخواهیم امروز مزدک را یک مارکسیست یا کمونیست معرفی کنیم". [1]

آجودانی در این کتاب اگرچه بی‌پروا از همراهی شیخ فضل‌الله نوری با محمدعلی‌ شاه در کشتار مردم تبریز سخن می‌گوید و او را مجرم سیاسی می‌داند و (و کتابش هم در ایران در دوران خاتمی منتشر می‌شود) اما از طرفی او را "به عنوان عالم ِ متشرعی که حفظ و حراست شرعیت را در وظیفه خود داشت"، آن‌چه درباره تناقض این تجدد ایرانی و مشروطه جدید با شرع می‌گفت را دلیل این می‌داند که او "مجتهدی صادق و راستگو" [2] بوده است. (شیخ فضل‌الله برای من در زمان حاضر مصباح یزدی را تداعی می‌کند که صادقانه می‌گوید در اسلام جمهوری نداریم، حکومت اسلامی داریم و راست هم می‌گوید). آجودانی اعدام شیخ فضل‌الله را اینگونه می‌بیند:

روشنفکری ایران و بدتر از آن روحانیون مشروطه‌خواه، با خشم و تهمت و افترا و حتی تکفیر و توبیخ، یعنی همان حربه شناخته شده‌ای که به بدترین شیوه‌ها مورد استفاده یا سوءاستفاده خود ِ نوری قرار گرفته بود، با او به مقابله پرداختند و ساده‌لوحانه اندیشیدند که با اعدام مجتهدی، می‌توانند سرپوشی بر اصل تناقض تجدد ایرانی و مشروطه ایرانی نهند. نوری به بدترین شیوه‌ها اعدام گردید، اما ملت ما تاوان چنان تناقضی را که میراث روشنفکری ایران، چه مذهبی و چه غیرمذهبی بود با استقرار حکومت جمهوری اسلامی پرداخت. تاوانی که اگر اصولی بنگریم، ریشه در همین تلاشی داشت که می‌خواست از مدنیتی غیردینی، صورتی دینی و تاریخچه‌ای اسلامی ارائه دهد. تلاشی از سر ناگزیری که به ساده‌‌لوحی و ساده‌گیری هم انجامید." [3]

اگر این کتاب را بخوانید خواهید فهمید که اصطلاح "مجلس شورای اسلامی" برای اولین بار توسط مظفرالدین‌شاه در دستخطی به کاربرده شد که البته رهبران مشروطه زیر بار تغییر نام نرفتند. [4] همینطور جالب است که اصطلاح "جمهوری اسلامی" اولین بار در تلگرافی که علمای شیراز در اوایل جنبش مشروطه در اعتراض به اقدامات شعاع‌السلطنه پسر مظفرالدین شاه و حاکم فارس به تبریز به ولیعهد کردند به کار رفت: "ایران جمهوری اسلامی است. چه از عهد سلف تا حال خلف، ..." [5]

باید این کتاب را خواند تا فهمید چقدر تاریخ معاصرمان را اریب (Biased) در فکر و ذهن ما نقش زده‌اند. مثلاً شاید باورش سخت باشد که ملک‌الشعرای بهار که خود هوادار حزب دموکرات آن زمان (با تمایلات چپ) بود و از مبارزین مشروطیت و آزادی‌خواه بنام، از آنجایی که به حق با همه نهضت‌هایی که به شکلی رنگ و بوی تجزیه‌طلبی داشته‌اند چون به تضعیف حکومت مرکزی منجر می‌شدند مثل نهضت جنگل، نهضت خیابانی و نهضت کلنل محمدتقی خان پسیان مخالف بود و در همین زمینه قصیده‌ای دارد که در نسخه‌های بعد از انقلاب دیوان اشعارش حذف شده:

شد به اقبال شهنشه، ختم کار جنگلی

جنگل از خلخال و طارم امن شد تا انزلی

دولت دزدان جنگل سخت مستعجل فتاد

دولت دزدی بلی باشد بدین مستعجلی

.... [6]

از این کتاب کلی یادداشت برداشتم که خوراک چندین پست وبلاگی خواندنی خواهد بود.

