یکشنبهای که گذشت، به قول ملاحسنی، اینجا راهپیمایی قوم لوط بود! روز Pride Parade یعنی رژه افتخار. هرسال این رژه افتخارآمیز همجنسگرایان محترم (اناث و ذکور) در همچین روزهایی در خیلی از شهرهای آمریکا و اروپا انجام میشه که بزرگترینش در تورنتوست که سابقه 25 ساله داره. این راهپیمایی اول به عنوان اعتراض برای گرفتن حقوق برابر برای همجنسگراها شروع شده و حالا بیشتر به یک جشن بزرگ تبدل شده. این روز از اون روزهاییه که به قول شاعر "هرآنچه نادیدنی است، آن بینی" رو توی خیابونها میشه دید! برای مردم این روز به یک روز بزرگ برای شادی و تفریح تبدیل شده. شهردار تورنتو، مقامات پلیس و خدمات شهری مثل آتشنشانی و آمبولانس هم با پرسنل همجنسگراشون حضور به هم رسونده بودن. دو پلیس و دو آتشنشان مرد هر از چند دقیقهای در حضور جمعیت تماشاچی "فرنچ کیس" آبداری نثار هم میکردند و مورد تشویق جمعیت انبوه چند ده هزار نفری تماشاچیان قرار میگرفتند!
آقای مسافر که در راه بازگشت با هم بودیم و مستفیض میشدیم، مزاح میکردند که برویم که الان است که خداوند بلای آسمانی نازل فرمایند. که البته بنده به ایشان دلداری میدادم که نگران نباش و دل قوی دار که اگر من و تو اولین سال است که در جمع این قوم حاضر میشویم، (آخه پارسال قسمت نشد!)، این مراسم سالهاست که اینجا برگزار میشود و از بلا ملا هم خبری نیست. هرچه بلاست خداوند تبارک و تعالی بر مملکت اسلامی ما نازل میفرمایند!
یه نفر هم کارتی توزیع میکرد با عکس آیتالله سیستانی که پشت آن در شکواییهای خطاب به آیتالله با اشاره به فتوای جدید مهدورالدم بودن همجنسگراها پیام صلح ودوستی و به همه مردم دنیا داده بود. زیر عکس هم آدرس دفتر آیتالله در قم نوشته شده و جای اسم و آدرس و امضاء هم داشت. (توی سایتشون این به متن به زبونهای مختلف از جمله فارسی هم هست)
جالبه که آیتالله سیستانی رو رهبر بنیادگرایان شیعه اسم برده. اینا اگه یکی دوسال بیان ایران زندگی کنن می فهمن بنیادگرا کیه! آیتالله سیستانی یا آیتاللههای ایران که آیتالله سیستانی رو زیادی مدرن و ضدولایت فقیه میدونن!
عکسهایی از این مراسم رو در فوتوبلاگ میتونین ببینین که البته واضح و مبرهن است اینکه بعضی از عکسها خلاف عفت عمومی است، مشکل اونهاییه که این شکلی در انظار عمومی ظاهر شدن و نه اینجانب!(بعداز اون پست قبلی مثلاً میخواستم این پست کمی آبرومندانه باشه ها! اما مگه میذارن!)
چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵
جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۸۵
1. ایران در رتبههای اول در سطح جهانی برای جستجوی کلمه sex و دیگر مشتقات این کلمه است. این رو میتونین با استفاده از ابزار جدیدی که گوگل ارائه داده خودتون هم چک کنین. (جالبه که خیلی از شهرستانها و نه تهران توی چند شهر اول قرار میگیرن). وبلاگ توتم مطلب جالب و کاملی در این زمینه گذاشته.
2. روزآنلاین به نقل از روزنامه رسالت: روزنامه رسالت در گفتگویی با دکتر يگانه رييس "انجمن آسيب هاي رفتاري تازه ترين آمار زناي با محارم را منتشر کرد. "درحال حاضر چهارهزارپرونده درخصوص تجاوز برادر به خواهر و 1200 پرونده درخصوص تجاوزپدربه دختردردست بررسى است." توجه کنین که روزنامه رسالت این آمار رو منتشر کرده نه روزنامههای ضاله اصلاح طلب! (عزا چه عزایی است که مرده شور هم گریه میکند!)
