سهشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۷
نگاه نگران
یکشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۷
مرگ نامه!
نمیدونم چرا اینچیزا رو مینویسم. به هرحال خوبه آدم گاهی وقتها یادش بیاد که مرگی هم هست. همین دورو برا هم هست. من و شما خیلی خوش شانسباشیم حداکثر میشیم یه آگهی توی یه روزنامه.
یادش به خیر. شونزده-هفده سال پیش، توی اون خونه قدیمی مشهد، صبحهای زود برای درس خوندن میرفتم توی حیاط. یک تفریح ثابت روزانه ام شده بود اینکه وقتی صدای موتور توزیعکننده روزنامه خراسان رو میشنیدم که اون موقعها مشترکش بودیم، میدوییدم پشت در تا وقتی که روزنامه رو از بالای در پرت میکرد توی حیاط، وسط هوا و زمین چنگش بزنم. بعد روی میزو صندلی فلزی "ارج" قدیمی کنار حیاط پهنش کنم و شروع کنم به خوندن. مادرم هم میامد و صفحه ترحیمش رو برمیداشت و با کلی غم و غصه شروع میکرد به خوندن کلمه به کلمهاش. بعد یه عکس به من نشون میداد و یه داستان تعریف میکرد که مثلاً اینا رو ببین! طفلکیها داشتن از سفر شمال برمیگشتن. زن و شوهر کشته شدن توی تصادف اما بچهشون زنده مونده. من نگاهی به اون آگهی روزنامه مینداختم و میدیدم دو خط نوشته درگذشت ناگهانی ... و فقط همین! و کاشف به عمل میامد که این داستانها ساخته و پرداخته حدس و گمانهای مامان خانم بوده که همیشه آماده سوگواری و گریه برای همه عکسهای درگذشتههای توی روزنامه بود و آخرش خودش هم یک آگهی شد توی همون روزنامه. البته بدون عکس. چقدر جنگ و دعوا کردم که بتونم سنت شکنیکنم و عکسش رو توی آگهیهای ترحیم بذارم اما زور سنت پرزورتر بود. یاد بخشی از کتاب "نگاتیو" "هومن عزیزی" افتادم:
"... چهره هویت ماست. عکس ها روی مدارک شناسایی و آگهی های ترحیم شاهدند. تنها زنها هستند که روی آگهی ترحیم عکسی ندارند. چند گل را به جای چهره شان نقاشی می کنند. چهره زن ها نیز رازست، مثل پول های آدم که نباید دیگران بفهمند چقدر است،..."
کامل ترش را قبلها اینجا نوشتهام.
پ.ن: ویکیپدیا میگه که باید بین Obituary و Death notice تمایز قائل شد. چراکه Death notice ها آگهیهایی هستند که با پرداخت پول توسط بازماندگان در روزنامهها چاپ میشن اما Obituary ها نوشتههایی هستند در مورد افراد سرشناس که گاهی از سالها قبل مرگشان نوشته شده و در دفاتر روزنامهها نگهداری میشوند. حتی مواردی پیش آمده که نویسنده Obituary قبل از صاحبش فوت کرده! به هرحال این روزنامه شهر ما که آگهیهای فوت مردم عادی رو به همین اسم چاپ میکنه. کسی اطلاعات بیشتری داره؟
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۷
مهدی موعود آمد!
روی عکس کلیک کنید تا تصویر واضح تری را ببینید.
پ.ن: کامنت گذاشته اند که منبع اصلی این است و آن نیست.
دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۷
بین خودمان بماند، هوا جور دیگری است
انتظار، خیال، حسرت
بدون رنگ
بدون تو
مهم نیست ...
مهم نیست
كسی دلتنگ من هست یا نیست
به من چه كه فردا باران بیاید یا نیاید
بگذار آسمان هرچقدر دلش می خواهد قهر كند
به درك كه امشب مهتاب نیست
ماه كه همیشه دروغ می گوید
بگذار هرگز بالا نیاید
بگذار خورشید در حسرت طلوع چشمانم بماند
امشب تصمیم گرفته ام
فردا بمیرم.
بین خودمان بماند، هوا جور دیگری است
مریم ربیعیفر و آزاده آزادنیا
تیراژ 2000 نسخه
117 صفحه
همه شعرهای روی وبلاگش را یکجا همه در این لینک میتوانید بخوانید. اگر در ایرانید و خصوصاً در مشهد و نمیتوانید کتاب را پیدا کنید با ایمیل از خودش سوال کنید.
دوشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۷
شورای گیوتین
تاریخ گواهی می دهد که اگر در انقلاب فرانسه"روبسپیر"، "دانتون" را که همچنان بر اصول اولیه انقلاب و آزادی ها[ی] موعود پافشاری می کرد، به شورای گیوتین سپرد تا [به] عنوان ضد انقلاب سرش را تیغه های بی رحم گیوتین از تن جدا کند، بنظر می رسدکه امروز شورای نگهبان و حامیان آشکار و نهانش این مسئولیت را بر عهده گرفته اند تا نیروهای اصیل و وفادار انقلاب را که به تحقق نظام معهود اصرار می ورزند با برچسب ناچسب مخالف اسلام و نظام از صحنه خارج نمایند !
نطق کامل اکبر اعلمی نماینده رد صلاحیت شده فعلی و محمد قمی در مجلس را بشنوید:
در این عکس اعلمی (چپ) و پیرمؤذن (نمایندهای که با صدای آمریکا مصاحبه کرد) را میبینید. منبع
شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۷
مسلمان مجرد هستید؟
آیا شما یک زن مسلمان هستید که به دنبال مردی سنی با ریش که فقط غذای حلال بخورد میگردید که گاهی نماز بخواند اما با حجاب شما کاری نداشته باشد؟
جستجو برای پارتنر مسلمان با هر ترکیبی از خصوصیات بالا بخشی از امکانات این سایت Match Maker اسلامی است که آگهی گوگلی آنرا اتفاقی در سایتی برای دانلود فیلم دیدم. این سایت که در انگلیس ثبت شده و ظاهراً هفت هشت سالی هم از فعالیتش میگذرد، افتخار دارد که فقط به دلیل حساسیتی که نسبت به زنان مسلمانی که در جستجوی پارتنر مناسب برای ازدواج میگردند وجود دارد، عضویت کاملاً رایگان به تمام خانمهای مسلمان ارائه دهد. این امتیاز اصلاً هیچ ربطی به شباهتی که با نایت کلابهای کانادا در ورودی ِ رایگان برای خانمهای محترم دارند، ندارد! اصلاً هم اینطور نیست که خانمهای محترم کالاهای باارزشی هستند که باید در چنین بزینسهایی حالا چه نایت کلاب باشد و چه سایت همسریابی اسلامی برای مشتریان محترم، همیشه به اندازه کافی موجود باشند.
پنجشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۷
دنبالک و لزوم گسترش فرهنگ استفاده از آن در وبلاگستان
احتمالاً در پایین پستهای خیلی از وبلاگها و (بعضی وبسایتها) واژه دنبالک (یا Trackback) را دیدهاید. وقتی شما در وبلاگتان مطلبی منتشر میکنید که درآن به مطالبی در وبلاگهای دیگری توسط لینک ارجاع دادهاید، اخلاقاً ایجاب میکند که به آن وبلاگها به نوعی اطلاع دهید که در مورد مطلب آنها، شما هم چیزی نوشتهاید یا ارجاعی به پست آنها دادهاید. بعضی از وبلاگنویسان برای این منظور کامنتی در پست وبلاگ منبع میگذارند. دنبالک در واقع سیستمی است که این کار را به صورت خودکار (و گاهی نیمهخودکار) انجام میدهد.
به استناد ویکیپدیا دنبالک برای اولین بار توسط شرکت Six Apart برای استفاده در سیستم وبلاگنویسی "مویبل تایپ" در آگوست 2002 طراحی شد و در سال 2006 با توسعه پروتوکل دنبالک، توسط IETF به عنوان یک استاندارد اینترنتی ثبت و پذیرفته شد.
در حال حاضر از سیستمهای عمده وبلاگنویسی، تنها "وردپرس" و "مویبل تایپ" از این سیستم پشتیبانی می کنند و متاسفانه "بلاگر" همچنان از سیستم نه چندان جالب Backlink استفاده میکند که تنها باعث میشود توسط گوگل وبسایتهای لینک شده به پستهای بلاگر قابل جستجو باشند. اما این به این معنی نیست که بلاگریها نمیتوانند دنبالک بفرستند.
