پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۷

پدران و مادران ما تاریخ مشروطه را نخوانده بودند؟

نقل قولی از مجدالاسلام کرمانی که زمانی رییس طلاب حوزه‌ی اصفهان بود و از مشروطه خواهان بنام آن دوره:

"یکی از اسباب انحطاط مجلس، ورود آخوندها بود در او، و اگر یک مرتبه‌ی دیگر مجلس و مشروطیت در این مملکت پیدا شد، حتماً باید مراقب باشند. جنس عمامه به سر را در مجلس راه ندهند، اگرچه به عنوان وکالت هم باشد والسلام."

ماشاءالله آجودانی، مشروطه ایرانی، 1383، تهران، نشر اختران،ص 164

سه‌شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۷

خوانندگان مستجاب الدعوه دستنوشته‌ها

این گوشه در ستون روزنوشت‌ها گفته بودم که برای گرفتن یک کار دولتی اقدام کردم و از ملت التماس دعا داشتم. دعای خوانندگان دستنوشته‌ها مستجاب شد و امروز تماس گرفتند و گفتند که ما این شغل رو به تو می‌دیم! فقط مونده یک پروسه اداری (به عبارتی خوان هفتم) که طبق یک تشریفات مزخرف اداری باید کارفرمای من که خودش بخشی از دولته، بخش دیگری از دولت رو راضی کنه که من با گرفتن این شغل جای هیچ کانادایی و یا مقیم دائم کانادا رو اشغال نمی‌کنم. به عبارتی آنها نتونستند آدمی غیر از من که این کار از پسش بر بیاید رو پیدا کنند! به همین دلیل از امروز حکایت من حکایت این عکس زیر است! (این ساختمانی که دست دعا به سویش دراز کرده‌ام ساختمان مجلس قانون‌گذاری استان منی‌توباست. چیزی در حد همان کنگره و کاخ سفید و اینا...)

اگر این مرحله کار هم به خوبی پیش بره، من در سازمانی دولتی مشغول به کار خواهم شد که وظیفه‌اش حمایت و ارائه خدمات به افرادی است که در کانادا به اونا مِی‌تی (Métis) می‌گن. می‌تی‌ یک لغت فرانسه است که به دورگه‌های سرخ‌پوست-سفید‌پوست اطلاق می‌شه. این آدم‌ها به استناد ویکی‌پدیا بر اساس آمارهای رسمی 1.04 درصد از کل جمعیت کانادا رو تشکیل می‌دن که البته آمار واقعی خیلی بیشتر از اینه و به دلایل متعدد تاریخی می‌تی‌ها ترجیح می‌دن شناخته نشن. این سازمان در قبال ثبت‌نام رسمی از می‌تی‌ها خدمات ویژه‌ای به اونها ارائه می‌ده. اگر همه کارها خوب پیش‌ بره من در یک پروژه تحقیقاتی که می‌‌خواد وضیعت بیماری‌های مزمن در بین می‌تی‌ها رو بررسی کنه، کارهای مربوط به تحلیل داده‌های آماری رو انجام خواهم داد.

در مورد می‌تی‌ها بیشتر خواهم نوشت خصوصاً از بنیان‌گذار استان منی‌توبا لویس ریل که خودش یک می‌تی بوده و به عنوان رهبر می‌تی‌ها شناخته می‌شه و یک روز تعطیل در منی‌توبا یه اسمشه و جالب‌تر از همه این‌که توسط دولت وقت کانادا اعدام شده.

یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۷

حرمت حق زندگی چه می‌شود؟

چندی پیش در شهر ما، وینی‌پگ، جنایتکاری که دوره حبسش را گذرانده بود آزاد شد و در همان هفته اول آزادیش طوری در خیابان مزاحم یک زن و شوهرجوان شد که شوهر راهی بیمارستان گردید. هربار که چنین اتفاقاتی رخ می‌دهد بازار بحث‌های حاشیه‌ای مثل اینکه آیا آدم‌هایی با چنین سوءسابقه‌ای اصلاً باید آزاد شوند یا نه در رسانه‌های اینجا داغ می‌شود.

مجازات زندان در واقع با محرومیت از حقوق اجتماعی سعی دارد به نوعی شخص خاطی را تنبیه کند. زمانی جایی مطلبی می‌خواندم که مجازات زندان را از سویی دیگر نگاه کرده بود و می‌گفت از آنجا که آدم‌ها نقش‌های اجتماعی متفاوتی دارند زندان نه تنها آن شخص را از حقوق اجتماعی‌اش محروم می‌کند که بخش‌هایی از جامعه که از نقش‌های آن شخص بهره می‌برده‌اند را هم از او محروم می‌کند. مثلاً محکومی را در نظر بگیرید که هم نجار خوبی است و هم پدر و همسر خوبی . با زندانی شدن این نجار، جامعه از خدمات نجاری وی محروم می‌شود و فرزند و همسر وی از نقش پدری و همسری‌اش. در حالی که گناهی که این فرد مرتکب شده نه در حوزه خانواده‌اش بوده و نه در حوزه زندگی حرفه‌ای‌اش. پس بخشی از اعضای جامعه هم با زندان رفتن او از بعضی از حقوق محروم می‌شوند.(1) حالا اگر مجازات زندان را با اعدام جایگزین کنید این محرومیت چندگانه برای ابد اتفاق می‌افتد. اینکه در جوامعی حتی در مورد مجازات زندان به چنین ظرافت‌هایی فکر شود و در جامعه‌ای همینطور فله‌‌ای 30 نفر (حتی فرض کن همه جانی بالفطره) را اعدام کنند و مردم هم اینگونه (قسمت اول، قسمت دوم) از آن دفاع کنند، آدم را از همه چیز ناامید می‌کند (قابل توجه خانم توحیدلو و بحث ناامیدی‌شان!). انگار نه انگار این مردم دارند از گرفتن جان آدم‌ها حرف می‌زنند. اگر حقوق اجتماعی را جامعه به انسان‌ها داده، حق زیستن، از هرجا که آمده باشد مطمئناً از طرف جامعه به انسان عطا نشده که جامعه مجاز به گرفتنش باشد.

