چهارشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۵

حیرانی

نزدیک غروبه. قهوه‌ای خریده‌ام و آمده‌ام کنار دریاچه آنتاریو و پشت یک میز و نیمکت چوبی نشسته‌ام. رو به دریاچه. شجریان توی گوشم زمزمه می‌کنه:

"ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال        مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش"

کتاب شیعیگری "احمد کسروی" رو که از کتابخونه تورنتو امانت گرفته‌ام، جلوم روی میزه. شخصی در آخر کتاب با خودکار نوشته: "نویسنده این کتاب آدم اقده‌ئی بوده"
شخص دیگری با مداد زیرش جواب داده: "بهتر است اول بروی نوشتن را یاد بگیری بعد نظر بدهی!!!"

ناگهان گنجشکی بدون ترس و نگرانی میاد و روی میز من می‌شینه. نگاهی می‌کنه و می‌پره. چند متر اونطرف‌تر زوج جوونی روی چمن‌ها مشغول راه بردن پسر کوچولوشون هستن که هنوز راه نیافتاده. اونطرف‌تر یک دختر و پسر چینی روی نیمکتی نشسته و مشغول معاشقه و مغازله‌. گوشه دیگه‌ای دختری با سگ بازیگوشش مشغول بازیه.

در این میون من به این می‌اندیشم که اینجا چه می‌کنم؟!
چندهزار کیلومتر راه از اون طرف اقیانوس‌ها طی کردم بیام اینجا که کسروی بخونم و شجریان گوش کنم؟!!

رجبعلی بوش!

سه‌شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۵

اعتصاب

دیروز تورنتو فلج شده بود. کل سیستم حمل نقل شهری تورنتو که به اسم TTC شناخته میشه، به خاطر اعتصاب کارکنانش تعطیل بود و در نتیجه خطوط مترو، اتوبوس ها و Street Car ها (نوعی تراموا) کلا خوابیده بود و زندگی همه مردم به هم ریخته بود. از طرفی هوای گرم 32 درجه‌ای با رطوبت وحشتناکی که اعلام شد باعث شده گرمای هوا در حد 40 درجه حس بشه، نفس مردم رو بریده بود. آلودگی و مه‌دود هم در هوا وجود داشت که اخبار می‌گفت از آمریکا اومده!

این کانادایی‌ها تا جایی که بتونن با بهانه‌های مختلف نیششون رو به آمریکا می‌زنن. البته آمریکایی‌ها هم همینطورن. همونطور که قبلاً هم بارها همینجا نوشتم، هیچ کدوم از این دوکشور چشم دیدن همیدیگه‌رو ندارن. آمریکا کانادا رو به بی در و پیکر بودن مرزهاش با آمریکا متهم میکنه که باعث ورود تروریست‌ها به آمریکا میشه و از اونطرف کانادا رشد جرم و جنایت در کانادا رو به ورود اسلحه‌های آمریکایی نسبت ‌میده. مدتی قبل هم آمریکا برای ورود الوارهای چوب نرم که یکی از مهمترین صادرات کانادا به آمریکاست، مشکلاتی بوجود آورد که البته ظاهراً قضیه رفع ورجوع شد.

خلاصه در همچین شرایطی خیلی از مردم مجبور شدن با پای پیاده یا با دوچرخه به سر کار برن. از اونجا که تاکسی هم به اندازه کافی وجود نداشت، بعضی از مردمی که ماشین داشتن، مردم منتظر کنار خیابون‌ها رو سوار می کردن. اینجا اونقدر این اتفاق نادره که کانال‌های مختلف خبری از این قضیه گزارش تهیه می‌کردن و از آدم‌هایی که داشتن سوار ماشین بقیه می‌شدن می‌پرسیدن که شما ایشون رو می‌شناسین؟ اگرنه پس چرا داره شمارو سوار می‌کنه؟! امان از این زندگی صنعتی!

دو کانال تلویزیونی در مورد اعتصاب امروز TTC عکس های جالبی از این روز داغ تورنتو رو سایت‌هاشون گذاشتن: آلبوم عکس CBC و آلبوم عکس CTV.