3. یادمه چند سال پیش توی ایران نتیجه تحقیقی رو میخوندم که نشون میداد بیشتر اختلافات خانوادگی بین زوجها ناشی از عدم آگاهیهای جنسی است. اون چیزی که در ظاهر به عدم تفاهم طرفین معروف شده، در واقع به علت ناتوانی در ارضای جنسی یکی از طرفین(عموماً رفتار غلط جنسی مردان) است.
4. در این خونهای که در حال حاضر ساکنش هستم، همخونهای دارم که یک دختر از امریکای لاتینه که البته بزرگشده اینجاست و کاملاً کاناداییه. تنها 18 سالشه اما مطمئنم تجربه جنسیاش از زنهای 40 ساله ایرانی خیلی بیشتره. تنها توی این چهار- پنج ماهی که من میشناسمش، 3 تا دوست پسر عوض کرده. دوماه پیش وقتی با یکیشون باصطلاح Break up کرده بود، سر درد دلش با من باز شده بود که:" انگار همه مردم فهمیدن که من با دوست پسرم به هم زدم. دو نفر امروز به من پیشنهاد دوستی دادن که هر دو حدود سی ساله بودن. من هم گفتم میدونی من چند سالمه؟ میخوای بری زندان؟!" وسط همین حرفها از من پرسید راستی تو چند سالته؟ با خنده بهش فهموندم من هم دلم نمیخواد برم زندان!! با این آخرین دوست پسرش تجربیات جدیدی رو دارن امتحان میکنن که خواب و آرامش رو بر من حروم کردن. هرهفته یکبار ایشون تشریف میآرن اینجا و بعد از ساعت دو ونیم–سهی شب، اول برای رلکس شدن یک ساعتی میرن دوتایی توی وان حموم(که از بخت بد روبروی اتاق منه!) بعد مراحل بعدی! حدود 4 صبح توی آشپزخونه برای تجدید قوا با سر و صدای فراوون، غذا آماده میکنن. بعد تا صبح انرژی کسب شده رو میسوزونن! 7 صبح آرامش به خونه برمیگرده چون تا بعد از ظهر خواب تشریف دارن! هفته پیش این برنامه برای سومین بار تکرار شد. به وحشتناک ترین شکل ممکنش! از سر و صدای حمام و صحبت و سروصدای آشپزی گرفته تا آلودگیهای صوتی ناشی از ارگاسم! روز بعد، خیلی جدی بهش اعتراض کردم و گفتم هرغلطی میخواین بکنین بکنین، فقط بیصدا! به شدت شرمنده شد و چند بار عذرخواهی کرد. (توپ و تشرم ظاهراً کارساز بوده و فعلاً آرامش به خونه برگشته.)
5. اگر فروید زنده بود احتمالاً برای مطالعه جامعه ایران بعد از انقلاب خیلی مشتاق بود به ایران سفر کنه!
2. روزآنلاین به نقل از روزنامه رسالت: روزنامه رسالت در گفتگویی با دکتر يگانه رييس "انجمن آسيب هاي رفتاري تازه ترين آمار زناي با محارم را منتشر کرد. "درحال حاضر چهارهزارپرونده درخصوص تجاوز برادر به خواهر و 1200 پرونده درخصوص تجاوزپدربه دختردردست بررسى است." توجه کنین که روزنامه رسالت این آمار رو منتشر کرده نه روزنامههای ضاله اصلاح طلب! (عزا چه عزایی است که مرده شور هم گریه میکند!)
3. یادمه چند سال پیش توی ایران نتیجه تحقیقی رو میخوندم که نشون میداد بیشتر اختلافات خانوادگی بین زوجها ناشی از عدم آگاهیهای جنسی است. اون چیزی که در ظاهر به عدم تفاهم طرفین معروف شده، در واقع به علت ناتوانی در ارضای جنسی یکی از طرفین(عموماً رفتار غلط جنسی مردان) است.