تا آنجا که من آزمایش کرده و میدانم، وردپرس تنها از وبلاگهای روی وردپرس دنبالک میپذیرد و همینطور به آنها دنبالک میفرستد. حداقل من تا کنون موفق نشدهام از بلاگر به وبلاگی روی وردپرس دنبالک بفرستم. بلاگریها (به خاطر سیستم ضعیف کامنت بلاگر) اکثراً از هالواسکن استفاده می کنند که دارای یک سیستم خوب مدیریت دنبالک هم هست. پس اگر از هالواسکن در وبلاگ خود استفاده میکنید میتوانید از راهنمای زیر برای فرستادن دنبالک کمک بگیرید:
وارد صفحه کنترل هالواسکن خود شده و ابتدا Manage Trackback و بعد Send TrackBack را انتخاب کنید.
قسمتهای خالی فرم را (نام وبلاگ خودتان، آدرس پست وبلاگ خودتان، خلاصه یا یکی دوجمله اول مطلبتان، و آدرس دنبالک پست وبلاگ یا وبلاگهای مقصد) را طبق تصویر مقابل کامل کنید.
توجه کنید که برای فرستادن دنبالک باید هر دو سایت (فرستنده و گیرنده) این امکان را فعال کرده باشند. در اینصورت هر پست یک آدرس اختصاصی برای ارسال دنبالک خواهد داشت. مثلاً برای هالواسکنیها، برای پیدا کردن این آدرس باید روی Tarckback یا دنبالک در انتهای پست موردنظر کلیک کنید تا لینک را ببنید. شما همزمان میتوانید با وارد کردن همه لینکهای مورد نظرتان در این فرم به هر تعداد لازم دنبالک بفرستید. پس از کامل شدن فرم با کلیک روی Send Pings دنبالک(های) شما بلافاصله ارسال خواهند شد.
هالواسکن امکان پرکردن اتوماتیک این فرم را هم ارائه داده است. با کلیک روی Auto-Fill همه قسمتهای این فرم به جز آدرسهای مقصد کامل میشوند. برای اینکار باید قبلاً پست مورد نظر وبلاگ خود را انتخاب کرده باشید. دقت کنید در حالت خودکار در صورتی که شروع پست شما با یک تصویر باشد و نه متن، هالواسکن به جای جمله اول کد HTML آدرس تصویر را به جای خلاصه مطلب قرار خواهد داد که مسلماً نتیجه جالبی نخواهد بود.
نتیجه یک دنبالک آزمایشی از پست قبلی دستنوشتهها روی این پست را در انتهای همین پست با کلیک روی "دنبالک"میتوانید ببینید.
پ.ن: لینکهای دنبالک در وردپرس را هم پیدا کردم:
اگر وبلاگی روی وردپرس رایگان بود (یعنی آدرس آن به شکل: www.weblogname.wordpress.com باشد) کافی است در انتهای آدرس هر پست /trackback/ را اضافه کنید.
مثال: http://weblogname.wordpress.com/2007/09/28/mypost/trackback/
اگر وردپرس روی دامین شخصی نصب شده باشد، در اینصورت باید در آدرس کمی تغییرات ایجاد کنید.مثلاً آدرس دنبالک آخرین پست وبلاگ کمانگیر با آدرس http://persian.kamangir.net/?p=2441 به این شکل خواهد بود:
http://persian.kamangir.net/wp-trackback.php?p=2441
سهشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷
نسخه جدید اپرا - مینی
شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۷
داستان کلینتون و من
خوندن این خبر منو بدجوری یاد بدبختیهام انداخت! اکتبر 2004 با یک پذیرش و بورس تحصیلی از یک کالج خصوصی فنآوری اطلاعات در تورنتو پام به این کفرستان باز شد. شلوان، صاحب و رئیس کالج یک سریلانکایی الاصل هفت خط و البته فوقالعاده باهوش بود. پروژهای راه انداخته بود با عنوان معلمان برای آزادی که مخفف فرانسهاش میشه PPL . طبق این پروژه قرار بود در همون کالجی که من پذیریش داشتم متخصصهایی تربیت بشن که یک سیستم آموزشی آنلاین رایگان برای بچههای آفریقایی راه بندازن. دورههایی که بعد از پایانش بهشون مدرک کانادایی ارائه کنه. از طرفی تعدادی از فراغالتحصیلهای کالج درکانادا دورههایی به عنوان کارآموزی در آفریقا بگذرونند که به این ترتیب آموزشهای حضوری هم به بچهها داده میشد.