-------------------------------------------

فرزین، یکی از دوستان خوبم، درمورد پست قبلی و اون تأکید من روی "فاقد تاریخ" بودن آمریکای شمالی و خصوصاً کانادا، انتقاداتی رو با ایمیل برام فرستاده بود که ای کاش نظراتش که براش واقعاً ارزش قائلم رو بصورت کامنت بذاره تا همه ببینند و بقیه هم بتونن نظرشون رو بدن. اگرچه در این ایمیل فقط اشاره شده که این عبارت "آمریکای شمالی فاقد تاریخ" کاملاً غلط است و توضیح بیشتری داده نشده، اما با این وجود می‌تونم توضیح بیشتری بدم.

اگر هرکسی مدتی دراین مملکت زندگی کنه و البته کمی هم دقت به خرج بده بعد از مدتی متوجه میشه که مثلاً در تورنتو نمیشه یک ساختمونی با قدمت بیشتر از حدود یک قرن پیدا کرد. برخلاف اروپا که سرزمینی است با پشتوانه تاریخی چندهزار ساله، آمریکای شمالی رو به شکل کنونی در طول دو قرن اخیر مهاجران اروپایی (و این اواخر مهاجرانی از همه جای دنیا) ساختن و این چیزی نیست که احتیاج به دلیل و برهان داشته باشه. اگر برای این سرزمین تاریخ بیشتری بخواهیم قائل بشیم، قطعاً حق مسلم بومیان عموماً سرخپوستشه که این سرزمین حق آباء و اجدادیشون محسوب میشه.

من با تأکید روی اون جمله به هیچ وجه قصد نداشتم تا مثل خیلی‌ها حکایت "داشتم داشتم" رو به رخ بکشم که به گمان من هم "دارم دارم" حسابه. ما با صرف تأکید به پشتوانه تاریخی چندهزار سالمون نخواهیم تونست توجیهی برای وضعیت اسفناک فعلیمون پیدا کنیم. از طرف مقابل نمیشه روی پیشرفت ملتی که ترکیبی از ملل مختلف جهانه و در طول عمر کوتاه خودش قدم‌های باورنکردنی برداشته، چشم بست. شاید بشه گفت وقتی ملتی عصاره ملل مختلف جهانه، اگرچه در سرزمین جدیدی داره زندگی می‌کنه، اما تجربه تاریخی تک تک افرادش رو به عنوان پشتوانه خودش داره.
  • یک کمپانی استرالیایی دستگاه اتوماتیک وضوساز ساخته! این دستگاه با حداقل آب و بدون پاشیدن آب به اطراف جای مخصوص دست تا آرنج، و پا (برای اهل سنت) و صورت دارد. این قابل pdf عکس و مشخصات دستگاه است و توی سایت کمپانیش استفتائاتی هم برای استفاده از این دستگاه می تونین ببینین. باز بگین اسلام با مدرنیسم جور در نیمیاد!!

شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۵

غلامعلی و دایناسورها در موزه!

امروز بعد از ظهر سری به موزه سلطنتی آنتاریو زدم. این موزه با یک مجموعه 6 میلیون قطعه‌ای ، بزرگترین موزه "فرهنگ جهان و تاریخ طبیعی" در کاناداست. اینجا جمعه‌ بعدازظهرها، موزه‌ها مجانی‌اند. شبیه ایران. فقط با این تفاوت که توی ایران سالی یکبار در روز جهانی موزه، موزه‌ها مجانی می‌شن!

موزه فوق العاده‌ای بود. بعد از مدتها که توی این امریکای شمالی فاقد تاریخ! دلم برای کمی آثارتاریخی لک زده بود، کلی مجسمه و زره‌خود شوالیه‌های رومی و آثار اروپای قبل از رنسانس دیدم. از همه جای دنیا می‌شد چیزهایی پیدا کرد. از یک نسخه خطی لیلی و مجنون نظامی تا مومیایی‌های واقعی مصر باستان و تا مجسمه‌های افریقایی. یک گروه ده-دوازده نفره دانشجو با استادشون برای بازدید اومده بودن که چون استاده توضیحات خیلی خوبی می‌داد، من هم مدتی دنبال این گروه افتاده بودم. تأکید می کرد که این مومیایی های مصری نسخه واقعی و اصله و چون کانادا در کشفیات آثار مصر باستان کمک زیادی کرده، دولت مصر خیلی وقت پیش بخشی از این کشفیات رو به کانادا هدیه داده! اما الان دیگه این کار غیر ممکنه و باید همه کشفیات داخل خاک مصر بمونه.