4. در این خونهای که در حال حاضر ساکنش هستم، همخونهای دارم که یک دختر از امریکای لاتینه که البته بزرگشده اینجاست و کاملاً کاناداییه. تنها 18 سالشه اما مطمئنم تجربه جنسیاش از زنهای 40 ساله ایرانی خیلی بیشتره. تنها توی این چهار- پنج ماهی که من میشناسمش، 3 تا دوست پسر عوض کرده. دوماه پیش وقتی با یکیشون باصطلاح Break up کرده بود، سر درد دلش با من باز شده بود که:" انگار همه مردم فهمیدن که من با دوست پسرم به هم زدم. دو نفر امروز به من پیشنهاد دوستی دادن که هر دو حدود سی ساله بودن. من هم گفتم میدونی من چند سالمه؟ میخوای بری زندان؟!" وسط همین حرفها از من پرسید راستی تو چند سالته؟ با خنده بهش فهموندم من هم دلم نمیخواد برم زندان!! با این آخرین دوست پسرش تجربیات جدیدی رو دارن امتحان میکنن که خواب و آرامش رو بر من حروم کردن. هرهفته یکبار ایشون تشریف میآرن اینجا و بعد از ساعت دو ونیم–سهی شب، اول برای رلکس شدن یک ساعتی میرن دوتایی توی وان حموم(که از بخت بد روبروی اتاق منه!) بعد مراحل بعدی! حدود 4 صبح توی آشپزخونه برای تجدید قوا با سر و صدای فراوون، غذا آماده میکنن. بعد تا صبح انرژی کسب شده رو میسوزونن! 7 صبح آرامش به خونه برمیگرده چون تا بعد از ظهر خواب تشریف دارن! هفته پیش این برنامه برای سومین بار تکرار شد. به وحشتناک ترین شکل ممکنش! از سر و صدای حمام و صحبت و سروصدای آشپزی گرفته تا آلودگیهای صوتی ناشی از ارگاسم! روز بعد، خیلی جدی بهش اعتراض کردم و گفتم هرغلطی میخواین بکنین بکنین، فقط بیصدا! به شدت شرمنده شد و چند بار عذرخواهی کرد. (توپ و تشرم ظاهراً کارساز بوده و فعلاً آرامش به خونه برگشته.)
5. اگر فروید زنده بود احتمالاً برای مطالعه جامعه ایران بعد از انقلاب خیلی مشتاق بود به ایران سفر کنه!
سهشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵
!Salamon Alaykom
امروز توی داونتاون تورنتو یه مردی حدوداً 30 ساله و سفیدپوست با شلوارک اومد جلو و گفت: Hi, Salamon Alaykom! جوابشو که دادم پرسید تو به ماه و ستاره اعتقاد داری؟ با تعجب پرسیدم منظورت چیه؟ گفت مگه مسلمون نیستی؟ بعد انگشتری که انگشت خودش بود نشون داد که روش هلال ماه و ستاره (نماد اسلامی که رو گنبد مسجدهاست) بود. گفتم این یه جور سمبله. گفت میخوای یه دلار بدی بدمش به تو؟! اینجا بود که تازه گرفتم قضیه چیه! گفتم نه من احتیاجی بهش ندارم. گفت پول برای اتوبوس میخوام. خلاصه از دستش فرار کردم. اینجور گدایی ندیده بودم! ضمناً بعد از یک سال و نیم، این اولین باری بود که یه نفر همینجوری یه دفعه تشخیص مسلمونی برای ما داد! خدا به خیر بگذرونه! همینجوریش کم مشکل نداریم!
مردم اینجا برای سوار شدن به مترو و اتوبوس معمولاً از کارتهای ماهانهای استفاده می کنن که به اسم متروپس معروفه. بعد از اعتصاب ماه قبل، TTC برای جبران خسارت مردمی که متروپس خریده بودن و در اون روز نتونستن از اون استفاده کنن، با تحویل هر کارت 4 دلار برمیگردوند. من از اولین ماهی که کانادا بودم، متروپسهامو نگه داشتم همشون رو پشت در اتاقم زیر هم چسبوندم. تا حالا شده 20 تا کارت. برام حکم نموداری از ماههای عمرم که توی این مملکت صرف کردم رو پیدا کرده. کارت ماه مه(می) رو چون دلم نیومد از 4 دلارش بگذرم، ندارم! فعلاً جاش یه تیکه مقوا اندازه کارتها گذاشتم و روش نوشتم TTC Strike. اگه کسی هنوز کارت ماه می رو داره، حالا که مهلت refund کردنش هم گذشته، محض رضای خدا برای تکمیل این کلکسیون donate کنه.