آدمهای کله گندهای پشت این طرح بودن مثل نخستوزیر سابق کانادا "جان کریتن"، کلی از لیبرالهای سنا و پارلمان. من بعد از یکی دوماهی که وارد این کالج شدم عملاً به خواست شلوان مشغول کار روی این پروژه شدم. (این کار البته قرار بود بخشی از برنامه تحصیلی حساب بشه.) بعد از چند ماه معرفیم کرد به یک وکیل کانادایی برای کارهای اقامتم. وکیله گفت اگر یک Job Offer از همین کالج بگیری تا قبل از پایان تحصیل دو سالهات اقامتت رو برات میگیرم. شلوان بدون تردید موافقت کرد. همین موقعها بود که بیل کلینتون هم به جمع حامیان این پروژه پیوست. از نظر شلوان و البته همه ما این نقطه عطف مهمی برای موفقیت این پروژه بود. اما غافل از اینکه نقطه عطف (در ریاضی: نقطه تغییر جهت انحنای یک منحنی) لزوماً رو به بالا نیست. تابستون گرم 2005 بود. زمزمههای انتخابات زودرس در کانادا مدتی بود که شنیده میشد. دولت ِ در اقلیت لیبرال پل مارتین سر کار بود. کلینتون با یک دستمزد 200 هزار دلاری پذیرفته بود که در 18 اکتبر در مراسم افتتاح رسمی این پروژه در موزه تمدن اتاوا سخنرانی کنه. اما غافل از اینکه سکان سیاست کانادا داشت از دست لیبرالها به دست محافظهکارها میافتاد و پشت پرده کلی خبر بود که ما نمیدونستیم. ظاهراً همه چیز داشت خوب پیش میرفت. کارتهای دعوت خیلی لوکس چاپ شده بودند. لیست مقامات شرکتکننده همراه با نظراتشون در مورد این پروژه روی وبسایت منتشر شده بود. حتی شلوان آمد به من گفت که یادت باشه برای مراسم باید حتماً تاکسیدو بپوشی و من غصهدار اینکه برای یک شب 80 دلار پول کرایه تاکسیدو باید بدم. تا اینکه یک هفته قبل از برگزاری مراسم از دفتر پرزیدنت کلینتون تماس گرفتند که ایشون به علت تداخل برنامهها نمیتونن در مراسم شرکت کنند. فردای همون روز خبرنگارهای تورنتواستار طبق قرار قبلی برای انجام یک مصاحبه با شلوان به کالج آمدند اما برخلاف برنامه قبلی مصاحبه به یک محاکمه و افتضاح برای شلوان بدل شد. از اون به بعد استادهای کالج از ترس خبرنگارها سر کلاسها حاضر نمیشدند. کلاسها عملاً تعطیل شد. ماها از ترس روبرو شدن با خبرنگارها از در پشتی آمد و شد میکردیم. بعد از مدتی عذر همه کارکنان خواسته شد. کالج و شخص شلوان کاملاً ورشکسته شده بود و عملاً همه چیز خراب شد...
خلاصه این شد که نه تنها هیچ وقت نتونستم اقامت کانادا رو از اون طریق بگیرم که حتی هیچ مدرک تحصیلی هم از اون کالج نصیبم نشد و ناچار کوچ کردم به وینیپگ تا تقاضای اقامت از منیتوبا بگیرم. امیدورام به زمین گرم بخوره این کلینتون با اون زن ایکبیریش که بعد از یکسال از تقاضای اقامتم حالا جواب رد بهم دادن به خاطر کمبود 6 امتیاز. سوپروایزرم یک نامه بلندبالا برام نوشته که این آدم متخصصه، یکسال برای من کار کرده و منیتوبا به تخصصش نیاز داره و از حرفا. بردم برای تجدید نظر میگن هرامتیازی که تو بعد از ارسال تقاضات به دست آوردی محسوب نخواهد شد! باید دوباره تقاضا بدی. البته بعد از اینکه 6 ماه از این نامه گذشت. بعد هم دوباره یکسال صبر کنی تا بررسی بشه. خلاصه گفته باشم آی اهالی وبلاگستان اگه الان یک Job Offer برای من دست و پا نکنین، چند ماه دیگه باید کمپین راه بندازین که !Save Mahmoud حالا خود دانید!