در مورد مصر نمی دونم، اما در مورد آثار تاریخی ایران خودمون که نسخه‌های اصلش در موزه‌های اروپاست و و ما باید بلیط بخیریم و بریم کپی‌هاشو در موزه ایران باستان تماشا کنیم، می دونم ازمون دزدیدن! بعد این کانادایی های فاقد تاریخ! که وقتی در گودبرداری‌های ساختمونی یک توپ جنگی مثلاً مربوط به جنگ‌های 150 سال پیش بین آمریکا و کانادای اون زمان رو پیدا می‌کنن، کلی ذوق‌مرگ می‌شن که یک شیء تاریخی پیدا کردن، باید توی موزه‌هاشون اشیایی تا2000 سال پیش از میلاد مسیح هم پیدا بشه! دنیاییه ها!


موزه‌ها توی ایران، برای بزرگترها هم کسل کننده است، چه برسه به بچه‌ها. اما اینجا شرایطی فراهم می کنن که بچه‌ها با ذوق و شوق فراوون سرشون گرم شه. مثلاً در قسمت اسکلت‌های دایناسورها، بخش نقاشی از دایناسورها راه انداختن و همینطور تکه‌هایی از استخوون دایناسورها رو درون حوضچه‌های پر از شن گذاشتن و با برس‌هایی مثل برس‌های واقعی باستان شناس‌ها به بچه‌ها یاد میدن اون‌ها رو تمیز کنن. یا در قسمت بومیان کانادا، لباس‌های بومی‌ها رو تن بچه‌ها می‌کنن و براشون از نوع زندگی اونها توضیح می‌دن.

همیشه دلم می‌خواست یک اسکلت دایناسور رو از نزدیک ببینم. این عکسی که می‌بینین، اسکلت گونه‌ای به نام "هادروسور" که 70 میلیون سال پیش زندگی می کرده و در سال 1921 در آلبرتای کانادا کشف شده.(بقیه عکس ها رو توی فوتوبلاگ ببینین). قدرت خدا هرچی نعمت داشته داده به این کفار! از آب فراوون و سرسبزی (که الان اینجاها شده مثل بهشت) گرفته تا حتی اسکلت دایناسورها! دریغ از یک دایناسور که توی ایران کشف شده باشه. اگر هم دایناسورها اون موقع‌ها تو ایران ما بودن، تبدیل به نفت شدن که حالا شده بلای جونمون و مایه *** گشادیمون!

توی قسمت روم و یونان، مجسمه‌های تماماً عریان فراوون به چشم می‌خورد. از قبل از میلاد مسیح تا بعد از رنسانس که خاطره بحثی سر کلاس مبانی جامعه‌شناسی دکتر جوادی در تهران رو برام زنده کرد. سال 73 بود و اون موقع من فکر می‌کردم غلامعلی نامی مشهور به حداد عادل، واقعاً دکتره! من در رد نظر دکتر جوادی از کتاب "فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی" حداد عادل دلیل آوردم که برهنگی در هنر اروپا بعد از رنسانس پیش اومده. دکتر جوادی که دکتراشو از دانشگاه ویسکانسین گرفته بود و آدم دنیادیده و فوق‌العاده باسوادی بود، شروع کرد با متانت و ادب فوق العاده به مثال زدن از کلیسایی در اروپا که دورتادورش مجسمه‌هایی عریان وجود داره و مربوط به قرن‌ها قبل از رنسانسه!

حداد عادل توی اون کتاب دوتا تابلو از حضرت مریم گذاشته که یکیش قبل و یکیش بعد از رنسانس کشیده شده. قبل از رنسانس حضرت مریم با حجابه و بعد از رنسانس کشف حجاب کرده! و نتیجه گرفته این اثر رنسانسه! همون جلسه دکتر جوادی (که شنیدم الان مشاور یونسکو در تهرانه)، مستقیماً گفت نظرات ایشون اعتبار علمی چندانی نداره! (اون موقع حداد عادل هیچ نقش مهم سیاسی نداشت).

این بود انشای من در مورد فواید موزه!