پ.ن: آهنگی که برای زمینه وبلاگ گذاشتم کاری است از دریا دادور. هنرمند ایرانی فارغ التحصیل کنسرواتوار تولوز فرانسه.
مردم اینجا برای سوار شدن به مترو و اتوبوس معمولاً از کارتهای ماهانهای استفاده می کنن که به اسم متروپس معروفه. بعد از اعتصاب ماه قبل، TTC برای جبران خسارت مردمی که متروپس خریده بودن و در اون روز نتونستن از اون استفاده کنن، با تحویل هر کارت 4 دلار برمیگردوند. من از اولین ماهی که کانادا بودم، متروپسهامو نگه داشتم همشون رو پشت در اتاقم زیر هم چسبوندم. تا حالا شده 20 تا کارت. برام حکم نموداری از ماههای عمرم که توی این مملکت صرف کردم رو پیدا کرده. کارت ماه مه(می) رو چون دلم نیومد از 4 دلارش بگذرم، ندارم! فعلاً جاش یه تیکه مقوا اندازه کارتها گذاشتم و روش نوشتم TTC Strike. اگه کسی هنوز کارت ماه می رو داره، حالا که مهلت refund کردنش هم گذشته، محض رضای خدا برای تکمیل این کلکسیون donate کنه.
-----------------------
پ.ن: آهنگی که برای زمینه وبلاگ گذاشتم کاری است از دریا دادور. هنرمند ایرانی فارغ التحصیل کنسرواتوار تولوز فرانسه.
روز جهانی پناهنده
امروز 20 ژوئن، روز جهانی پناهنده بود. کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان (UNHCR) نمایشگاهی از غرفههای مؤسسات مرتبط توی مرکز شهر تورنتو (میدان دانداس-یانگ) برگزار کرده بود. یک گروه موسیقی کلمبیایی هم برنامهای اجرا کرد که حسابی همه ملت رو به رقص درآورد. توی این عکس اون خانم با ویلچیر موتوردارش داره با اون آقاهه میرقصه.
فرشته
دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۵
دیروز، تهران، میدان هفت تیر
هر دم از این باغ بری میرسد/ تازه تر از تازه تری میرسد
این بار زنان و دختران به دست خودشان کتک خوردند و دستگیر شدند. به دست پلیس زن! نوبرانهای از جمهوری اسلامی! همین غولتشنهایی که در این عکس میبینید. این بار جرمشان این بود که اعتراض میکردند چرا دیه مادر بارداری که همراه جنینش جان خود را از دست داده باید نصف دیه آن جنین باشد؟ چون جنس آن جنین از جنسی برتر از جنس مادرش بوده؟! و کلی چراهای دیگر که به زعم آقایان نص صریح اسلام و قرآن است و در واقع توهین مسلم به موجودی به نام زن. جالب است که طبق شرایط و مصالح زمان، خاویار و ماهی اوزون برون میتواند حلال شود اما احکامی مثل ارث و حق حضانت و طلاق تغییر ناپذیرند!
این بار زنان و دختران به دست خودشان کتک خوردند و دستگیر شدند. به دست پلیس زن! نوبرانهای از جمهوری اسلامی! همین غولتشنهایی که در این عکس میبینید. این بار جرمشان این بود که اعتراض میکردند چرا دیه مادر بارداری که همراه جنینش جان خود را از دست داده باید نصف دیه آن جنین باشد؟ چون جنس آن جنین از جنسی برتر از جنس مادرش بوده؟! و کلی چراهای دیگر که به زعم آقایان نص صریح اسلام و قرآن است و در واقع توهین مسلم به موجودی به نام زن. جالب است که طبق شرایط و مصالح زمان، خاویار و ماهی اوزون برون میتواند حلال شود اما احکامی مثل ارث و حق حضانت و طلاق تغییر ناپذیرند!