پانوشت‌ها:

[1] ماشاءالله آجودانی، مشروطه ایرانی، 1383، تهران، نشر اختران، صفحه 403

[2] و [3] همان، صفحه 365

[4] همان، صفحه 199

[5] همان، صفحه 195

[6] همان، صفحه 547

------------------------------------

پ.ن: دوستانی که از بیوگرافی دکتر آجودانی پرسیده بودند را ارجاع می دهم به وبسایت خود ایشان + و ویکی پدیای فارسی +

یکشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۷

داستان انقلاب – قسمت دوم


تحولات بعد از امضای فرمان مشروطیت و تشکیل مجلس، استبداد صغیر و به توپ بستن مجلس


در دومین قسمت از برنامه داستان انقلاب صدای این افراد را به ترتیب خواهید شنید:


محمدعلی جمال‌زاده، دکتر هما ناطق، دکتر احسان نراقی و دکتر سیف‌پور فاطمی











لینک‌های مرتبط:

سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی - عکس‌هایی از وقایع و اشخاص دوران مشروطه شامل ساختمان مجلس قبل و بعد از به توپ بستن +

جدید آنلاین – مجموعه عکسی از مشروطیت در قالب یک گزارش صوتی-تصویری با توضیحات و صدای دکترباقرعاقلی نویسنده کتاب " روزشمار تاريخ ايران، از مشروطه تا انقلاب اسلامى" +

پنجشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۷

یک جنایت ملی

دولت کانادا صاداقانه عذرخواهی می‌کند و از بومیان این کشور به خاطر قصوری که در حق آنان کرده است تقاضای بخشش دارد. ما متأسفیم.
این بخشی از پیام عذرخواهی استیفن هارپر، نخست وزیر کانادا بود که امروز در مجلس با حضور روسای قبایل سرخپوست کانادا به دو زبان انگلیسی و فرانسه توسط خود وی خوانده شد که در آن 9 بار کلمه "عذرخواهی" و 2 بار "متأسفیم" تکرار شده بود.
از قرن 19 میلادی، سفیدپوستان مهاجر به کانادا با تأسیس مدارسی که توسط کلیساها اداره می‌شد زیربنای یک سیستم کاملاً غیرانسانی را برای جداسازی کودکان بومی (یعنی صاحبان اصلی این سرزمین) از فرهنگ و گذشته‌شان بنا نهادند. به زودی دولت کانادا با وضع قانونی همه بومیان را وادار به فرستادن اجباری فرزندانشان به این مدارس شبانه‌روزی که توسط راهبه‌ها و کشیش‌ها اداره می‌شدند کرده و از نظر مالی این مدارس را تحت پوشش دولت قرار داد. با اینکار کودکان سرخپوستان و اسکیموها عملاً از خانواده خود برای سال‌ها جدا شده و ارتباطشان با فرهنگ، زبان، دین و رسوم بومیشان کاملاً قطع می‌گردید. معروف است که سیاست سفیدپوستان در آن زمان از کشتن بومیان به کشتن فرهنگ بومی در بچه‌های آنان تغییر کرد. در این مدارس اگر دانش‌آموزان به جای انگلیسی به زبان بومی خود حرف می‌زدند و یا آواز می‌خواندند و یا رسومات قبیله‌ای خود را به جا می‌آوردند به شدیدترین شکل توسط راهبه‌ها و مبلغ‌های مذهبی تنبیه می‌شدند. مدارک فراوانی از آزارهای جسمی و جنسی حتی تا حد تجاوز به این کودکان در این مدارس شبانه‌روزی وجود دارد. بسیاری از این کودکان به دلیل سوءتغذیه یا کمبود امکانات درمانی و ابتلا به بیماری‌هایی مثل سل از بین می‌رفتند که هنوز گورستان‌های کنار این مدارس که اکثراً ساختمان‌هایشان به صورت متروکه باقی است یا جزو آثار تاریخی شده‌اند وجود دارد. تا اواخر دهه 1970 میلادی بیشتر این مدارس تعطیل شدند و اداره حدود 15 مدرسه باقی‌مانده به خود بومیان واگذار شد و آموزش زبان و موسیقی و رقص بومی به برنامه درسی آنها اضافه شد. در 1986 کلیسای متحد (United Church) رسماً از بومیان کانادا عذرخواهی کرد. برنامه پرداخت‌ غرامت به دانش‌آموزان باقی‌مانده از این مدارس شبانه‌روزی به تدریج مورد بحث و بررسی قرار گرفت تا اینکه در سپتامبر 2007 دولت فدرال 2 میلیارد دلار برای پرداخت غرامت به دانش‌آموزان بازمانده از این 130 مدرسه شبانه‌روزی در نظر گرفت. و بالاخره صبح امروز دولت رسماً از این جنایت تاریخی عذرخواهی کرد.
سی.بی.سی تلویزیون ملی کانادا صفحه ویژه‌ای با عنوان کودکان دزدیده شده روی وبسایتش ایجاد کرده که در آن تاریخچه این تراژدی همراه با فیلم‌های مستندی در اینباره وجود دارد. در این فیلم‌ها مصاحبه‌هایی با بعضی از بازماندگان این فاجعه انسانی انجام شده که با وجودی که حال، خود صاحب نوه هستند همچنان با یادآوری آن دوران می‌لرزند و اشک می‌ریزند. جدایی از خانواده و احساس یک خلاء فرهنگی از نسل قربانی این مدارس به نسل جدید بیشتر بومیان کانادا منتقل شده است. آنچنانکه بسیاری از تحلیل‌گران اجتماعی وجود اعتیاد به مواد مخدر و الکل و خشونت خانوادگی و میزان بالای جرم و جنایت در نسل جدید این مردم را ناشی از اثرات سوء همان جداسازی از خانواده در نسل گذشته می‌دانند.
ویدیوهای آرشیوی بیشتری در این مورد را از صفحه "یک میراث گمشده" همین وبسایت می‌توانید تماشا کنید.
پ.ن: تحلیل نازلی از این ماجرا را هم بخوانيد. (به نظر شما بوی افتخار به اين عمل هارپر از نوشته من می آيد؟)

دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۷

عشای ربانی من!

اینجا از جمله دوستان خوب و عزیزی که دارم یک زوج جوان افغان هستند. این دوست همزبان، تحصیلش در دانشگاه کابل بعد از حمله طالبان ناتمام می‌ماند و راهی پاکستان می‌شود. در آنجا در بیمارستان‌ها و مراکز خیریه‌ای که پزشکان آمریکایی و کانادایی دایر کرده‌اند و البته از طرف سازمان‌های مذهبی حمایت می‌شوند مشغول همکاری می‌شود و بعد از مدتی به قول خودش نور عیسای مسیح در قلبش تابیده می‌شود و تغییر دین می‌دهد. دیروز مراسم غسل تعمید خودش و همسرش در یکی از کلیساهای کوچک ولی زیبای شهرمان بود. تصوری که از غسل تعمید بر اساس فیلم‌هایی که همه دیده‌ایم، داشتم با چیزی که دیدم خیلی متفاوت بود. بعد از مراسم دعای معمول یکشنبه‌ها، فقط به صورت سمبلیک دو پارچ آب روی سر و کله این دوستان عزیز ما خالی کردند در حالی که روی حوضچه کوچکی نشسته بودند. کودک چندماهه‌ یک خانواده دیگرهم تنها با ریختن کمی آب روی سر و صورتش غسل داده شد.

خوشحالم از اینکه دیروز در این مراسم شرکت کردم. گذشته از اینکه همیشه دنبال فرصتی برای دیدن یک مراسم کامل مذهبی در کلیسا بودم، از اینکه در جایی و برنامه‌ای که برای دوستی مهم بود، حضور داشتم، به نظرم همین یک دلیل کافی است. من نظرم را درباره تغییر دین قبلاً همینجا گفته‌ام. معتقدم احتیاجی نبود که چنین دعوتی را رد کنم چون باور دارم تغییر مذهب، از چاله‌ای درآمدن و به چاله‌ای دیگر افتادن است. همانطور که شرکتم در این مراسم به معنی سر تعظیم فرود آوردن به پیشگاه کلیسا نبود. بماند که همیشه جا برای این می‌گذارم که شاید چند درصدی من اشتباه می‌کنم و اجازه نمی‌دهم دچار این توهم شوم که همه حقیقت پیش من است.

در همان اوایل آمدنم به کانادا در کلیسایی در تورنتو که ایرانی‌های قبلاً مسلمان ِ تغییر دین داده، به فارسی برنامه داشتند هم شرکت کرده بودم که داستانش را همانوقت در هله‌لویایی شرح دادم. اینجا در وینی‌پگ هم دورادور چند خانواده ایرانی و البته تعداد بیشتری خانواده افغانی که مسیحی شده‌اند را می‌شناسم. کشیش کلیسا دیروز در بین صحبت‌هایش گفت که این روزها تعداد زیادی از مردم افغانستان به امپراطوری خدا (Kingdom of Lord) می‌پیوندند. یک جورهایی این حرفش بوی همان "جنگ نعمت است" را می‌داد که یعنی لشگرکشی کانادا به افغانستان خیلی هم بد نبوده!

حضور چشمگیر دختر و پسرهای جوان که خیلی جدی مشغول دعاخوانی بودند در کلیسایی که پر از جمعیت بود و تازه یکی از چند صد کلیسای این شهراست شدیداً فکرم را به این مشغول کرده بود که ادعاهای رویگردانی مردم از خدا و مذهب و رشد آته‌ایسم با چیزهایی که می‌بینیم جور در نمی‌آید.