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

دوم خرداد

دوباره یک دوم خرداد دیگه. 9 سال پیش همچین روزهایی نسل من، دوستای من، همکلاسیهای من، با چه شور و هیجانی تصور می کردیم که حماسه ای خلق کردیم!

شب دوم خرداد 76، حول و حوش ستاد مرکزی خاتمی، میدان تقی آباد مشهد تا 2 نیمه شب در کف زدن و شعار دادن و گریز از حملات چماق به دستهای ستاد مقابل که اون طرف میدون بود گذشت. صبح فرداش امتحان میان ترم آنالیز ریاضی رو به افتضاح ترین شکل ممکن دادم. مشروط شدن اون ترم یادگار دوران اصلاحات برای منه! بیشتر اون ترم به تهیه برشور و بیانیه و تومار جمع کردن از دانشجوها و فکس به روزنامه ها گذشت. یادته بابای پری؟ چه آتیشی سوزوندیم اون سال توی دانشگاه!

یکی از استادها که وقتی من می رفتم توی اتاقش، اگه گوش نامحرمی نبود می گفت درو ببند راحت حرف بزنیم، می گفت خاتمی با بقیه هیچ فرقی نداره، فقط قشنگ تر حرف می زنه! اما من توی کتم نمی رفت و می گفتم نه آقای دکتر اینطور نیست. اون می گفت همین دوستان فعلی ایشون که الان دموکرات شدن، زمانی که من دانشجو بودم، ماها رو کتک می زدن! اما شوری توی دل همه ماها بود که منطق رو ازمون گرفته بود... اون استاد هم چند سالیه ترک دیار کرده.



این آخرهفته به لطف دوستی قدیمی که همراه دوستانی جدید از کبک به تورنتو آمدند، فرصتی دست داد تا برای دومین بار سری به نیاگارا، این اعجاز زیبای طبیعت بزنم. پارسال اوایل بهار و هنوز هوا سردتر بود، (اگرچه لطف بی بدیل خودش رو داشت)، اما امسال بابهتر شدن هوا کشتی هایی که مردم رو تا چند متری آبشار، جایی که خروارها آب، غرش کنان حقارت آدمی رو بیشتر به رخش می کشونه، به کار افتاده بودن و فرصت گرفتن چند عکس از فاصله خیلی نزدیک از آبشار و همینطور مرز شیطان بزرگ رو داد که یکیش رو اینجا می بینن. بقیه عکس ها رو به تدریج توی فوتوبلاگ می ذارم.


این دوست ناخلف رو آخرین بار در کنفرانس آمار ایران سال 84 در دانشگاه علامه دیدم. همونجایی که در عرض چند دقیقه قبل از شروع یک سخنرانی، روی یک برگه کاغذ که هنوز نگهش داشتم، با جبر ماتریس ها و دترمینان صفر، ثابت کرد خدا نیست! عادت داره برای هر مفهومی مدل ریاضی و آماری ارائه بده، از ذوب در ولایت گرفته تا عدم وجود واجب الوجود! توی این سفر یکروزه هم تمام اشعار اخوان و نیما رو با هم مرور کردیم! (من موندم خانومش چه جوری اینو تحمل می کنه!) این آقا که تا ته رشته آمار رو در نیاره ولکن نیست و من نمی دونم بعد از فوق دکترا می خواد چه کار کنه، 5 ماه پیش از من خواست که با مشخصات و طرحی که داده بود براش یک وبلاگ آماده کنم ، تا شروع به نوشتن کنه. وبلاگش از همون موقع داره خاک می خوره. اگه دست از تنبلی برداره، مطمئنم نوشته هاش خوندنی میشه.

  • این وبلاگ رو هم ببینین تا بیشتر به سنت رسول خدا پی ببرین! از ثواب کردن فراموش نکنین.
  • اون فیلمی که چند پست قبل تر لینکشو گذاشتم که یادتونه؟ تباکی... ابطحی هم در موردش مطلب نوشته. خوندنیه!

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

جامه نو!