- بقیه عکسهای فوقالعاده آرش عاشورنیا رو هم ببینید.
- این هم فیلم کوتاهی از تمرینات این خواهران.
پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵
برف...برف...
من و "بابای پری" و "دوساعت" از دوره راهنمایی باهم همکلاس بودیم. راهنمایی که بودیم "دوساعت" در راستای مبارزه با تهاجم فرهنگی (که البته اون سالها هنوز این واژه زاییده نشده بود!) عکسهای هنرپیشههای هالیوودی بچهها رو پاره میکرد و میگفت شماها خجالت نمیکشین؟ باید همه بریم جبهه! کتابهایی هم که میخوند از نوع قاموسالقرآن بود. "بابای پری" که البته اون موقعها هنوز بابای پری نشده بود چون هنوز پریی وجود نداشت، از دوره دبیرستان شروع کرد به خوندن کتابهای روشنکری. "دوساعت" تا مدتی محو تماشای "بابای پری" بود و در حیرت به سر میبرد و بعد کم کم شروع کرد به خوندن همون کتابهایی که "بابای پری" میخوند و دیگه هیچوقت عکس هیچ هنرپیشهای رو پاره نکرد!
اول - دوم دبیرستان بودیم. مدتی بود که "بابای پری" یه کتابی دستش بود و توی زنگ تفریح توی راهرو، زنگ ورزش و خلاصه در هر فرصتی این کتاب رو میخوند و مرتب به من توصیه میکرد اینو بخون. اون کتاب بعد از مدتی توقیف شد و چند سالی بعد نویسندهاش عزم غربت کرد. پونزده- شونزده سال از اون زمان میگذره و قسمت این بود که من چاپ در تبعید "سمفونی مردگان" رو اینجا بخونم و خاطره اون سالها رو برای خودم زنده کنم. این کتاب اونقدر معروف هست که نیازی به تعریف من نداره. دو توصیف در این داستان، هیچ وقت از بادم نمیره. اول اینکه در این داستان کلاغها به جای اینکه قار، قار کنند، برف، برف میگن. (راستی نزدیکه دو ساله کلاغ ندیدم. اینجا توی تورنتو، توی شهر همه جور پرنده رنگارنگی میشه دید به جز کلاغ)
و دوم این بخش:
آیدین گفت: "خانم سورمه."
سورمه گفت: "سورملینا."
آیدین گفت: "خانم سورملینا، اجازه می دهید من شما را دوست داشته باشم؟"
سورمه ایستاد. لبخند زد و زبانش را به آرامی به لب بالا کشید. گفت: "اختیار دارید."
آنوقت آیدین او را بوسید. با تمام محبت. او را همچون سرزمینی از پیش تعیین شده از آن خود کرد و بر آن پا گذاشت.
...
گفت: "چه بوی خوبی میدهی؟"
گفتم: "توی یقهام گل یاس میریزیم."
نفسش بوی باد میداد، بوی باران. خنک بود. و دهانش بوی چوب میداد. و من یکباره میان دستهایش شعلهور میشدم.
روز قبل گفته بود: "خانم سورملینا، اجازه می دهید من شما را دوست داشته باشم؟"
گفتم: "اختیار دارید." و توی دلم گفتم: "دوست داشتن که اجازه نمیخواهد."
اول - دوم دبیرستان بودیم. مدتی بود که "بابای پری" یه کتابی دستش بود و توی زنگ تفریح توی راهرو، زنگ ورزش و خلاصه در هر فرصتی این کتاب رو میخوند و مرتب به من توصیه میکرد اینو بخون. اون کتاب بعد از مدتی توقیف شد و چند سالی بعد نویسندهاش عزم غربت کرد. پونزده- شونزده سال از اون زمان میگذره و قسمت این بود که من چاپ در تبعید "سمفونی مردگان" رو اینجا بخونم و خاطره اون سالها رو برای خودم زنده کنم. این کتاب اونقدر معروف هست که نیازی به تعریف من نداره. دو توصیف در این داستان، هیچ وقت از بادم نمیره. اول اینکه در این داستان کلاغها به جای اینکه قار، قار کنند، برف، برف میگن. (راستی نزدیکه دو ساله کلاغ ندیدم. اینجا توی تورنتو، توی شهر همه جور پرنده رنگارنگی میشه دید به جز کلاغ)
و دوم این بخش:
آیدین گفت: "خانم سورمه."