--------------------

(1) سال‌ها پیش جایی خوانده بودم (فکر کنم کتاب جامعه‌شناسی جنایت بود) که وقتی فردی جرمی یا جنایتی مرتکب می‌شود تک‌تک اعضای جامعه به نوعی در سوق‌دادن آن شخص به سمت آن جرم یا جنایت شریک جرمند. اگر اینگونه به داستان نگاه کنیم پس محروم کردن جامعه از حضور آن شخص را شاید بتوان با تنبیه دست‌جمعی جامعه توجیه کرد!

!Welcome to the America

Madonna - American Life



پ.ن: احمد باطبی در مصاحبه با رادیوزمانه:

من البته مدت کمی در اروپا بودم. اما برداشتم این است که آزادی‌ و دمکراسی در اروپا و امریکا‌، با هم تفاوت دارند. آزادی در اروپا، یک‌‌جور آزادی سوسیالیستی و مبتنی بر اراده جامعه است. آزادی در امریکا، آزادی مبتنی بر فردیت است. در مدت اقامتم در امریکا متوجه ویژگی خاصی در امریکا شدم که در جاهای دیگر مثل ایران، عراق و اروپا نیست و آن این‌که این‌جا برای هر آدمی فرصت کار کردن، زندگی کردن و رفتن در نهاد قدرت فراهم است.

من با یک آمریکایی برخورد کردم که مرا می‌شناخت و در روزنامه در مورد من مطلبی خوانده بود. او به من گفت که تو نگران این نباش که تازه به این‌جا آمده‌ای. این‌جا ما همه خارجی هستیم، همه مهاجریم. فقط عده‌ای صد سال دویست سال زودتر آمده‌اند و کسانی هم مانند تو تازه وارد شده‌اند.

برای من، این پیغام به این معنی است که من فرصت کافی دارم در این کشور زندگی کنم.

این فرصت، مداراگری را با خود به همراه دارد. این مدارا در اروپا هم بود. اما آن‌جا تا حدی متفاوت است. در اروپا فرصت‌ها، تحت کنترل جامعه است. افراد باید خودشان را با جامعه تطبیق دهند. در امریکا هر فردی برای خودش زندگی می کند، در کنار جامعه. این چیزی است که ما در ایران نداریم و اگر داشتیم، خیلی خوب می‌شد.

داستان انقلاب - قسمت هشتم

کودتای ۲۸مرداد و سقوط دکتر مصدق

در این قسمت از مجموعه برنامه داستان انقلاب وقایع کودتای ۲۸ مرداد را از زبان شاهدان عینی آن می‌شنوید. به این ترتیب:

دکتر محمد مصدق، دکتر کریم سنجابی، دکتر سیف‌پور فاطمی، مهندس مهدی بازرگان، سر دنیس رایت، فوآد روحانی و محمدرضا پهلوی.




لینک‌های مرتبط:

US Overthrows Iranian Gov in 1953، مستند کوتاهی شامل صحنه‌های از وقیاع ۲۸ مرداد و مصاحبه با "کیم روزولت" مامور سیا در ایران که شخصاً امضای حکم برکناری مصدق را از شاه گرفت: قسمت اولقسمت دوم

Ayatollah Khomeini declassified: مستند بلندی در مورد آیت‌الله خمینی و انقلاب ایران از History Channel با جزییاتی از عملیلت آژاکس سیا برای سرنگونی دکتر مصدق. اینجا ببینید. (هر 6 قسمت پشت سر هم پخش خواهد شد)

پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۷

وصله ناجور

داستان خبر جعلی روزنامه نشنال‌ پست کانادا که در 19 مه 2006 ادعا کرده بود دولت مذهبی ایران قانونی گذرانده که یهودیان را مجبور می‌کند تا روی لباس خود علامت خاصی بزنند را که خاطرتان هست؟ اگرچه این خبر از اساس دروغ بود و ایرانیان مقیم تورنتو هم در مقابل دفتر این روزنامه اعتراض کردند و این روزنامه هم رسماً عذرخواهی کرد، که باید هم می‌کرد، اما چندی پیش در کتاب "مشروطه ایرانی" به مطلبی رسیدم که نشان می‌دهد این قضیه در مملکت ما مسبوق به سابقه است:
امین‌الدوله هنوز رئیس‌الوزرا بود که در ذیحجه 1314 قمری (1276 شمسی) به تحریک بعضی از علمای دارلخلافه با این استدلال که لباس یهودی‌ها با مسلمانان فرقی ندارد و نمی‌توان یهودی را از مسلمان تشخیص داد و نیز با این بهانه که یک نفر یهودی از سقاخانه آب خورده، به محله یهودی‌ها حمله بردند. به خانه‌هایشان ریختند، خم‌های شرابشان را شکستند و مردم بیچاره را به باد کتک گرفتند و علمای عظام حکم کردند که باید از این پس وصله قرمزی، یهود به پیش سینه خود بدوزند تا از مسلمان‌ها مشخص باشند.