از مراسم خوردن نان و شراب مقدس به خاطر اینکه نمی‌دانستم چه باید به کشیش بگویم، با چندبار عوض کردن صندلی عملاً جیم شدم! خصوصاً بعد از گافی که چند دقیقه قبلش داده بودم: بعد از مراسم غسل تعمید همه شروع کردند به بغل کردن یا دست دادن با یکدیگر (عین آخر نماز جماعت) و به هم Peace to Jesus می‌گفتند. من هم دستپاچه در جواب خانمی که با من دست داد گفتم Hi! یاد دوستی افتادم که برای اولین بار نماز جماعت شرکت کرده بود و در جواب تقبل‌الله گفته بود خسته نباشین!

آشنایی با آقایی که با فارسی کاملاً مسلطی و با لهجه‌ای بین فارسی ایرانی و افغانی صحبت می‌کرد و بعداً فهمیدم یک کانادایی است که دکترای زبان و ادبیات فارسی دارد هم تجربه هیجان‌ انگیز دیروز بود. دوست دارم بیشتر با این شخص آشنا شوم.

در مجموع خوشحالم که این دوستم ( که گاهی اینجا را هم می‌خواند) مسیحی نبود که مسلمان شده باشد. چون حتی تصور شرکت در مراسم ختنه‌سورانش اصلاً خوش‌آیندم نیست!

یکشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۷

داستان انقلاب – قسمت اول



آغاز انقلاب مشروطیت

اولین قسمت از برنامه داستان انقلاب، مروری خواهد بود بر تحولاتی که منجر به آغاز انقلاب مشروطیت در ایران شد. در این قسمت صدای این افراد را به ترتیب خواهید شنید:

آیت الله خمینی، محمدرضاشاه پهلوی، دکتر کریم سنجابی، محمدعلی جمال‌زاده، مظفرالدین‌شاه، اتابک اعظم، دکتر هما ناطق و دکتر احسان نراقی.









فایل ضمیمه:

صدای صفحه کامل گرامافونی که حاوی نطق مظفرالدین‌شاه، اتابک اعظم و وزیر خارجه وقت است. بشونید:









لینک‌های مرتبط:

داستان انقلاب مشروطه: 12 - 3

شخصیت‌های مشروطه +

صفحه ویژه یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطه +

فیلمی از محمدعلی جمال‌زاده که در آن خاطراتی از سپهبدی و رضاشاه تعریف می‌کند. +

پ.ن: بخش‌هایی از صداها و گفتگوها در قسمت‌های مختلف از جمله همین اولین قسمت را با نسخه‌هایی با کیفیت بهتر جایگزین و مونتاژ کردم. این فایل‌های جایگزین را از این وب‌سایت‌ها و وبلاگ‌ها تهیه کردم:

صفحه داستان انقلاب در سایت قدیمی بی‌بی‌سی +

زیگزاک : انقلاب به روایت رادیو +

وبلاگ ناگفته‌های انقلاب 57: صداهای انقلاب +

وبلاگ یک پزشک : تنها صداست که می‌ماند +

وبلاگ رضا شیخ‌ محمدی – چند سند منتشر نشده از آرشیو خصوصی ... +

یکشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۷

داستان انقلاب - مقدمه

داستان انقلاب عنوان برنامه‌ای از رادیو بی.بی.سی بود که به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب ایران ساخته و منتشر شد. وقتی برای سومین بار بی.بی.سی اقدام به پخش این برنامه کرد (که البته نسبت به پخش اول برنامه‌ها کامل‌تر هم شده بودند) این برنامه‌ها را روی کاست ضبط کردم و تلاش کردم به صورت سی.دی منتشر کنم که به ثمر نرسید که خود داستانی دارد. حال تصمیم گرفته‌ام آن فایل‌ها را که حتی روی وبسایت خود بی.بی.سی هم در دسترس نیست، هر یکشنبه روی دستنوشته‌ها منتشر کنم. جزئیات ماجرا را شفاهاً در قالب یک پادکست همراه با معرفی مجموعه داستان انقلاب توضیح داده‌ام. خودتان بشنوید:


لینک‌های مرتبط:
صفحه برنامه داستان انقلاب روی وبسایت قدیمی بی.بی.سی (بعضی از لینک‌های این صفحه شکسته شده اند و من در شگفتم که بی.بی.سی با آن هم طول و عرض چرا فکری به حال این صفحه نمی کند!)
پ.ن: برای شنیدن این برنامه‌ها باید مستقیماً از پخش‌کننده روی وبلاگ استفاده کنید. (پخش‌کننده روی خوراک‌خوان‌ها فعال نیست)

دیدار با خانم نویسنده

سه‌شنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچه‌هایش از شدت اصالت ...