سورمه گفت: "سورملینا."
آیدین گفت: "خانم سورملینا، اجازه می دهید من شما را دوست داشته باشم؟"
سورمه ایستاد. لبخند زد و زبانش را به آرامی به لب بالا کشید. گفت: "اختیار دارید."
آنوقت آیدین او را بوسید. با تمام محبت. او را همچون سرزمینی از پیش تعیین شده از آن خود کرد و بر آن پا گذاشت.
...
گفت: "چه بوی خوبی میدهی؟"
گفتم: "توی یقهام گل یاس میریزیم."
نفسش بوی باد میداد، بوی باران. خنک بود. و دهانش بوی چوب میداد. و من یکباره میان دستهایش شعلهور میشدم.
روز قبل گفته بود: "خانم سورملینا، اجازه می دهید من شما را دوست داشته باشم؟"
گفتم: "اختیار دارید." و توی دلم گفتم: "دوست داشتن که اجازه نمیخواهد."
سمفونی مردگان، چاپ یکم در تبعید(آلمان)، 1376، صفحات 226 و 246.
دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۵
کانادا هم بعله!
دقیقاً 48 ساعت بعد از اینکه پلیس تورنتو اعلام کرد 17 نفر تروریست متهم به همکاری با القاعده رو با مقادیر زیادی مواد منفجره که قصد داشتن مکانهایی در تورنتو رو منفجر کنن، بازداشت کرده، دیروز، یکشنبه مهمترین مسجد مسلمونها در تورنتو مورد حمله قرار گرفت و شیشههاش شکسته شد. این مسجد در غرب تورنتو در منطقه میسیساگا قرار داره، یعنی همون جایی که اون 17 نفر دستگیرشدن و چند تا از این افراد هم به این مسجد رفت و آمد میکردن. احساسات ضد مسلمونها باز داره شدت میگیره. پلیس قول داده از مراکز مسلمونها درمقابل همچین حملههایی حمایت کنه. امام اون مسجد با تلویزون مصاحبه میکرد و میگفت این افراد آدمهای تروریستی به نظر نمیآمدند و فقط 2 تا شون توی کار قاچاق اسلحه از آمریکا به کانادا بودن! (این دونفر قبل از این عملیات در زندان بودن). یکی دیگه از این افراد پسر یکی از مهندسهای قراردادی آژانس انرژی اتمی کاناداست.(قضیه داره هستهای هم میشه!!). ملیتهای این افراد هنوز اعلام نشده اما از اسمهاشون به نظر میآد عرب هستن. البته پاکستانیهایی هم که اسمهای کاملاً عربی دارن و در عربستان تحصیل کردن اینجا زیادن که آدمهای فوقالعاده تندرویی هستن.
پلیس در مورد اهداف بمبگذاریها توضیحی نداد، فقط تأکید میکرد مترو جزو اهداف نبوده که با شک شبکههای خبری همراه بود. به نظر میاد فقط برای اینکه مردم به وحشت نیفتن اینجوری گفته شده.
بعضی از کاناداییها این مسائل رو مرتبط با حضور نظامی کانادا در قندهار بعد از روی کار آمدن دولت محافظهکار میدونن و از اون برای انتقاد به سیاستهای استیون هارپر استفاده میکنند.
کاندولیزا خانم به محض اعلام این خبر توی سی.ان.ان حاضر شد و مراتب رضایت و خوشنودیش رو نسبت به اقدام دولت محافظهکار کانادا اعلام کرد و این عملیات رو a job well down توصیف کرد!