پ.ن1: همون موقعها هم از این جریانها کلی پست نوشتم: روزهای پرماجرا و بالاخره کلینتون به کانادا آمد اما... و امان از دست این ژورنالیست ها! و CCBC is almost shut down!.
پ.ن2: توی این پوستر من هم دست دارم!
پ.ن3: فایل این عکس از بیل و هیلاری در وب به اسم "بیل کلینتون مورد تجاوز قرار گرفت" ذخیره شده بود! میگن دنیا دار مکافات ها!
جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۷
ماهی سیاه کوچولو
دانلود ماهی سیاه کوچولو- نوشته صمد بهرنگی – حجم فایل 519 کیلوبایت
مرتبط:
پوئم سمفونیک «ماهی سیاه کوچولو» در لندن (رادیو زمانه)
ماهی قرمز شجاع یا ماهی سیاه کوچولو ؟ (محمد رفیع ضیایی)
"ماهی سیاه کوچولو" از صمد بهرنگی را بشنوید (رادیو کالج پارک)
هدیه دانشجویی، هزار ماهی سیاه در شهر سیاه (خبرنامه امیرکبیر)
چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۷
چند توضیح
در مورد پست قبلی، "دگرباشی"، لازم دیدم چند توضیح اضافه کنم. با علم به این که اینجور موضوعات همواره موضوعات حساسیتبرانگیزی بوده و هستند و باید خیلی با اطلاع و با احتیاط بهشون نزدیک شد، پست قبلی (که از نظر نازلی پرمشکله) رو با تردید نوشتم. برای همین احتیاط بود که نه اسمی از بازی وبلاگی بردم و نه کسی رو به ادامه بازی دعوت کردم. قبل از پست کردن هم صدبار مطلبم رو خوندم و جملات رو بالا و پایین کردم. با این وجود اگر همچنان ازش بویی از اهانت یا آزار به افرادی که خودشون رو متعلق به جامعه کوئیر میدونن میرسه صمیمانه متأسفم. (بعد از این همون کوئیر رو به کار میبرم که روی ترجمه درست یا غلط بودن دگرباش هم بحثی پیش نیاد).
تا قبل از اینکه نازلی نارنجک به خودش ببنده و حمله انتحاریشو شروع کنه، من تصورم و درکم از کوئیر دقیقاً LGBT بود. همونطور که در ویکی اومده:
The word queer has traditionally meant "strange" or "unusual," but its use in reference to LGBT (gay, lesbian, bisexual, transgender, intersex, asexual, etc.) communities as well as those perceived to be members of those communities has replaced the traditional definition and application.
اما با بحث و مشاجرههای امروز(در واقع دیروز) در اینجا و وبلاگ نازلی و بالاترین، تا حدی که سواد من قد داد اینه که تعریف آکادمیک این واژه اصولآً چیزی فراتر از ایجاد هویت برای این افراده. یک تعریف فراهویتی. بر اساس چنین تعریفی طبیعیه که تلاش برای اعاده هویتی همسان با افراد Straight اونهم توسط همین به قول نازلی "مستقیم" ها در تناقض آشکار با این تعریف آکادمیک خواهد بود. امیدورام تا اینجاشو درست فهمیده باشم. در این بحث، نازلی خوانندهها رو به مقالهاش در "چراغ" هم ارجاع میده. بنابراین من نوعی که یک مرد غیرهمجنسگرا هستم به دو دلیل حق ندارم نظری درباره هویت و یا نرمال بودن این افراد از نظر خودم بگویم: یکی اینکه مرد هستم پس مردسالارانه به قضیه نگاه خواهم کرد و دوم این که آنها را با آدمهایی مثل خودم مقایسه میکنم. حالا بماند که جرم سومم نگاه کردن به قضیه از منظر لیبرالی است که بعداً در موردش حرف خواهم زد.
اما سوال من این است که آیا واقعاً خود این آدمها که ما در اینجا برایشان تئوری و تز مینویسیم به دنبال کسب یک هویت اجتماعی برای خود هستند یا منتظرند که از همین تئوریها برایشان چیزی دربیاید؟ جالبه که در پایین همون مقاله چراغ، از طرف "سازمان دگرباشان جنسی ایران" توضیح داده شده که :
از نقطه نظر سازمان که بنا به اصل، توجه به شرایط اجتماعی دگرباشان ایرانی را اولویت فعالیت های خود می داند، جرم زدائی از همجنسگرایی، و کسب حقوق شهروندی، اهمیت حیاتی دارد.