سر و وضع وبلاگم نیاز به یک سری اصلاحات اساسی داشت. شده بود مثل این خونه های کلنگی که دیگه با تعمیرات درست بشو نیستن! باید کوبوندشون و جاش نه یه برج که دوباره یک خونه باصفا توش ساخت. قالب قبلی چند اشکال عمده داشت. اول اینکه چون به تدریج توش تغییرات غیر اصولی داده بودم، خیلی کند بالا میومد. ظاهرش هم خیلی تکراری شده بود. با وجودی که آبی رنگ محبوب منه نمی دونم چرا سبز بود!
یک مطرب هم این بقل مقل ها گذاشتم واستون بزنه و بخونه. قراره هر چند وقت یکبار هم یه چیز جدید بخونه. سعی می کنم تا جایی که بتونم حجم فایل ها رو کم کنم تا خوندنش از داخل ایران هم خیلی باعث زحمت نباشه.
خلاصه "جامه ایست نو ز بزاز کهنه"! (با عرض معذرت از آقای مولوی بلخی)

دیشب فیلم Brokeback Mountain رو دیدم. همونطور که انتظار داشتم به عنوان یک فیلم، کار خیلی قشنگی بود، اگرچه موضوعش و صحنه هایی که آدم می بینه، قابل درک نبود! این فیلم منو یاد 6-7 سال پیش انداخت. زمانی که یکی از هم اتاقی های خوابگاه دانشگاه، تلفن خوابگاه رو به دختری که با چت باهاش آشنا شده بود، داد و اون زنگ زد. وقتی بعد از تلفنش برگشت توی اتاق، بر خلاف انتظار ما زیاد سرحال نبود. گفت: "به نظر دختر نمیآد! یه جوری حرف میزد." خلاصه با کلی تردید و دودلی با وجودی که تقریبا مطمئن شده بود طرف دختر نیست، از روی کنجکاوی باهاش قرار گذاشت. می گفت می خوام به این بهانه اینها رو بهتر بشناسم. اما قرار اول به قرار دوم هم نکشید. می گفت توی خیابون طوری راه میرفت که من از خجالت مردم! ولی توی همین یکبار دیدار فهمیده بود که هفته ای یکبار توی تهران دور هم جمع میشن و یه جورایی تشکیلات نسبتاً منظمی برای خودشون راه انداختن. (اون دوست همکلاسی و هم اتاق خوابگاه الان عضو هیأت علمی یکی از دانشگاه هاست).

اینجا توی مدارس تورنتو درس هایی تحت عنوان Homosexual lifestyle (روش زندگی همجنسگراها) و Anti-homophobia Education (آموزش پاد-همجنس هراسی اگه بشه اینجوری ترجمه اش کرد) وجود داره و سعی می کنن بچه ها طوری بار بیان که بپذیرن بعضی از آدمها به جای تمایل به جنس مخالف، به جنس موافقشون تمایل دارن و این هیچ چیز بد، غیر اخلاقی و ترسناکی نیست.

این فیلم (Brokeback Mountain) هم سعی داره در قالب یک داستان درام، مشکلات دو کابوی همجنس گرا در امریکای 40 سال پیش رو نشون بده که با ترس و وحشت از عقوبتی که عرف جامعه برای آشکارشدن تمایلاتشون خواهد داشت، مجبورن پنهانی روابط عاشقانشون رو ادامه بدن. داستان در تکزاس اتفاق میافته و 90 درصد فیلم به لهجه وحشتناک همولایتی های پرزیدنت بوش بود و اگر نرم افزار Mplayer که تازگی کشفش کردم و اجازه میده زیرنویس فیلم رو که جداگانه از سایت هایی مثل این دانلود کردین رو با فیلم سینک کنید، نبود، فهمیدن دیالوگ های فیلم خیلی سخت بود.

صحبت از لهجه شد، اگه لهجه دارین و مثلاً چهار جور "ک" دارین که یه جورش نه نوشته میشه و نه خونده میشه! این آگهی واقعی در یکی از روزنامه های ایران رو ببنین.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۵

جهت خالی نبودن عریضه!