همینجوریش هم مسلمونها کم مشکل نداشتن. مثلاً برای سیتیزن شدن (که بعد از 3 سال از اقامت دائم میشه درخواست داد)، کسانی که اسمشون عربی- اسلامی باشه بررسی سوابقشون از آر.سی.ام.پی و اف.بی.آی درخواست میشه و معمولاً این پروسه براشون خیلی طولانیتر میشه. قربونش برم، اسم من هم که بعد از آمدن احمدینژاد عزیز چوب دو سر طلا شده! با دوستا توی مترو بودیم که یه مردی مال آمریکای لاتین، با ما شروع کرد به صحبت. وقتی اسم منو پرسید و گفتم محمود، با خنده موذیانهای پرسید: محمود احمدینژاد؟!! البته از حق نباید گذشت که از وقتی ایشون رئیس جمهور شدن و هر روز اسمشون و عکسشون توی روزنامهها و تلویزیونهای دنیاست، مردم تلفظ اسم منو خوب یاد گرفتن و از این جهت کمتر مشکل دارم!
جالبه که داره تروریسم به زبالههای کاناداییها هم ربط پیدا میکنه! زبالههایی که مردم آنتاریو تولید میکنند به صحرایی در میشیگان آمریکا منتقل میشه. چند ماه پیش آمریکا میزان این زبالهها رو محدود کرد و نتیجه این شد که به جای هفتهای یکبار مدتیه که یک هفته در میون شهرداری زبالهها رو از درب خونهها جمع میکنه و خونههایی که بیشتز از حد زباله تولید کنند باید بابت هر کیسه زباله اضافی مبلغی به شهرداری بپردازن. پریشب توی سی.ان.ان داشت میگفت کامیونهای زبالهای که از کانادا به میشیگان میآد میتونه به راحتی افراد القاعده رو به آمریکا بیاره! امیدوارم نتیجه این بحثها این نباشه که مجبور شیم زبالههای یک ماه رو نگه داریم و همه رو با هم اون هم حتماً حداکثر 3-4 کیسه و نه بیشتر تحویل بدیم!
چند لینک مربوط و نامربوط:
پلیس در مورد اهداف بمبگذاریها توضیحی نداد، فقط تأکید میکرد مترو جزو اهداف نبوده که با شک شبکههای خبری همراه بود. به نظر میاد فقط برای اینکه مردم به وحشت نیفتن اینجوری گفته شده.
بعضی از کاناداییها این مسائل رو مرتبط با حضور نظامی کانادا در قندهار بعد از روی کار آمدن دولت محافظهکار میدونن و از اون برای انتقاد به سیاستهای استیون هارپر استفاده میکنند.
کاندولیزا خانم به محض اعلام این خبر توی سی.ان.ان حاضر شد و مراتب رضایت و خوشنودیش رو نسبت به اقدام دولت محافظهکار کانادا اعلام کرد و این عملیات رو a job well down توصیف کرد!
همینجوریش هم مسلمونها کم مشکل نداشتن. مثلاً برای سیتیزن شدن (که بعد از 3 سال از اقامت دائم میشه درخواست داد)، کسانی که اسمشون عربی- اسلامی باشه بررسی سوابقشون از آر.سی.ام.پی و اف.بی.آی درخواست میشه و معمولاً این پروسه براشون خیلی طولانیتر میشه. قربونش برم، اسم من هم که بعد از آمدن احمدینژاد عزیز چوب دو سر طلا شده! با دوستا توی مترو بودیم که یه مردی مال آمریکای لاتین، با ما شروع کرد به صحبت. وقتی اسم منو پرسید و گفتم محمود، با خنده موذیانهای پرسید: محمود احمدینژاد؟!! البته از حق نباید گذشت که از وقتی ایشون رئیس جمهور شدن و هر روز اسمشون و عکسشون توی روزنامهها و تلویزیونهای دنیاست، مردم تلفظ اسم منو خوب یاد گرفتن و از این جهت کمتر مشکل دارم!