اما، بحث بر سر هویت دگرباشی ممکن است از زاویه های دیگری متفاوت با آنچه در مقاله ی همکار ما نازلی کاموری آمده از جانب نویسندگان دگرباش جنسی داخل ایران مطرح شود. چراغ از نویسندگان گی، آنها که گفتمان هویت دگرباشی را در داخل ایران پیش می برند دعوت می کند که این بحث را بی جواب نگذارند. یا به دلیلی، بی جواب بگذارند.
آیا در اینکه به درست و یا غلط نُرم جوامع هنوز هم همان "مستقیم" بودنه شکی وجود داره؟ پس برای تغییر یک ذهنیت غلط که چیزی غیر از این رو خلاف نُرم میدونه چه باید کرد؟
و اما بحث شیرین لیبرالیسم! یادمه زمانی بود که آیتالله خمینی برای کوبیدن مهندس بازرگان و نهضت آزادی در هر سخنرانیاش چد تا "این لیبرالها..." هم میگنجاند. بعد از او هم مهدی نصیری و حسین شریعتمداری در کیهان از این ادبیات برای کوبیدن هر غیرخودی استفاده کردند. آنچنان که برای خیلی از مردم عادی جا افتاده بود که این لیبرال چیزی در حد فحش خواهر و مادره. متأسفانه ادبیات افرادی با بکگراند چپ (چه از نوع سیاسیاش و چه آکادمیکش مثل نازلی) خیلی مشابه ادبیات جمهوری اسلامیه. واقعاً نمیدونم چرا. شاید چون هر دو از ادبیات انقلابی استفاده میکنند یا چون هر دو یک دشمن مشترک دارند که امپریالیسم جهانخواره. این حرف من نه تنها نازلی که عزیزترین و نزدیکترین شخص به خودم رو هم احتمالاً میرنجونه (که در مورد دوم به مثابه میرنجه پس هست امیدوارم برنجونه). گویا نمیشه افکار چپ داشت و از چیزی نفرت و کینه نداشت. این نفرت در بعضیها خودش رو نسبت به لیبرالیسم نشون میده در بعضی نسبت به دین و مذهب و خدا و در بعضی دیگه نسبت به ناسیونالیسم. گویی موتور تفکر چپ بدون سوخت نفرت حرکت نمیکنه. من ابایی ندارم که بگم خیلی از تفکراتم با اندیشههای لیبرالیستی نزدیکه. اینکه در جامعهای که بر اساس اصول لیبرالیسم بنا شده باشه احساس آرامش بیشتری دارم تا هر آلترناتیو دیگه موجود. پس لطفاً اگر میخواین به من فحش بدین دنبال واژه دیگهای باشین.
با همه این حرفها از اونجا که همواره در شخصیت واقعی و وبلاگی نازلی صداقت بخصوصی دیدم همچنان خوشحال میشم اگه باز هم بیاد اینجا و با هر زبونی که دوست داره انتقاد کنه.ضمناً با کمال میل هم حاضرم بعد از امتحانهام یک قالب آبرومند برای وبلاگش طراحی کنم!
سهشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۷
دگرباشی
سال 78 یا 79، زمانی که در خوابگاه کوی دانشگاه شهیدبهشتی زندگی میکردم. یکی از بچهها که هماتاق بودیم، یک دوست دختر اینترنتی پیدا کرده بود و بچههای اتاق رو مرتباً از داستان آپدیت میکرد. تا ایتکه یک شب در اتاق را زدند و گفتند که فلانی تلفن دارد. اولین بار بود که منتظر تلفنش بود. مثل فنر از جا پرید. رفت و با لب و لوچه آویزون برگشت. وقتی پرسیدیم چی شد؟ فقط گفت صداش یک جوری بود. با هم قرار گذاشته بودند. وقتی روز موعود از اولین و آخرین dateاش با اون شخص برگشت گفت که طرف یک پسر گی بوده که خودش رو دختر معرفی کرده. از آنجا که هیچکدام آن کسی نبودند که انتظارش رو داشتند رابطه در همین مقطع متوقف شد اما از اینجا بود که فهمیدم همجنسگراها در تهران کلوپهای زیرزمینی دارند دورههای هفتگی و یه جور تشکیلات مخفی.