برای اینکه خواننده های محترم مطمئن شوند که من هنوز زنده ام و فقط حال نوشتن موجود نمی باشد، عجالتاً (یا به قول بابای پری اجالتاً!) این مطلب رو داشته باشین تا بعد:

دکترین شما چیست؟
به نظر من چند دکترین اساسی وجود دارد که مدیران دولت موجود تمام کارهای شان را با توجه به آن دکترین ها انجام می دهد. منتهی مشکل در اینجاست که در تمام دنیا اول یک تئوری شکل می گیرد و براساس آن تئوری یک دکترین ساخته می شود، اما در ایران اول یک کارهایی همینجوری انجام می گیرد و بعد الکی الکی تبدیل به یک دکترین می شود. این دکترین ها بی انتهاست، من چند تای آنها را برای استفاده حضار نوشتم.

دکترین عقاب و هویج
در این روش مسوولان امور تصمیم می گیرند که برای شکار کردن عقاب از هویج استفاده کنند تا وقتی عقاب بر زمین نشست، با چماق توی سرش بزنند، اما وقتی هویج را بیرون می آورند، به جای اینکه عقاب ها روی زمین بنشینند، خرگوش ها دور آنها جمع می شوند، بعد خرگوش ها را دستگیر کرده و خرگوش دستگیر شده را وادار می کنند اعتراف کند که عقاب است. بعد از اعتراف مذکور خرگوش را رها کرده و مورد حمله عقاب قرار می گیرند.

اشتباه ارزیابی: اشتباه صورت گرفته این است که اصولا عقاب به هویج علاقه ندارد.
نمونه مورد ذکر: دستگیری رامین جهانبگلو که قرار است در زندان اعتراف کند که دونالد رامسفلد بوده است.

ادامه مطلب در روزآنلاین- ابراهیم نبوی

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

این انتخاب عنوان هم کار سختیه ها!


1) گاهی وقتها، اونقدر به نوشتن توی این فضا وابسته می شم که با خودم فکر می کنم اگه این وبلاگ نبود، خفه میشدم. گاهی هم مثل این چند روز نوشتنم نمی آد! توی شرایط بی خبری و بلاتکلیفی مزخرفی قرار گرفتم که امیدوارم هرچه زودتر تموم شه.

2) شاهکار دیپلماتیک 18 صفحه ای احمدی نژاد رو هم که دنیا به پشیزی نگرفت! معلوم نیست چقدر به خودش فشار آورده (یا بهش سفارش کردن) که یه وقت تو سخنرانی هاش نامه اش رو با نامه پیامبر به خسروپرویز مقایسه نکنه! به قول ابطحی : "بهتر است از پیر برره الهام بگیرم و بگویم که من نوَفَهمم این نامه چه فایده ای برای ملت ایران داشت." به نظر شما این نامه برای جلوگیری از جنگ موثرتره یا حرکت هایی از این نوع: اینجا رو ببینین.

3) ابطحی، این آخوند دوست داشتنی! در مورد اجازه ورود زنان به استادیوم ها و مخالفت مراجع و بعد لغو دستور احمدی نژاد به استناد به نظر رهبری و نه مراجع، مطلب کوتاه ولی خطری نوشته که به خوندنش میارزه.

4) این فایل رو هم دانلود کنین و ببینین. خنده هم نداره! طبق نص صریح احادیث و روایات تباکی بر همه مؤمنین و مؤمنات توصیه شده!

5) چند شب پیش کانال سی.بی.سی مصحبه ای داشت با مادلین آلبرایت وزیر خارجه کلینتون در مورد کتاب جدیدش که به مطالبی نظیر مذهب و نیاز به توجه بیشتر در سیاست های آمریکا نسبت به خدا و مذهب می پردازه. می گفت به نظر من خانم رایس همونطور که مشاوران مختلف دیپلماتیک و نظامی و ... داره باید یک مشاور مذهبی هم داشته باشه. در جایی اشاره کرد که نوع رویارویی دولت بوش با مذهب نسبت به دولت های قبلی خیلی متفاوته و وقتی با اصرار مجری برنامه برای توضیح بیشتر روبرو شد گفت: "وقتی پرزیدنت بوش میگه خدا خواست که من رئیس جمهور بشم تا آمریکا رو حفظ کنم، این چیزیه که تابه حال سابقه نداشته!" شباهت های این دو جانور که فکر می کنن منتخب مردمشون (آمریکا و ایران) هستن باورنکردنیه به خدا!