ماشاءالله آجودانی، مشروطه ایرانی، 1383، تهران، نشر اختران، صفحه 274.


با کمی گشت در اینترنت به این مطلب هم رسیدم که می‌گوید در زمان ناصرالدین‌شاه زرتشتیان هم مجبور بودند علامت مشخصه‌ای روی لباس خود بدوزند تا از مسلمانان تمیز داده شوند.

دسترسی رایگان به شماره‌های قدیمی نشنال پست وجود ندارد اما از این وبلاگ می‌توانید داستان کامل و لینکهایی به منابع دیگر را هم پیدا کنید.

چهارشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۷

ورود آرش کمانگیر به مبارزات انتخاباتی آمریکا




خیلی مخلصیم آرش جان!

هم‌ اکنون به یاری سبزتان نیازمندیم!

برنامه‌های رادیویی داستان انقلاب که تا به حال هفت قسمت از 36 قسمت آن روی دستنوشته‌ها قرار گرفته تا اینجا کلی داستان‌های حاشیه‌ای پیدا کرده. از اینکه عزیزی خیلی جدی تصور کرده بود من در بی.بی.سی کار می‌کنم تا ایمیل‌های مختلفی که برایم می‌رسد که نشان می‌دهند بازانتشار این برنامه‌ها از طرف چه آنهایی که قبلاً برنامه‌ها را شنیده بودند و چه آنهایی که جوان‌تر از آن هستند که آن موقع‌ها دنبال چنین چیزهایی بوده باشند، مورد استقبال قرار گرفته است. دوست عزیز خواننده‌ای برایم ایمیل کرده که دو قسمت از سه قسمتی که من ندارم را دارد و سعی می‌کند آنها را از نوارکاست به فایل mp3 تبدیل کند و برایم بفرستد. ایمیل‌های زیادی هم داشتم که خواستار امکان دانلود این فایل‌ها بودند که برای همگی توضیح دادم که به خاطر نگرانی از درگیر شدن با مشکل کپی‌رایت این کار را نمی‌توانم بکنم هرچند در کامپیوتر هیچ‌کاری نشدنی نیست. همه چیز را که من نباید بگویم! کمی تحقیق کنید! عزیزی هم از طریق گوگل به وبسایت شخصی قدیمی من رسیده بود که همان سالی که این سی‌دی را آماده کردم شیوه خرید پستی آنرا تبلیغ کرده بودم و بنده خدا پولش را هم به حسابم در ایران فرستاده و ایمیل زده بود که سی‌دی را بفرستید! من که کلی شرمنده این خبط خودم از برنداشتن آن آگهی شده بودم خوب البته اول ترتیبی دادم که از طریق دوستانم در ایران سی‌دی به دستش برسد و بعد سریعاً آن آگهی کذایی را از صحنه گیتی حذف کردم!

اما همانطور که در این نمودارهای Google Analytic می‌بینید، میزان بازدید از صفحات داستان انقلاب به شدت در حال پایین آمدن است و این نشان از نیاز به یک اطلاع‌رسانی قوی‌تر دارد. حیف است که این مجموعه روی اینترنت باشد اما خیلی‌ها که می‌توانند در مطالعات تحقیقی خود از این مجموعه با ارزش استفاده کنند، بی‌خبر بمانند. برای همین است که همین امروز به یاری سبزتان نیازمندم! لطف کنید با گذاشتن کد این لوگو در وبلاگ‌های خود، خوانندگانتان را به پست‌های مربوط به داستان انقلاب راهنمایی کنید. (با کلیک روی این لوگو فقط پست‌های داستان انقلاب باز خواهند شد). پیشاپیش از همکاری شما ممنونم.

یکشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۷

داستان انقلاب – قسمت هفتم


نهضت ملی شدن صنعت نفت تا واقعه 30 تیر

در این قسمت از برنامه داستان انقلاب صدای این افراد را به ترتیب خواهید شنید:

دکتر محمد مصدق، دکتر سیف‌پور فاطمی، دکتر کریم سنجابی، دکتر فوآد روحانی، مهندس مهدی بازرگان و دکتر احسان نراقی.


پ.ن: الان متوجه شدم که امروز 30 تیر است. تصادف جالبی است.


لينک اين پست در بالاترين، لطفا رای دهيد!

شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۷

این شعارها دروغ می‌گن!

اینکه گاهی فیلم‌های ضدجنگ که با دید انتقادی و یا انسانی به دوران جنگ نگاه می‌کنند از زیر تیغ تیز سانسور فرار می‌کنند خیلی خوشحال می‌شم:



بخشی از فیلم "جایی دیگر" ساخته مهدی کرمپور. کاملش را اینجا می‌توانید ببینید.

چهارشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۷

نه حق نداری!

در دنیای غریبی زندگی می‌کنیم. در حالی که حتی به خدا هم می‌توان شک کرد، حق نداری به عملکرد فعلی یک زندانی سیاسی سابق شک کنی. همان‌هایی که نمی‌خواستند از باطبی یک قهرمان اسطوره‌ای بسازند، از او بسان یک اسطوره دفاع کردند. عده‌ای هم که همیشه فحش دست به نقد در آستین دارند زود سر و کله‌شان پیدا می‌شود. به هر حال من نگرانی خودم را از راهی که نماد جنبش دانشجویی ایران در آن قدم گذاشته، در پست قبلی گفتم. در پاسخ به کامنتی هم اضافه کردم:

ما ملت معروف بود که حافظه تاریخی خوبی نداریم اما به نظر میآید که حتی حافظه کوتاه مدتمان هم مشکل پیدا کرده است. من وقتی می بینم که همه آن مراحلی که فخرآور طی کرد را در گام به گام حرکت های باطبی هم میشود دید متاسف می شوم. نه تنها برای او که بیشتر برای جنبش دانشجویی ایران. معتقدم گرچه مردم ملزم به حق شناسی در قبال کسانی که از عمر، جوانی و سلامتی خود مایه گذاشته اند هستند، اما فراموش نکنیم که زندان رفتن برای آدم ها حق ایجاد نمی کند، اگرچه وظیفه ایجاد می‌کند. هیچ به این فکر کرده اید که اگر باطبی سرنوشت فخرآور را پیدا کند، این چه ضربه مهلکی بر بدنه جنبش دانشجویی ایران به نفع جمهوری اسلامی خواهد بود؟ چرا به جای اینکه هشدارهای دوستانه بدهید به اویی که خواسته یا ناخواسته نماد این جنبش شد، فضای نقد را مسموم می کنید و صبر می کنید تا یک نفر دیگر سقوط کند تا بعد نفرینش کنید؟

دیگر این بحث را ادامه نمی‌دهم و صبر می‌کنیم تا ببینیم گذشت زمان چه چیزی را ثابت می‌کند. امیدوارم که من اشتباه کرده باشم.

پ.ن: برای آنکه راحت کنم خیال همه آنهایی که فکر می‌کنند بحث بین من و آرش کوچکترین خدشه‌ای بر دوستیمان که در این دنیای مزخرف از همه چیز با ارزش‌تر است، زده است، این آخر هفته را با هم خواهیم بود و طرحی نو در خواهیم انداخت!

سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۷

آیا من حق دارم فقط چند سوال بپرسم؟

من قلباً مثل هر انسانی از این که احمد باطبی دیگر زندانی نیست، دیگر شکنجه نمی‌شود عمیقاً خوشحالم. از اینکه دیگر دستشان به او نمی‌رسد، هرچند دست خودش به سوی کاخ سفید (کنگره( دراز شده باشد (منظورم فقط این عکسش است، باور کنید!) و از اینکه می‌تواند آنطور که می‌خواهد زندگی کند، یوتیوب تماشا کند و نرم‌افزارهایش را با اینترنت پرسرعت به روز کند، شادم. این‌ها همه حقوق انسانی و مسلم همه ماست. من هم معتقد بودم به جای حمله به باطبی به خاطر اینکه چرا آنطور که دل ما می‌خواست رفتار نکرد، باید به او فرصت داد تا زندگی جدید در دنیای آزاد را تجربه کند و همانطور که آرش عزیز گفت:

اجازه بدهیم به باطبی که در سرزمین نو کمی آسودگی را مزمزه کند. اگر او هم سخنرانی اش را با تشکر از پوتین های آمریکایی شروع کرد، آنوقت کبابش می کنیم، نه پیش از آن.

عکس از نیویرک‌تایمز – احمد باطبی و وکیلش لیلی مظاهری

الان هم من نمی‌خواهم کبابش کنم، مگر من که هستم؟ اما فقط چند سوال دارم. چیزهایی هست که درکش نمی‌کنم. البته اگر باطبی عزیز، فقط زندگی‌اش را می‌کرد و همچنان یوتیوب تماشا می‌کرد و از اینترنت پرسرعت لذت می‌برد، هرگز به خودم اجازه نمی‌دادم وارد حیطه خصوصی زندگی‌اش بشوم. اما وقتی در طول یک هفته دو مصاحبه تلویزیونی یک ساعته با صدای آمریکا انجام می‌دهد، به دیدار "شورای امنیت ملی آمریکا" می‌رود و با نیویورک تایمز مصاحبه می کند دیگر اینها شخصی نیست. هرچند، وقتی در گروی دادگاه بودن ِ سند خانه مهندس میثمی برای باطبی موضوعی شخصی است، این مرا نگران می‌کند که آیا سوال‌های من هم شخصی است؟ فضای وبلاگستان آنقدر مسموم شده که تا کسی حرف می‌زند یا به حسین درخشان می‌چسبانندش یا هم‌پیاله کیهانیان می‌خوانندش. اما خفه‌خون هم که نمی‌شود گرفت. من فقط سوال دارم.

آنطور که خود باطبی در مصاحبه‌‌هایش می‌گوید وزارت اطلاعات به او پیشنهاد دادن پاسپورت و خروج از ایران می‌کند که او نمی‌پذیرد. من توی کتم نمی‌رود که وزارت اطلاعاتی که شماره موبایلی که سازمان ملل در عراق در اختیار او می‌گذارد را به دست می‌آورد متوجه خروج او (بعد از تهدید تلفنی‌اش به بازداشت) نمی‌شود. باطبی عزیز فکر نمی‌کنی از دو طرف بازی خورده‌ای؟

در مصاحبه‌ با بهارلو گفتی که عکس روی اکونومیست بخش کوچکی از اتهامات تو را شامل می‌شد. اصلاً تو در زندان بودی و بعد آن شماره (به قولی لعنتی ِ) اکونومیست منتشر شد. پس چرا تا به حال صحبت از این بود که آن حکم سنگین جمهوری اسلامی به خاطر یک عکس بوده؟ بالاخره بوده یا نبوده؟

من تا به‌حال زندان نبوده‌ام برای همین دوست دارم بدانم چگونه است که در اوین هم شکنجه می‌کنند و هم امکان ادامه تحصیل و گرفتن لیسانس فراهم است؟ راستی در شرایطی که به مدل موی پسرها در کوچه و خیابان گیر می‌دهند، ساکنین اوین می‌توانند مو بلند کنند؟