جالبه که داره تروریسم به زبالههای کاناداییها هم ربط پیدا میکنه! زبالههایی که مردم آنتاریو تولید میکنند به صحرایی در میشیگان آمریکا منتقل میشه. چند ماه پیش آمریکا میزان این زبالهها رو محدود کرد و نتیجه این شد که به جای هفتهای یکبار مدتیه که یک هفته در میون شهرداری زبالهها رو از درب خونهها جمع میکنه و خونههایی که بیشتز از حد زباله تولید کنند باید بابت هر کیسه زباله اضافی مبلغی به شهرداری بپردازن. پریشب توی سی.ان.ان داشت میگفت کامیونهای زبالهای که از کانادا به میشیگان میآد میتونه به راحتی افراد القاعده رو به آمریکا بیاره! امیدوارم نتیجه این بحثها این نباشه که مجبور شیم زبالههای یک ماه رو نگه داریم و همه رو با هم اون هم حتماً حداکثر 3-4 کیسه و نه بیشتر تحویل بدیم!
چند لینک مربوط و نامربوط:
- کانادا 17 مظنون به تلاش برای عمليات تروريستی را متهم کرد- بی.بی.سی فارسی
- توطئه بمب گذاری و حمله به مسجدی در کانادا- بی.بی.سی فارسی
- Sketches of the Ontario-based terror suspects- (مشخصات بازداشت شدگان از کانال سی.تی.وی)
- اگر اینترنت پرزور دارین اخبار سی.تی.وی رو در این مورد ببینین.
- خواهر آنجلینا جولی رو هم ببینین و فتبارکالله احسن الخالقین هم یادتون نره که بگین!
- یک گزارش تلویزیونی در مورد تغییر جنسیت در ایران - لینک از فرنگوپولیس
یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۵
!No Subject
- چند روز پیش داشتم آمار وبلاگ رو چک میکردم، دیدم یه نفر از دفتر ریاستجمهموری داره وبلاگم رو میخونه! خدا بهخیر بگذرونه! امیدوارم خودِ احمدی نژاد خواننده وبلاگم نشده باشه! جالبه که یه خواننده دائمی از بلژیک هم دارم که روزی چند بار با جستجوی یک کلمه خاص همیشه به ولاگم سر میزنه. فقط امیدوارم اون بوفکور شومی که توهم صادق هدایت بودن بهش دست داده نباشه!
- قابل توجه ساکنین آمریکای شمالی: اسکایپ سرویس تلفنیش رو برای ارتباط با خطوط زمینی (Land Line) و سلفون در داخل کانادا و آمریکا تا آخر 2006 مجانی کرده. کافیه برنامه Skype Out شو که چیزی مثل مسنجره دانلود کنید و بعد از ساختن یک شناسه و کلمه عبور با اون به تمام پیششماره های 001 مجانی زنگ بزنید. کیفیت صداش هم حرف نداره.
- عکسهای حسن قائدی از خرمشهر با عنوان بیست و شش سال پس از آزادی رو اینجا ببینین و خصوصاً به اون مجروح شیمیایی که در خونه مخروبهای زندگی می کنه و همینطور دیشهای ماهواره در حیاط خونههایی که هنوز آثار گلوله روشونه بیشتر توجه کنید.
- "سهم زن نیمی از آزادی"، مطلبی از پرستو در زننوشت در مورد یک تلاش جدید بیسرانجام دیگه برای ورود زنان به استادیوم. عکس زیر هم از محمد خیرخواه با عنوانی طعنآلود: "بانوان ایرانی باز هم پشت میلههای آزادی" در همین رابطه است.
- یکی از کلماتی که خیلیها از رو طریق گوگل و بقیه جستجوگرها اونا رو انحصاراً به دستنوشتهها میرسونه! اسم سایت Aryanhub هست که ظاهراً دامینشون رو تمدید نکردن و آرینهاب داتکامشون رو از دست دادن جهت اطلاع جویندگان این سایت، باید از آدرس http://www.arianworld.com/ استفاده کنند.
اشتراک در:
پستها (Atom)
دیدار با خانم نویسنده
سهشنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچههایش از شدت اصالت ...
-
در اپیزود ششم گفتم که پادکست ساختن کار پر زحمت و پرهزینهایست و از آنجایی که تصمیم دارم تا جایی که ممکن است اسپانسر و تبلیغ تجاری قبول...
-
سهشنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچههایش از شدت اصالت ...