با اولین دختری که در وینیپگ آشنا شدم یک دختر لزبین اهل نیس فرانسه بود. آگوست 2006 وقتی تازه از تورنتو به وینیپگ آمده بودم، در محلی که اقامت داشتم دختر تقریباً 20-22 سالهای کار میکرد که از یکی از مسافرها همون روزهای اول شنیدم که لزبینه. وقتی روز دوم که سر صحبت رو باهاش باز کردم و آلبوم عکسهایش رو برام آورد و دوست دخترش رو بهم معرفی کرد دیگه جای شکی باقی نمونده موند. در طول دو هفتهای که در اون محل اقامت داشتم باهم خیلی صمیمی شدیم. هنوز هم دورادور در تماسیم. دختر فوقالعادهای بود. از دانشجوهایی بود که چند ماه قبلش در شورشهای دانشجویی فرانسه برعلیه تغییر قانون کار نقش داشت. کلی مطالعه کرده بود. میشد باهاش از کامو و کافکا گرفته تا امپرسیونیسم و وضعیت سیاسی دنیا و جنگ عراق حرف زد و کلی نظر پخته ازش گرفت. همون موقعها ازش اینجا یک عکس و یک داستان مفصل هم گذاشته بودم.
توی همون خوابگاهی که بالاتر ازش یاد کردم، دوست عزیز دیگهای داشتم که همیشه از بحث باهاش لذت میبردم. کلی کتاب خونده و باسواد بود. توی یک دوره هم فعالیت سیاسی داشت. از طریق اینترنت همچنان باهاش درتماس بودم . تا اینکه کمتر از یک سال پیش بهم گفت میخواد اعترافی بکنه و گفت از بچگی گی بوده. شوکه شده بودم. نه از اینکه گی بودن عجیب باشه، از اینکه ما با هم دوستانی نزدیک بودیم و من هیچ وقت به این مسأله پی نبرده بودم. تلاش کردم کمکش کنم برای خروج از ایران. تابستون گذشته در سفر تورنتو با آرشام پارسی قراری گذاشتم تا در این مورد ازش راهنمایی بگیرم. آرشام رو هم جوون جالبی دیدم، هرچند توی همون یک ساعتی که با هم گپ زدیم، در بعضی چیزها اختلاف نظرهای جدی باهاش پیدا کردم اما به به نظرم انسان خیلی محترمی آمد.
همه اینها رو گفتم تا بگم آدمهایی که ازشون به عنوان دگرباش اسم برده میشه، انسانهایی هستند مثل ما بدون هیچ فرقی. تمایل جنسی انسانها از نظر من نه یک نقص، نه یک بیماری که صرفاً یک مسأله شخصیه که جزو حقوق و آزادیهای فردی آدمها باید دیده بشه. اگر کسی مثلاً توی قرمهسبزی به جای نمک، شکر بریزه و با اشتها بخوره، با وجودی که برای من و شما غیرعادی میآد اما اینو صرفاً به حساب تفاوت ذائقه اون آدم میذاریم و نه یک نقص و بیماری، پس چرا نباید به تفاوت ذائقه جنسی انسانها احترام گذاشت؟
پ.ن: دگرباش معادل فارسی نسبتاً جدیدی برای واژه Queer است. کوئیر به شخصی گفته میشود که گی، لزبین، دوجنسگرا و یا ترنسجندر باشد. معادل ترنسجندر در فارسی نمیدونم چیه اما به افرادی اتلاق میشه که علائم بیولوژیکی یک جنس رو دارند اما تمایلات جنس مخالف مثل تمایل پوشیدن لباس پسرانه توسط یک دختر.
پ.ن1: این داستان نازلی (سیبیل طلا) رو به شدت عصبانی کرده. مطلبش رو اینجا بخونین.
پ.ن2: لطفاْ توضيحات بيشتری در مورد اين پست رو در پست بعدی هم بخونين.
دیدار با خانم نویسنده
سهشنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچههایش از شدت اصالت ...
-
در اپیزود ششم گفتم که پادکست ساختن کار پر زحمت و پرهزینهایست و از آنجایی که تصمیم دارم تا جایی که ممکن است اسپانسر و تبلیغ تجاری قبول...
-
سهشنبه این هفته، ۲۱ ماه مه ۲۰۲۴ روزی ماندگار و استثنایی در زندگی من بود. در صد و چند کیلومتری پاریس، در روستایی که کوچههایش از شدت اصالت ...