در طول نه سال زندان و مرخصی‌هایت، همه احزاب و گروه‌ها و گرایش‌های سیاسی از چپ و راست و ملی و مذهبی و سلطنت‌طلب و اصلاح‌طلب و غیره سعی کردند تو را از آن خود کنند و من نشنیدم تو هیچ‌گاه معترض شوی. گویی با همه بودی. حالا هم طبیعی است که همه از تو انتظار داشته باشند و ناراحت از اینکه آن نکردی که آنها انتظار داشتند. آیا ما حق داریم بدانیم کدام طرفی هستی؟

ای کاش در حالی که امکان انتخاب هرکشوری را داشتی، آمریکا را انتخاب نمی‌کردی. یا حداقل اینقدر هول نمی‌شدی که فقط در VOA و NSC و نیویورک تایمز بتوان پیدایت کرد. راستی این فیلمی که در نیویورک تایمز منتشر شده همانی نیست که وعده داده بودی که در سایت "جمعیت فعالان حقوق بشر" منتشر شود؟ همان‌جایی که خودت را سخنگوی برون‌مرزی‌اش معرفی کردی؟ کاش رسانه‌های سالم‌تری برای خودت انتخاب می‌کردی. کاش در آمریکا زندگیت را می‌کردی. باور کن من نه طالب باطبی قهرمان بودم نه خواهان باطبی که در دست نئوکان‌های آمریکایی باشد هستم. احمد عزیز لطفاً زندگیت را بکن.

پ.ن1: این حق هر کسی است که انتخاب کند با کی و کجا مصاحبه شود یا نشود. همین یکی دو هفته پیش بود که صنم دولت‌شاهی مصاحبه با صدای آمریکا را رد کرد. نفس مصاحبه با VOA را بد نمی‌دانم. می‌شود از هر رسانه‌ای به خوبی و درستی برای رساندن پیامی استفاده کرد، اما احساس می‌کنم در این مورد خاص یک جای کار اشکال اساسی دارد.

پ.ن2 : آرش پاسخی بر نوشته من پست کرده. اینجا بخوانیدش.

پ.ن3:خودم جواب خودم را دادم. پست بعدی را هم بخوانید لطفاً.

مطالب مرتبط:

پهلوان زنده را عشق است – نامه ابراهیم نبوی به احمد باطبی

فراری دادن بزرگ – نامه داریوش سجادی به احمد باطبی

پاسخ احمد باطبی به داریوش سجادی

بازی خورده یا بازیگر!؟ - نامه دوم داریوش سجادی به احمد باطبی

داریوش تورو خدا حرف نزن! – نامه ابراهیم نبوی به داریوش سجادی

احمد عزیز! کارت را بکن! – نامه دوم ابراهیم نبوی به احمد باطبی

دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۷

شاهنامه با طعم ارکستر سمفونیک تورنتو

نازلی ایمیل زده که در مورد این رویداد مهم برای ایرانیان مقیم کانادا بنویسیم و تبلیغش کنیم:

امسال هزارمین سالگرد سرایش شاهنامه توسط همشهری عزیزم آقای ابوالقاسم فردوسی است. به همین مناسبت "ابتکار ایران‌شناسی تورنتو" با همکاری "انجمن جهانی ایران‌شناسی"، کنسرت بدیع و بی‌همتایی را تدارک دیده است. برای اولین بار، ارکستر سمفونیک تورنتو ، "سه گانه پارسی" ساخته‌ی "بهزاد رنجبران"، آهنگساز پرآوازه ایرانی‌تبار را با الهام از داستان‌های حماسی شاهنامه به صحنه می‌آورد. همزمان شاهنمامه خوانی و پرده‌خوانی توسط "مرشد ترابی" با سازهای گروه 86 نفری ارکستر سمفونیک تورنتو به هم می‌آمیزد. این برنامه در دوم آگوست در سالن مجلل "روی تامسون" تورنتو به روی صحنه خواهد رفت. برو بچ ایرانی تورنتو کلی برای این برنامه پرهزینه زحمت کشیدند و نیاز به حمایت شما دارند. اگر تورنتو هستید این برنامه تکرار نشدنی را از دست ندهید. اگر هم مثل ما در دهات کانادا زندگی می‌کنید، یک سفر جور کنید و اهل و عیال را ببرید صفایی بکنند. حداقل اطلاع رسانی که می‌توانید بکنید. ایمیل کنید، در وبلاگتان بنویسید، لوگو بگذارید. جای دوری نخواهد رفت!

بخشی از قطعه Seven Passages (هفت خوان) را از سه گانه پارسی بشنوید:









ضمناً همزمان از 31 جولای تا 3 آگوست کنفرانس دوسالانه مطالعات ایرانی هم برگزار می‌شود. اطلاعات بیشتر اینجا.

یکشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۷

داستان انقلاب – قسمت ششم


سال‌های اول سلطنت محمدرضاشاه

در این قسمت از برنامه داستان انقلاب صدای این افراد را به ترتیب خواهید شنید:

محمدرضاپهلوی، دکتر سیف‌پور فاطمی، دکتر فریدون کشاورز، سیدحسن تقی‌زاده و دکتر کریم سنجابی.