6) یک توصیه دوستانه به همه وبلاگ نویس هایی که دوست دستنوشته هان و به اینجا سر میزنن: بیشتر وبلاگ ها تجربه دعواهای وبلاگی و بعضی حرکت های تخریبی بعضی کامنت گذارهای حرفه ای رو داشتن. ذات آدم ها به این راحتی ها عوض نمیشه. خصوصاً وقتی خیلی ساده با تلنگری دهان بی چاک و بست شخصی باز میشه و نقاب از چهره اش میافته، این یعنی زنگ خطر. از من بشنوید کسانی که در کامنت هاشون هر چند کلمه یک Enter می زنن و کیلو کیلو کامنت می ذارن، یک کاریشون میشه. حداقلش اینه که طرف یک مشکل عصبی داره که احتمالاً هرچند ماه مجبوره صفحه کلید کامپیوترشو نو کنه! از ما گفتن! آدم عاقل ز یک سوراخ دوبار که گزیده نمیشه! به قول شاعر: جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو...
-----------------------
کاریکاتور از: نیک آهنگ کوثر(رویای بعد از نامه)

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵

!در حاشیه مبارزه با بدحجابی



عکس ها توسط خبرنگار آسوشیتدپرس گرفته شده ولی متأسفانه لینکش دیگه وجود نداره.(اونطور که توی متن خبر بود اون خانم چادریه مأموره!)

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۵

سرشماری

بهار سال 75 تقریباً همین موقع های سال بود که توی سازمان برنامه و بودجه مشهد در گروه نقشه مشغول کار شدم. توی این گروه نقشه های آماری استان خراسان برای اجرای سرشماری عمومی رو طراحی می کردیم. توی ابران هر ده سال یکبار در سالهایی که 5 داره سرشماری عمومی انجام میشه. با این حساب امسال هم باید دوباره این پروژه انجام شه. جالبه که الان سرشماری سراسری در کانادا هم شروع شده. اینجا هر 5 سال یکبار انجام میشه. (در ایران بین هر دو بار سرشماری یک بار نمونه گیری و برآورد انجام میشد). البته اینجا با اون شیوه سنتی که در ایران انجام میشه خیلی متفاوته. برای هر واحد مسکونی فرم های سرشماری با پست میاد دره خونه ها و مردم موظفند که فرم ها رو پر کنند و برگردونن. روی پاکت ها نوشته "خودتان را بشمرید". البته کسانی که مایل باشن می تونن بصورت آنلاین هم برن توی سایت سرشماری و این کار رو اینترنتی انجام بدن. داشتن نرخ سواد 98 درصدیه که اجازه چنین کارهایی رو میده.

یادمه همون سال داستان های عجیب و غریبی از سرشماری می شنیدم. مثلاً شوهر بدگمانی که مأمور سرشماری رو به خاطر اینکه با زنش بدون حضور او صحبت کرده به قصد کشت زده بود. یا مأمور سرشماری که درحالی که پشت در خونه ای در یک کوچه در حال آمارگیری بوده کشته شده بود! اون هم به خاطر سقوط یک آجر از کامیون حامل آجری که همون لحظه از اون کوچه داشته می گذشته! یا در سرشماری عمومی دام و طیور مردم روستایی دورافتاده از اینکه یک مرد شهری آمده و مرغ و خروس های اونها رو میشمره خشمگین شده بودن و کلی از این داستان ها. یادم میاد در نمونه گیری طرح هزینه و درآمد خانوار هم یکی از آمارگیرها رو همراهی کردم. اون پرسشنامه ریز هزینه های زندگی هر خانواری رو داره از جمله هزینه های خاص خانم ها از جمله آرایشگاه و لوازم آرایش و بقیه چیزها! آمارگیر هم مرد جاافتاده و خیلی سنتی به نظر میآمد و ما هم به محل و خانه ای با بافت کاملاً مذهبی و سنتی رفته بودیم. آمارگیر روش نمی شد یا می ترسید و احتیاط می کرد که مستقیماً اون موارد رو از مرد خونه بپرسه و با اشاره و کنایه سوال می کرد که اون طرف هم مطلب رو نگرفت الکی گفتنه هزینه ای نداشتیم و آمارگیر هم بدون هیچ نگرانی صفر منظور کرد!