جمعه، تیر ۲۱، ۱۳۸۷

بالاخره آیفون در کانادا

امروز بعد از گذشت بیش از یکسال از معرفی iPhone توسط اپل، بالاخره این محصول رسماً در کانادا توزیع شد. شرکت مخابراتی راجرز به طور انحصاری ارائه دهنده آیفون مدل G3 در سراسر کانادا خواهد بود. این درحالی است که قبلاً آیفون مدل قدیمی در بسیاری از کشورهای اروپایی و حتی آسیایی ارائه شده بود. بسیاری از کانادایی‌ها از اینکه بالاخره می‌توانند استفاده از آیفون را تجربه کنند، آنقدر هیجان‌زده شدند که از شب قبل پشت شعبه‌های فروشگاه‌های راجرز صف کشیده بودند. سام جوانروح عکاس ایرانی مقیم تورنتو عکس‌هایی از این مشتاقان آیفون در فوتوبلاگش قرار داده است.

اما داستان به همین‌جا ختم نمی‌شود. گروهی از آیفون‌دوستانی که قیمت‌های اعلام شده از طرف راجرز را در مقایسه با قیمت سرویس مشابه در سایر کشورها منصفانه نمی‌دانستند دست به یک اعتراض گسترده اینترنتی زدند تا شاید راجرز را وادار به عقب نشینی کنند. عده‌ای هم با پوشیدن تی‌شرت‌هایی با لوگویی شبیه راجرز اما به جای Rogers کلمه Robbers (دزدان) در مقابل فروشگاه‌های راجرز اعتراض خودشان را نشان دادند. در کانادا و خیلی از کشورهای دیگر بر خلاف ایران شما مالک دائمی خط خود نیستید. به جز خطهای اعتباری که فقط برای استفاده‌های محدود و کوتاه مدت از موبایل مقرون به صرفه است، برای گرفتن یک خط، شما باید با یکی از شرکت‌های خصوصی ارائه دهنده موبایل قراردادی یک، دو و یا سه ساله امضا کنید و بسته به نیاز خود میزان مشخصی از دقیقه در ماه برای مکالمه، تعداد مشخصی اس.ام.اس و حجم مشخصی از اطلاعات برای استفاده از اینترنت با قیمت ثابتی در ماه در اختیار شما قرار می‌گیرد که اگر بیشتر از این مقدار از موبایل خود استفاده کنید، سر ماه که قبض موبایلتان بیاید حسابی نقره‌داغ خواهید شد! اگر در زمانی که قرادادتان هنوز به پایان نرسیده بخواهید آنرا فسخ کنید، باید مقدار قابل توجهی خسارت به شرکت مخابراتی‌تان بپردازید.

مردم و رسانه‌ها در کانادا همواره به بالا بودن این هزینه‌ها در مقایسه با آمریکا معترض بوده‌اند. حال با آمدن آیفون این تفاوت هزینه بسیار چشمگیر‌تر شده است. ارزان‌ترین قرارداد آیفون که از طرف راجرز ارائه شده که یک قرارداد سه ساله‌ است شامل فقط 150 دقیقه مکالمه و 400 مگابایت دیتا و 75 اس.ام.اس در ماه است که باید بابت آن 60 دلار اسمی که وقتی مالیات و هزینه‌های دیگر را به آن اضافه کنید به حدود 77 دلار می‌رسد، در ماه بپردازید. قیمت خود گوشی هم تحت این قراداد حدود 200 دلار خواهد بود. نتیجه آن اعتراضات که در بالا اشاره کردم، حداقل تا اینجا این بوده که مشتریان فعلی راجرز که موبایل معمولی دارند در صورتی که قراردادشان را به مدت سه سال تمدید کنند و ماهی 30 دلار به هرچه که قبلاً می‌پرداخته‌اند اضافه کنند می‌توانند صاحب آیفون شوند. که البته هنوز معترضین را راضی نکرده است.

سی.بی.سی در مطلبی قیمت‌های آیفون در کشورهای مختلف را مقایسه کرده و نشان می‌دهد که هزینه‌ای که راجرز طلب می‌کند در سطح دنیا کانادا را در دومین رتبه از پرهزینه بودن قرار می‌دهد. بالاترین هزینه را ایتالیایی‌ها به شرکت آمریکایی ودافون در ازای یک قراداد دو ساله می‌دهند (2554 دلار آمریکا در سال) و بعد کانادایی‌ها به راجرز در ازای قراردادی سه ساله (2176 دلار آمریکا در سال). از این نظر بلژیکی‌ها خوش‌بخت‌ترین‌ها هستند که فقط 726 دلار آمریکا در سال می‌پردازند. در بلژیک قانونی وجود دارد که فروش کالایی که خرید سرویسی را اجباری می‌کند ممنوع است. به همین دلیل قراردادی با بلژیکی‌ها بسته نمی‌شود اما به جای آن پول بیشتری برای گوشی می‌پردازند (679 دلار آمریکا) و ماهی 47 دلار هزینه ماهانه که هرزمان بخواهند می‌توانند مشترک سرویس دیگری شوند و همچنان از گوشی آیفون خود استفاده کنند.

اما بهترین سرویس آیفون طبق این مطلب در هونگ‌کونگ و اتریش ارائه می‌شود. هونگ‌کونگی‌ها در یک قرارداد دو ساله ماهی 63 دلار آمریکا می‌پردازند و 2200 دقیقه مکالمه و اینترنت نامحدود در ماه می‌گیرند و اتریشی‌ها 55 دلار در ماه برای 1000 دقیقه مکالمه و اینترنت نامحدود در ماه می‌پردازند.

با تمام این اعتراض‌ها و نارضایتی‌ها از قیمت، استقبال از این محصول آنقدر زیاد بود که شبکه راجرز برای اکتیو کردن گوشی‌های فروخته شده در ساعات اولیه با مشکل مواجه شد و خیلی از آن‌هایی که از شب قبل در صف بودند ناچار شدند چند ساعت بیشتر در فروشگاه‌ها منتظر بمانند.

اینجا نقشه جالبی از هزینه متوسط یک موبایل در سال در چند کشور منتخب همراه با GDP (تولید ناخالص داخلی) و ساعاتی که یک نفر باید کار کند تا این هزینه سالانه را تأمین کند ارائه شده است.

پ.ن: من آیفون می‌خوام!

پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۷

بی.بی.سی و پذیرایی با لیوان یکبار مصرف

مصاحبه اختصاصی بی.‌بی.‌سی با شیرین عبادی را نگاه می‌کردم. کاری به محتوای حرف‌ها و حتی اینکه ایشان حکومت‌های ایران، مالزی، تونس و الجزایر را همگی به یک شکل اسلامی می‌داند هم ندارم! اما برای بی.بی.سی که قرار است به زودی تلویزیون فارسی‌اش را راه‌اندازی کند این اصلاً خوب نیست که در یک مصاحبه اختصاصی لیوان یک بار مصرف جلوی میهمانش بگذارد آن هم نه روی میز که روی زمین کنار صندلی که خانم عبادی مجبور شود نود درجه خم شود تا لیوانش را بردارد و بگذارد و در این حین مصاحبه‌کننده هم نه تنها با نگاه که با سر و گردن این حرکت مارپیچ را دنبال کند!

اینجا واضح‌تر می‌تونین ببینین.



یکشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۷

یوسف و زلیخا

تلویزیون ایران پخش سریال جدید یوسف پیامبر را شروع کرده که فرج‌الله سلحشور کارگردانی‌اش کرده است. نام و کارنامه کارگردان کفایت می‌کند که نباید انتظار چیزی خارج از کلیشه‌های معمول را داشت. تلویزیون در حرام کردن بودجه و امکانات در پروژه‌های بزرگ حسابی پیشتاز شده و ظاهراً دیگر نباید انتظار دیدن کارهای باارزش تاریخی- دینی در سطح کاری که میرباقری در امام علی انجام داد را داشت. خیلی کنجکاوم بدانم سلحشور عشق‌بازی‌های زلیخا با یوسف را چه‌جوری ماست‌مالی خواهد کرد و برای همین سریال را دنبال می‌کنم. اگر اشتباه نکنم مهاجرانی زمانی گفته بود که داستان یوسف و زلیخا را که زیباترین داستان قرآنی است امکان ندارد با چارچوب‌های موجود در سینمای ایران بتوان فیلم کرد. حال در عصر احمدی‌نژاد چگونه شدنی شده است، باید دید.

اما قسمت بامزه داستان اینجاست که طبق این سریال یعقوب پیامبر(پدر یوسف) چهار زن دارد که دو تای آنها دختر دایی‌هایش هستند. یعنی همزمان شوهر دو خواهر است. هرچهار زن در یک خانه با یعقوب زندگی می‌کنند. داستان اینگونه است که یعقوب عاشق دختردایی کوچکترخود می‌شود. دایی‌اش شرط می‌کند که باید هفت سال شبانی او را انجام دهد. یعقوب می‌پذیرد و بعد از هفت سال دایی‌اش دختر بزرگتر را به عقد یعقوب در می‌آورد چرا که رسم نبوده دختر کوچک زودتر شوهر کند و یعقوب می‌پذیرد که هفت سال دیگر شبانی دایی‌اش را انجام دهد تا دختر کوچک‌تر هم به عقدش درآید. دختر کوچکتر چون در ابتدا باردار نمی‌شده، خود یکی از کنیزانش را به شوهرش یعقوب می‌دهد تا او را عقد کند و برایش بچه بیاورد. خواهر بزرگتر چون نمی‌خواسته چیزی از خواهر کوچکتر برای شوهرش کم بگذارد، او هم یکی از کنیزانش را به عقد یعقوب در‌می‌آورد و به این ترتیب برادران یوسف که اورا به چاه می‌اندازند بعضی با هم پسرخاله بودند و بعضی از آن کنیزکان.

اینکه یعقوب در 1160 سال پیش از میلاد مسیح چهارزن داشته البته قابل درک تر از این است که آدم در جهان به اصطلاح متمدن مورمون‌های مسیحی که چندهمسری را فضیلت می‌دانند را ببیند که مثل کنه برای تبلیغ دینشان به آدم بچسبند. کنار خانه قبلی‌ام یک کلیسای مورمون بود و هر روز دور و بر آن پسرهای 20-22 ساله خیلی شیک با کت و شلوار و کراوات را می‌شد دید که به یکی بند کرده‌اند که اجازه بدهید برایتان از مورمون بگوییم. یکبار می‌خواستند به من کتاب مورمون را بدهند برای اینکه از شرشان خلاص شوم گفتم انگلیسی‌ام آنقدر خوب نیست که بتوانم کتاب بخوانم. گفت به مرکزمان در آمریکا برایت به زبان فارسی سفارش می‌دهیم و شماره آپارتمانم را پرسید. بعد از دو – سه ماه آمدند در خانه که این کتاب، حالا اجازه می‌دهی بیاییم تو و برایت حرف بزنیم؟! تا آخرین روزی که از آن محل رفتم هراز گاهی گیرم می‌آوردند و می‌پرسیدند کتاب را خواندی؟

مرتبط: ازیوسف ِ وطنی تا جوزف ِ هالیوودی

پ.ن: صفحه مورمون در ویکی‌پدیا: انگلیسی، فارسی (فارسی‌اش زیاد قابل اطمینان نیست).