کسانی که در متن تهیه این آمارها هستن می دونن که آمارهای مملکت ما با چه خطاهای فاحشی تهیه میشه که البته چیز غیر قابل انتظاری هم نیست. اگر آمار درستی توی اون مملکت موجود بود این قدر برنامه ریزی ها با اشکال مواجه نمی شد. جالبه که اشاره کنم دو مرکز، هر سال هزینه و درآمد خانوارها و نتیجتاً نرخ تورم و فاکتورهای مشابه رو محاسبه می کنن. مرکز آمار و بانک مرکزی. یعنی یک کار تکراری و موازی با هزینه سرسام آور. قسمت بامزه قضیه اینجاست که نتایج این دو در هیچ سالی با هم منطبق نمی شن!

اداره آمار کانادا برای سرشماری امسال کلی نیرو استخدام می کنه. من هم تماس گرفتم و توضیح دادم که کلی مو برای آمار سفید کردم! خیلی مودبانه جواب دادن این پست ها چون دولتی حساب میشن برای سیتی زن ها و مقیم های دائمه. آی سیتی زن ها و صاحبان پی.آر که دنبال کارین بشتابین که هفته ای 600 دلار می دن!

راستی در این میون موقع خوندن فرم های دولتی برای تقاضای کار چیزی دیدم که خیلی بهم برخورد. توی این فرم پرسیده آیا به گروه های اقلیت از نظر ظاهری متعلقید؟ (A person in visible minority group) که چند انتخاب داره و همه مسائل نژادیه و صریحا از غیر سفیدپوست بودن اسم برده و از همه بدتر ایرانی ها رو در گروه اعراب قرار داده:

غیر سفید آسیای غربی، آفریقای شمالی یا عرب(شامل مصری، لیبیایی، لبنانی، ایرانی و غیره). این بخش ظاهراً توی همه فرم های استخدام دولتی هست. تازه این کاناداست که مثلاً افتخار می کنه چندفرهنگه و مهاجرپذیره و همه با هم برابرن. به نظرم این خیلی توهین آمیزه. باید یک Petition راه بندازیم!

------------------------------------------

  • این سایت رو حتماً ببنین. کفتربازی سایبرنتیک و کفتربازان پیشگام ایران! نمی دونم چی بگم! خوبه؟ بده؟ زشته؟ یاد "کچل کفترباز" صمد بهرنگی افتادم!
  • این شوی دو جورج بوش همزمان هم باحال بود. هرسال باید رئیس جمهور آمریکا مردم رو سورپرایز کنه و اینبار بوش که به شدت محبوبیتش اومده پایین با بدل کمیک خودش همزمان روی صحنه آمد و کلی خلق الله رو خندوند. اگرچه استیوز بریجز با اشاره به درصد محبویت بوش کنایه زد: من خوشحالم که با اون 36 درصدی که منو دوست دارن امشب شام می خورم! اگه اینترنتتون پرزوره فیلمشو اینجا ببینین.
  • DHL هم که به سلامتی به خاطر بحران اتمی پیش آمده همه سرویس هاش به ابران رو به حالت تعلیق درآورد. ایران که تعلیق نمی کنه اینا شروع کردن به تعلیق!
  • (پ.ن) در پی حک شدن ایمیل یاهوی ابراهیم نبوی، وی هکر مربوطه را به این شکل نفرین کرد:خدا پدر هرچی هکر بی پدرومادر را لعنت کند. و انشاء الله در جهنم گیر وبلاگ نویس ها بیفتد تا جد و آبادش را بیاورند جلوی چشمش!

پ.ن 2:

با تشکر از پارادوکس که توضیح داده علت اینکه در فرم های دولتی در مورد نژاد و گروه های اقلیت سوال میشه، قانونیه که در کانادا وجود داره برای اطمینان از اینکه همه امکانات و فرصتها بصورت برابر بین همه گروه های از جنسیت گرفته تا نژاد تقسیم بشه. (ضمناً من فراموش کرده بودم توضیح بدم پر کردن این قسمت اجباری نیست). ضمناً معنی Count yourself in بطور دقیق تر اینه که خودتان را در لیست اضافه کنید یا شامل کنید و نه شمردن (معنی ظاهریش) که من اشاره کرده بودم.

دیدار با خانم نویسنده

سه‌شنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچه‌هایش از شدت اصالت ...