داستان انقلاب – قسمت پنجم


اشغال ایران توسط متفقین

پنجمین قسمت از داستان انقلاب به وقایع پس از اشغال ایران توسط متفقین می‌پردازد و می‌شنوید از خروج رضاشاه از کشور، گروه پنجاه و سه نفر، تأسیس حزب توده و تحرک روحانیون برای تقویت حوزه قم بعد از رفع محدودیت‌های دوران رضاشاه. در این قسمت صدای این افراد را به ترتیب خواهید شنید:

ارتشبد فریدون جم، خبر رادیو لندن درمورد استعفای رضا‌شاه، دکتر فریدون کشاورز، دکتر سیف‌پور فاطمی، دکتر احسان نراقی، دکتر کریم سنجابی، مهندس ابوالحسن بنی‌صدر، مهندس مهدی بازرگان و آیت‌الله خمینی.











لینک‌های مرتبط:

در مجموعه داستان انقلاب انقلاب از رضاشاه هیچ صدایی وجود ندارد. تهیه‌کنندگان این برنامه در مصاحبه‌ای (که به آن دسترسی ندارم) گفتند در آرشیوهای مختلف هیچ صدای ضبط شده‌ای از رضاشاه را نتوانسته‌اند پیدا کنند. که البته این نظریه با فیلمی که چندی پیش روی اینترنت منتشر شد نقض گردید. فیلم ناطقی که مربوط به دیدار رضا شاه و آتااتورک است و در آن مکالمه رضاشاه و آتاتورک را می‌توان شنید. ببینید.

فیلم دیگری از رضاشاه که در انتهای آن مراسم آوردن جنازه وی از آفریقا به ایران و همینطور صحنه‌ای از آرامگاه وی که در ابتدای انقلاب توسط خلخالی ویران شد نیز دیده می‌شود. ببینید.

اگر مایلید جزییات خروج رضاشاه از ایران و زندگی وی در جزیره موریس را بشنوید حتماً سه قسمت اول مصاحبه‌های ارتشبد فریدون جم (حدود سه ساعت) برای پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد را گوش کنید. قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم . فرمت این فایل‌ها Real Audio است و قابل دانلود نیستند.

پنجشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۷

فاتحه!

اینکه جمعه هفتم تیر و همینطور یکی دو هفته قبل از آن تعداد قابل توجهی از مردم در مشهد، اصفهان و تهران دعوت شهرام همایون صاحب "کانال یک" یکی از تلویزیون‌های در ِ پیت لوس‌آنجلسی را لبیک گفتند و با شعار "ما هستیم" در صحنه حاضر شدند، باید برای تمام روشنفکران، فعالان سیاسی، احزاب و اپوزیسیون و ما وبلاگ‌نویسانی که در توهم تغییر دنیا با دات کام‌هایمان هستیم در حد یک فاجعه تلقی شود. تا به حال چند فراخوان که توسط وبلاگ‌ها، گروه‌های فعال حقوق بشر یا حقوق زنان و یا احزاب سیاسی اعلام شده تا این حد مورد حمایت مردم، تکرار می‌کنم مردم نه یک قشر خاص، قرار گرفته؟ در اینکه نارضایتی در سطح وسیع در جامعه وجود دارد شکی نیست اما آیا این فاجعه نیست که مردم ناراضی به صدایی جواب می‌دهند که همایون و نوری‌زاده قهرمان‌های آن هستند و دورادور ردپای رضاشاه دوم هم چندان در آن پنهان نیست؟ باید حتما ایرانی که شهرام همایون، ضیا آتابای، علیرضا نوری‌زاده، هخا و باقی شرکا سردمداران آن باشند را به چشم ببینیم تا باور کنیم عامه مردم ما هنوز آگاه نیستند و اوضاع با سی سال پیش هیچ فرقی نکرده که سوارشدن بر موج مردم کار دشواری باشد؟

من اگر جای جمهوری اسلامی بودم همه نیرویم را روی محدودیت ماهواره می‌گذاشتم و بیخیال فیلترکردن وبلاگ‌ها و سایت‌ها می‌شدم!

سه‌شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۷

فایل پشتیبان از بلاگر

جهت سوسک نمودن وردپرسی‌های عزیز به اطلاع می‌رساند که بلاگر در نسخه آزمایشی خود امکان گرفتن فایل پشتیبان (بک‌آپ) از وبلاگ به منظور ذخیره و یا انتقال وبلاگ به یک سرویس جدید را ارائه کرد. این سرویس از این آدرس در قسمت Setting>Basic قابل دسترسی است. نبود چنین امکانی همواره پاشنه آشیل بلاگر برای رقیبان وردپرسی‌اش بوده است. هرچند پیش از این هم راه‌های غیر مستقیم زیادی برای چنین کاری وجود داشت. (ساده‌ترین راه این بود که شما وبلاگ رایگانی در وردپرس ایجاد کنید و از امکان Import آن بصورتی ناجوانمردانه استفاده کرده، سپس از وبلاگ خود پشتیبان تهیه کنید و بعد وبلاگ روی وردپرس را به کلی حذف نمایید!)

علاوه بر این، Gadget های متنوعی در این نسخه وجود دارد که همچنان مراحل آزمایشی خود را طی می‌کنند. شما می‌توانید این نسخه آزمایشی را به عنوان نسخه پیش‌فرض داشبورد وبلاگ خود هم قرار دهید.

با رفع این نقص بلاگر، گمان نمی‌کنم دیگر هیچ دلیلی برای انتخاب وردپرس به جای بلاگر وجود داشته باشد! (دو نقطه دی)

دیدار با خانم نویسنده

سه‌شنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچه‌هایش از شدت اصالت ...